داستانک

می‌گن!

مي‌گن لخت مادرزاد توي اتاق خواب يك زن شوهردار سكته كرده… تا بخوان برسوننش به بيمارستان، جان به جان آفرين تسليم كرده… چه مرگ افتضاحي…

ادامه مطلب »

در میانه‌ی پايان

  چشم‌های بازِ به سقف دوخته‌شده که آن را تار می‌بیند. هیچ‌چیز قطعي نيست! دمممممم، هیچ‌چیز واقعي نیست! بازدمممم، هیچ‌کس هميشگي نيست! دممممممم، هیچ‌چیز ابدي

ادامه مطلب »

کات

  دخترک هفت یا هشت‌ساله بود. با موهای حنایی فرفری و گونه‌های کک‌مکی. موهایش را پشت سرش جمع کرده بود و آبشار آن را روی

ادامه مطلب »

ذاتِ هر لامپ

  لامپ کوچک از پشت بریدگی بیضی روی جعبه محافظش، سعی کرد بیرون را نگاه کند. بالاخره یکی او را انتخاب کرده بود و از

ادامه مطلب »

خفگی

دست‌هایم را دور گردنش انداخته‌ام و دارم فشار می‌دهم. فشار می‌دهم و فشار می‌دهم. شاید اگر طنابی داشتم بهتر می‌توانستم او را بکشم و از

ادامه مطلب »

یک اتفاق ساده.

  بر اساس یک اتفاق واقعی چرا مُرد؟ آیا تقصیر عکاس بود که سناریویِ تکرارِ پایین آمدن از پله‌ها را چید؟ اگر آرزو کمی لاغرتر

ادامه مطلب »

کارتِ پرواز

کتاب را که باز کرد، تاریکی‌ای که سال‌ها بود در آن اسیر بودم، ناگهان به روشنایی زننده‌ای بدل شد که دریچه نگاهم را تقریباً برای

ادامه مطلب »

اوتنپیشتیم

  او در اوج موفقیت‌های شغلی و روابط اجتماعی خوشحال نبود. پس از شغلش استعفا داد. خانه بزرگش در بهترین منطقه شهر را فروخت. ویلایی

ادامه مطلب »

ماه من

  برای من هم مثل خیلی از آدم‌ها شاید در تمام طول زندگی‌ام، ماه مثل یک چراغ مهتابی زیبا بود که بیشتر شب‌ها در آسمان

ادامه مطلب »

آینه‌های جیمز وب

تمام آینه‌های جهان از مجرای مجازی پشتشان به شهر بزرگی متصل می‌شوند که هیچ آدمی هیچ‌گاه به آن پا نخواهد گذاشت. آینه‌ها هر چه را

ادامه مطلب »