روزنامه فردا
همیشه صبح ها زودتر از همه بیدار میشد. وقتی هنوز چراغ های همه محله خاموش بود. دور پارک را یک دور، میدوید، بعد روزنامه
همیشه صبح ها زودتر از همه بیدار میشد. وقتی هنوز چراغ های همه محله خاموش بود. دور پارک را یک دور، میدوید، بعد روزنامه
هفته پیش در شوکی ناگهانی فهمیدند مادرشان سرطان دارد. امروز جلسه کمیسیون پزشکی است. توی سالن انتظار بیمارستان امید منتظر نشستهاند. چند
همیشه از این کوچه متنفر بودهام، هر پنجاه متر، یک سرعتگیر بزرگ! حتی شکوفههای درختهای بلند و پُربرگی که تمام کوچه را در آغوش
ناشرم زنگزده و دارد داد میزند: تو عقلت سر جاشه؟خودتو میخوای به فاک بدی چرا برای من دردسر ایجاد میکنی؟ چی شده؟ تو آخرین نسخهای
اصلاً قرار نبود یکجا بماند. قرار بود برود همه دنیا را ببیند. قرار بود هر شهر را فقط یکبار ببیند. توی هر شهر فقط
او هرروز یک کتاب میخواند. آنقدر که دیگر سرش از بارِ واژهها سنگین شده بود. پاهایش از بس از دنیای این کتاب به دنیای آن
آخرش علی با هزار بدبختی پدرش را راضی کرد تا تولدش را توی باغ بگیرد. تمام باغشان یک استخر بزرگ و درخت میوه. علی
محمود با هوندا آکورد سفید و معروفش داشت توی بلوار وکیلآباد میروند و ضبط ماشین داشت آهنگ مرداب گوگوش رو پخش میکرد. وقتی خوند: …من
او در کلاس با شور و حرارت خطابه میداد: هیچ مطلقی در جهان وجود ندارد. من توی دلم پاسخ میدادم: این خودش یک ادعای مطلق
دو دوست یکدیگر را در آغوش گرفتند. قول بده این دوستی ابدی باشه. ابد که وجود نداره. خب تا پایان عمر. دوست خنجرش را درپشت
نکنه افسردگی داری؟ چرا هیچوقت به هیچ مهمونی ای نمیای؟ چون نقاب روی صورتم سنگینی میکنه. ۱۸ کلمه
ساعت ۸ و نیم صبح روز دهم مهر ۱۳۶۸ بالاخره بعد از چهلوپنج سال زندگی مشترک، آقای سلیمی آنقدر پول پسانداز کرده بود که زنش