از داستان:
- … دارم گنجنامه میخوانم و فکر میکنم باید جَنگ نامه بنویسم. آخر مگر کار آدمیزاد جنگ نیست؟ یا با دیگران، یا با خودش؟ یا با بیرونش یا درونش؟ اصلاً من فکر میکنم باید همیشه با بیرون جنگ داشت تا از جنگ درون راحت شد. شاید بعضیها برای همین اینقدر دیوانهاند. با همه سر جنگ دارند….
- …امروز باید بروم جلسه سیاسی کلاغها توی کوچه نخبهها و ساختمان روشنفکرها. جایی که هر ثانیهاش هزار سال است. شاید بهتر باشد فرار کنم به آن دنیا؛ اما انگار همه دنیاها در یکچیز اشتراک دارند: جلسات لج آور. من توی جلسات لج آور به دنیاهای دیگر سفر میکنم تا فشار زمان کم شود. گاهی آنقدر کم میشود که بادکنکی میشوم که هی رنگ عوض میکند…
- …آخر به من نمیآید اینقدر چیزهایم بوی بدی بدهد. آدمها همیشه از روی ظاهر حکم میدهند. به من اصلاً نمیآید چیز بدهم چه برسد که بو داشته باشد. حالا نگو که نه من چیز داده بودم، نه این آقای چاق بغلدستی که شاید بوی عرق بدهد اما بوی چیز نمیدهد. همه این بویی که راه افتاد بوی حرفهای دوستم بود که لای بوی خودش گم شد…
- …آدم میتواند بدون دست هم سرنوشت داشته باشد…
- …یکی میگوید «دختر جوان مگر قرص اعصاب میخورد». یکی دیگر جواب میدهد «به لطف این جهان همه میخورند». …
- …کاش نسلمان به جای آن که به شامپانزه ها برسد، به بونوبوها میرسید. آن وقت تمام مشکلاتمان حل میشد. آخر جواب همه چیزها توی ژنتیک است. یا توی ممتیک است. اگر من نظریه مدتیک را اختراع کنم کسی جدی اش میگیرد؟…
- …کاش کسی چرا غ را خاموش کند تا من بتوانم فرار کنم. آخر مگر انیشتین نگفت «تاریکی غیبت نور است؟»
7 پاسخ
👍🏼👍🏼
Haven’t draw anything?
😍😍😍 کشیده بودم ولی اینجاها تو سفر بودم، اینا رو قبلش رکورد کرده بودم و زمان بندی کرده بودم که یه روز در میون آپلود شه … میذارم از این به بعد
ای جانم 😍
فقط صدای گوشنواز شما میتونست حالم رو خوب کنه ❤️ جان تازه گرفتم😘😘😘😘😘 ممنون❤️❤️❤️❤️❤️
جان دلمی خب مهربون … منم با دیدن کامنتای شما ها جون میگیرم… به قول یه دوستی صد تا جون به جونام اضافه میشه …😍😍😍
چقدر لحن بیان مثل همیشه جذاب بود🤩🤩🤩😍😍😍
ای خدا
بس که مهربونی 🙈🙈😍😍😍
😍😍😘😘🧿🧿