قلم زدنی با قلمزنی…
با خودم لج كردهام؛ ذهنم آبستن داستانها و قصههای بسیار است. دستانم تشنهی قلم زدن و نوشتن واژهها… اما چونان كه بخواهي كودك خواهانِ پفك
با خودم لج كردهام؛ ذهنم آبستن داستانها و قصههای بسیار است. دستانم تشنهی قلم زدن و نوشتن واژهها… اما چونان كه بخواهي كودك خواهانِ پفك
چو هستی، خوش باش… چشمهاتو ببند و فرض کن همین الان همین لحظه مُردی… اولش ممکنه فکر کنی: کارهام؟ احتمالا بچه هام؟ شوهرم؟ زنم؟ مادرم؟
فرمیر نقاش این تابلو ( دختری با گوشواره مروارید) که در فقر مرد و در دوران زنده بودنش از هنرش هیچ پولی در نیاورد!
دی سگ با دوربین همی گشت دور شهر کز آدم و انسان ملولم و حیوانم آرزوست!
کتابی که دارم ترجمه میکنم با این جملات شروع میشود: “معتقدم سرمایهی اصلی من (که باید از آن مراقبت کنم و حتی پرورشش دهم) ناامنی
بویش در اتاقم میپیچید… بوها… همیشه مرا فریب دادهاند… بوها … بو قابلشمارشه یا غیرقابلشمارش؟ نمیدونم؛ ولی آدمایی که با بوشون فریبم دادهند غیرقابلشمارشند…
-و من و من اینگونه زاده شدم در تلخناک ارادهی پاییز در گسترهی ناکامی درخت در انزوای فصل در میان برگهای خزانزدهی مغموم در زوالِ
این واژههای ناب این لحظههای گُر گرفته از اعتمادِ خواب سرمایهی من است که به پایت ریختهام با تو من سرشارم از عمر قافیههای ناتمام…
هيچ كس نميداند ولي تو ميداني هيچ كس نميبيند ولي تو ميبيني هيچ كس نميخواند ولي تو ميخواني – دايره المعارف رنج را كه بر
حالم مثل دونده اي است كه بارها خط پايان را رد كرده اما هنوز نفس تازه نكرده سوت آغاز مسابقه ديگري را برايش به صدا
باز پاييز و من و -بدمهري مهر باز اخبار بد و سعي من و -گَندي ايام سپهر! پ ن: میخوام از سرش قاصدکی، خفاشی،
دم، اجبار بازدم، اختیار سکوت، الزام حرف، انتخاب ماندن، عادت رفتن، …؟