با خودم لج كردهام؛
ذهنم آبستن داستانها و قصههای بسیار است. دستانم تشنهی قلم زدن و نوشتن واژهها…
اما چونان كه بخواهي كودك خواهانِ پفك را با خوراكي كمضررتري گول بزني، قلم ديگري به دستم گرفتهام و قلم خود را زدهام، پیش از آنکه آن را بزنند…
دلتنگم… دلتنگ سال پيش همين روزها كه غرق بودم در قصهی زنانهی آيسا و عطيه…
گاه وقتي دستانم چكش و قلم را بر سينهی ظرف پيش رويم ميكوبند، ناخودآگاه ذهنم در دام چراغ شخصيتهايي ميافتد كه در تاريكي مرا به دنبال خویش ميكشند و گويي در گوشم زمزمه ميكنند: داستان مرا دنبال كن… مرا بنويس تا رها شوي…
اما نیمههای راه رهایشان میکنم و از خود مي پرسم چه رها شدني؟؟؟
در این هیاهوی بسیار برای هیچ که صدا به گوش کسی نمیرسد- مگر آنان که میخواهند هر صدایی را خفه کنند،
بگذار به جاي واژهها -با خط و تصوير- زمان را به نقطهی پایان برسانم …
مگر همهمان همین کار را نمیکنیم؟
در مسیری که بر گزیدهایم چونان مهرههای شطرنج میدویم، تا کی که از صفحه بازی به در شویم…!
« بيزارم و خوش دارم،
ميپرسي چرا؟
نميدانم؛اما احساس ميكنم…
خاطرم بر آتش است»
کاتالوس… به نقل از ويرجينيا وولف موجها
رمان برنشین ذهنم رو رها نکرده، داره کاملتر و پختهتر میشه… خط داستانی روی زمینش خیلی تغییر کرده ولی اونای دیگه نه چندان…
رمان تازهای به اسم «مرگ در اصفهان» مدت زیادیه که توی ذهنم میچرخه و خیلی بیشتر از برنشین آمادهی به دنیا اومدنه، پیرنگ اصلی و پیرنگهای فرعیش تقریبا کامل شده اند… ( اما هنوز از اسمش مطمئن نیستم)…
و رمان بدون اسم دختری که همه فکر میکنند، آلزایمر زودرس گرفته که از پارسال قبل عید دست از سرم بر نداشته…
دهلیزهای پیچ در پیچ ذهنم پره از داستانهای بلند و کوتاهی که هنوز زاییده نشدهاند و نمیدانم که در ازل میمانند یا راهی این جهان میشوند؛ فعلاً که با حال کنونی ام خوشم…
آرزو میکنم شما هم خوش باشید…
5 پاسخ
چقدر متن خوبي بود🥹🥹🥹🥹😍😍😍😍😍
چقدر دلم براتون تنگ شده؛ اميدوارم بتونم تك تك اين رمانها رو بخونم… حيف… حيف… دل من هم تنگه… دل هممون تنگه… فكر مي كنم خيلي از ماها هم بيزاريم ؛ هم ميدانيم و هم نميدانيم … هم خوش داريم و هم خاطرمان بر آتش است…
جمله روي ديوار چقدر قشنگ بود:
نشون دادن اينكه بي رحمي جنسيت نميخواهد ، ذهنيت ميخواهد…
خوشحالم كه حالتون خوشه… حال خوشتون مانا و پايدار…
😍😍😍😍😍🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿
به اميد رو زي كه هيچ قلمي زده نشه… اتفاقا روز قلم هر پست و كطلبي ميديدم فقط به شما فكر مي كردم
خيلي دوستون دارم
مراقب خودتون باشين و به قول خودتون: هميشه باشين
به اميد ديدار😍😍😍😍😍
بگردمت مهربونم… 😍😍😍
مگه خونده میشد عکسه ؟؟؟؟ چقدر تو وروجکی… تو و ساناز همیشه به یه چیزایی دقت میکنین که خودم نمیبینم 🙈🙈🙈
آرزوی مشابه و من هم دوست دارم عزیز دل
تو هم مراقب خودت باش
به امید دیدار😍😍😍😍
خیلی عالیه که حالتون خوبه😍
تمام داستان ها به وقتش خودشون روی کیبورد جاری میشن و ما هم از خوندنشون لذت خواهیم برد❤️
امیدوارم به روزی همه این داشتانا و ادامه برنشین موفق بشن خودشونو به تولد برسونن و بتونم همشون بخونم هم عشق کنم و هم کلی چیزی یاد بگیرم ❤️❤️❤️😻😻😻 گلدونووووو😻😻😻😻😻😻🤩🤩🤩🤩👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻هنرمنددددددد ترینین🤩🤩🤩👏🏻👏🏻👏🏻❤️❤️❤️نقاشی هم که معرکههههه🤩🤩🤩🤩🤩🤩👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
Sad… but true…