از داستان:
- …من دیگر نه خداینامه میخوانم نه شاهنامه. پدرم پهلوان نامه را که دستم میبیند میگوید پهلوانها همه مردند. (شما خواندید مُردند یا مَردند؟ همه این متن سؤالش همین است!) میگویم «پس من چه نامهای بخوانم؟» میگوید «همین نامههای دوخطی دنیای مجازی را.» استادم میگوید «مجازی نامه بنویس. شاید اسطوره جهان دیگری باشد.»…
- …از شکم برآمده، از مغز در حال تفکر میترسم. خسرو چاق شده. همهاش بستنی میخورد. میگوید «نکند من هم باردار شدهام ویار بستنی دارم.» میگویم «توی این دنیا فقط زنها میزایند و مغزها و دستها»…
- …من فقط از شکمهای برآمده که چیزی دارد تویشان رشد میکند میترسم. از مغزهای برآمده که ازشان فکرهای مردمپسند درمیآید. یا حرفهای توده کِش که همیشه توده کُش هم هست. از دستهای برآمده که از توی پوستشان خنجر زاییده میشود یا طناب…
- …دانشجوهایم را میبینم که دارند روی ریل بستهبندی کارخانه کادوپیچ و خوشگل میشوند. برایشان شاخه تکان میدهم. دود میزند توی برگهایم. کور میشوم. من دلم میخواهد که باور نکنم کف دست ربطی به سرنوشت دارد؛ که انرژی من ته قهوهام را تغییر میدهد اما حال خودم را خوب نمیکند…
پ ن:
9 پاسخ
عااااااالی🤩🤩🤩🤩👌🏻👌🏻👌🏻صدا، لحن، موزیک، نگاشی🤩🤩🤩😻😻😻😻😻❤کیف کیف کیف😍😍😍
😍😍😍😍
👍🏼👍🏼❤️❤️
😍😍😍😍
جان جان جان به خودتون و صداتون و نقاشی هاتون و داستان هاتون😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
😍😍😍😍
چه جالب که این چند تا داستان رو الان پشت سر هم صوتیاشو گذاشتین😻😻❤❤🤩🤩👌👌خیلی حس خوبی داشتن پشت سر هم بودن
😍😍😍😍
ژون ژون ژون… 🧿😍🧿😍🧿