English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

بادکنک

۱۳۹۹-۱۲-۲۷

او هرروز یک کتاب می‌خواند. آن‌قدر که دیگر سرش از بارِ واژه‌ها سنگین شده بود. پاهایش از بس از دنیای این کتاب به دنیای آن کتاب دویده بود بلند شده بود. آن‌قدر که دیگر وقتی می‌خواست وارد دانشگاه شود باید خم می‌شد. سرش می‌خورد به سقف. کم‌کم آن‌قدر قدش بلند شد که دیگر توی جایی جا نمی‌شد. نه توی دانشگاه، نه توی شهر. او خیلی بزرگ‌ و سبک شده بود. هر جا که سرش میرفت او هم میرفت، مثل یک بادکنک. پس قبل از اینکه بترکد نخ خود را کند و توی آسمان رها شد.

(۹۵ کلمه)

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستانک

می‌گن!

مي‌گن لخت مادرزاد توي اتاق خواب يك زن شوهردار سكته كرده… تا بخوان برسوننش به بيمارستان، جان به جان آفرين تسليم كرده… چه مرگ افتضاحي…

ادامه مطلب »
داستانک

در میانه‌ی پايان

  چشم‌های بازِ به سقف دوخته‌شده که آن را تار می‌بیند. هیچ‌چیز قطعي نيست! دمممممم، هیچ‌چیز واقعي نیست! بازدمممم، هیچ‌کس هميشگي نيست! دممممممم، هیچ‌چیز ابدي

ادامه مطلب »
داستانک

کات

  دخترک هفت یا هشت‌ساله بود. با موهای حنایی فرفری و گونه‌های کک‌مکی. موهایش را پشت سرش جمع کرده بود و آبشار آن را روی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

جنس سرگردان: سایه

سایه: قسمت سی و سوم

  وقتی از عروسی برگشتیم، نزدیک صبح بود. ساحل خودش را گلوله کرد روی تخت کتی و نرفت توی اتاق مامان بخوابد. نگا من مِرم

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

دو ولگرد

جیمز جویس، دو ولگرد، ترجمه مرضیه خسروی، نشر روزگار نو، ۱۳۹۲، ۹۶ صفحه. شامل چهار داستان : دو ولگرد خوهران پانسیون تکه ای ابر  

ادامه مطلب »
داستانک

زدگی با زدگی فرق دارد.

ناشرم زنگ‌زده و دارد داد می‌زند: تو عقلت سر جاشه؟خودتو میخوای به فاک بدی چرا برای من دردسر ایجاد می‌کنی؟ چی شده؟ تو آخرین نسخه‌ای

ادامه مطلب »
روزنوشت‌ها

دلفین

در میان چند ستاره کم‌نور در پس نسر طایر محبوب من تا چند همسری کنی نپوتونوس را … مرز میان  آب و آسمان به تار

ادامه مطلب »