English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

آسمان آینه زمین است

۱۴۰۰-۰۷-۳۰

 

متن داستان

 

از داستان:

  • …من دیگر نه خدای‌نامه می‌خوانم نه شاهنامه. پدرم پهلوان نامه را که دستم می‌بیند می‌گوید پهلوان‌ها همه مردند. (شما خواندید مُردند یا مَردند؟ همه این متن سؤالش همین است!) میگویم «پس من چه نامه‌ای بخوانم؟» می‌گوید «همین نامه‌های دوخطی دنیای مجازی را.» استادم می‌گوید «مجازی نامه بنویس. شاید اسطوره جهان دیگری باشد.»…
  • …از شکم برآمده، از مغز در حال تفکر می‌ترسم. خسرو چاق شده. همه‌اش بستنی می‌خورد. می‌گوید «نکند من هم باردار شده‌ام ویار بستنی دارم.» میگویم «توی این دنیا فقط زن‌ها می‌زایند و مغزها و دست‌ها»…
  • …من فقط از شکم‌های برآمده که چیزی دارد تویشان رشد می‌کند می‌ترسم. از مغزهای برآمده که ازشان فکرهای مردم‌پسند درمی‌آید. یا حرف‌های توده کِش که همیشه توده کُش هم هست. از دست‌های برآمده که از توی پوستشان خنجر زاییده می‌شود یا طناب…
  • …دانشجوهایم را می‌بینم که دارند روی ریل بسته‌بندی کارخانه کادوپیچ و خوشگل می‌شوند. برایشان شاخه تکان می‌دهم. دود میزند توی برگ‌هایم. کور می‌شوم. من دلم می‌خواهد که باور نکنم کف دست ربطی به سرنوشت دارد؛ که انرژی من ته قهوه‌ام را تغییر می‌دهد اما حال خودم را خوب نمی‌کند…

پ ن:

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

9 پاسخ

  1. عااااااالی🤩🤩🤩🤩👌🏻👌🏻👌🏻صدا، لحن، موزیک، نگاشی🤩🤩🤩😻😻😻😻😻❤کیف کیف کیف😍😍😍

  2. جان جان جان به خودتون و صداتون و نقاشی هاتون و داستان هاتون😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

  3. چه جالب که این چند تا داستان رو الان پشت سر هم صوتیاشو گذاشتین😻😻❤❤🤩🤩👌👌خیلی حس خوبی داشتن پشت سر هم بودن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستان کوتاه ِ صوتی

دالان تاریک چشم‌هایش

  متن داستان   این هم تمرین کلاسی بود. با کمتر از ۱۲۰۰ کلمه باید یک ماجرا رو از دو نگاه شرح می‌دادیم. طوری که

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

و اما ریاضی!

  متن داستان    پ ن ۱: این داستان ماجرای واقعیِ دختری به اسم مریمه که توی کلاس داستان باهاش آشنا شدم. متاسفانه بعد از

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

نبوغ مگسی

  متن داستان ظاهراً این داستان بدون اینکه بخوام یا فکر کرده باشم، شد مقدمه‌ی تولد خی‌خی. یکی از تمرین‌های کلاس داستان نویسی استاد گودرزی

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

هستی و نیستی؛ پاریس

  متن داستان پ ن: یک جا واژه‌ی «زمان» جا موند: حتما پدر بالقوه ام دلش می‌خواهد فقط توی همان «زمان» زندگی کنم و بمیرم…

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستانک

کارتِ پرواز

کتاب را که باز کرد، تاریکی‌ای که سال‌ها بود در آن اسیر بودم، ناگهان به روشنایی زننده‌ای بدل شد که دریچه نگاهم را تقریباً برای

ادامه مطلب »
روزنوشت‌ها

زندگی ادامه دارد…!

حالم مثل دونده اي است كه بارها خط پايان را رد كرده اما هنوز نفس تازه نكرده سوت آغاز مسابقه ديگري را برايش به صدا

ادامه مطلب »
داستانک

روزنامه فردا

  همیشه صبح ها زودتر از همه بیدار میشد. وقتی هنوز چراغ های همه محله خاموش بود. دور پارک را یک دور، میدوید، بعد روزنامه

ادامه مطلب »