English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

موضوع انشا.

۱۴۰۰-۰۹-۲۳

 

بویش در اتاقم می‌پیچید…

  • بوها…

همیشه مرا فریب داده‌اند…

  • بوها …
  • بو قابل‌شمارشه یا غیرقابل‌شمارش؟
  • نمی‌دونم؛ ولی آدمایی که با بوشون فریبم داده‌ند غیرقابل‌شمارشند…
    • برای همین بویم را با خودم به سفر نیاوردم. تا مبادا تداعی خاطره‌ای باشد… به من گفته بودند که بوها می‌توانند خطرناک باشند…

می‌روی و من حتی نمی‌فهمم کی آمده‌ای… زندگی همین است… آه می‌کشم و زیر لب می‌گویم : آدم‌ها می‌آیند و می‌روند؛ غافل از آن که خودْ آدمِ آمده و رفته‌ی آدم‌های دیگرم…

  • لعنتی… بوی خوب همیشه فلجم می‌کنه…

بویش تداعی اولین روزی است که او را دیدم و بوسیدم…

/یکدیگر را دوست داریم و توان با هم بودن نداریم…

به هم شراب زهر می‌دهیم… /

  • و از خود بوی خوب به یادگار می‌گذاریم…

روی دفترش ادکلن زده … لج می‌کنم بازش نمی‌کنم… بویش مستم کرده…

  • مرددم…

خواندن یا نخواندن؟ مسئله این است…!

واژه مهم‌تر است یا بو؟ شاید هم مسئله این باشد!

موضوع انشا: ادعا مهم‌تر است یا عمل؟

در برابر نوازشش یا طعم بوسه‌اش این رنجش چه اهمیتی دارد؟ هنوز بخشی از دلم سالم مانده برای شکسته شدن‌های بیشتر… بخشی از روحم برای مچاله شدن‌های بیشتر…

تلفن در دست مردد مانده‌ام. زنگ بزنم یا زنگ نزنم؟

چقدر اتاقم بوی خوبی می‌دهد…

 

پ ن: متن آهنگ:

“I Hate You Then I Love You”

I’d like to run away from you
But if I were to leave you I would die
I’d like to break the chains you put around me
And yet I’ll never tryNo matter what you do you drive me crazy
I’d rather be alone
But then I know my life would be so empty
As soon as you were gone

Impossible to live with you
But I could never live without you
For whatever you do
For whatever you do
I never, never, never
Want to be in love with anyone but you

You make me sad
You make me strong
You make me mad
You make me long for you
You make me long for you

You make me live
You make me die
You make me laugh
You make me cry for you
You make me cry for you

I hate you
Then I love you
Then I love you
Then I hate you
Then I love you more
For whatever you do
I never, never, never
Want to be in love with anyone but you

You treat me wrong
You treat me right
You let me be
You make me fight with you
I could never live without you

You make me high
You bring me down
You set me free
You hold me bound to you

I hate you
Then I love you
Then I love you
Then I hate you
Then I love you more
I love you more
For whatever you do
For whatever you do
I never, never, never
Want to be in love with anyone but you

I never, never, never
I never, never, never
I never, never, never
Want to be in love with anyone but you
But you

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

15 پاسخ

  1. دوستش دارم!
    چون هستند كلماتي كه پله مي شوند سوي درون؛

    وقتي نيستي، جاي خاليت پيدايي غمگيني دارد.

  2. خانم دكتر جونم🥺🥺😍😍اينو واسه كي نوشتين؟ قصه بود يا واقعي؟ دلمو به درد آورد.. چه آهنگي🥺🥺🥺🥺 خوبه حالتون؟ امشب سايه نداريم؟ خوب باشين خب؟🥺🥺🥺🥺🥺

  3. خانم دكتر🥺😍 فردا سایه بنویسین دیگه … تو یو خدا…. 🥺🥺 خودتون گفتین من نیروی محرکه اتونم… هلتون میدم… هل هل هل هل هل…. 😍😍😍😍😍😍😍😍ایمیلاتونم چک کنین … هر وقت مودتون اکی شد… ولی سایه رو بنویسید حتی اگه مودوتون اکی نیست….

  4. The combination of song and your words…. It was strange… Something like a short story… We know nothing and we know everything we have to know…
    Did th narrator call her/him?
    😅❤️👍🏼
    I m curious… I think will call eventually…😅😅

    We want we want SA-yeh 🤣

  5. هيچ آدمي نمی‌تواند براي هميشه بِرَود؛
    بخشي از تمام كساني كه مي‌روند براي هميشه درونِ آدم به يادگار مي‌ماند؛
    – بخشي كه از تو مانده به اقيانوس آرام مي‌ماند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

روزنوشت‌ها

قلم زدنی با قلم‌زنی…

با خودم لج كرده‌ام؛ ذهنم آبستن داستان‌ها و قصه‌های بسیار است. دستانم تشنه‌ی قلم زدن و نوشتن واژه‌ها… اما چونان كه بخواهي كودك خواهانِ پفك

ادامه مطلب »
روزنوشت‌ها

انگار که نیستی…

چو هستی، خوش باش… چشم‌هاتو ببند و فرض کن همین الان همین لحظه مُردی… اولش ممکنه فکر کنی: کارهام؟ احتمالا بچه هام؟ شوهرم؟ زنم؟ مادرم؟

ادامه مطلب »
روزنوشت‌ها

دی سگ …!

دی سگ با دوربین همی گشت دور شهر کز آدم و انسان ملولم و حیوانم آرزوست!    

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه

بازی آینه‌ها (۱)

بازی آینه‌ها (۱) «از چهل‌و‌پنج‌سال پیش؟ نوزده؟‌ دوازده‌؟ یا پنج‌سال پیش؟ دقیقا کی؟ چند سال پیش؟ چند سال دیگر؟» از کی فهمید. خودش هم نمی‌دانست.

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

نقشه ذهن

 نقشه ذهن، نوشته فلورین راسلر، ترجمه عزیزالله سمیعی و سعید گرامی، انتشارات آوند دانش، ۱۳۹۶، ۲۴۴ صفحه. من نسخه فیدیبو رو گرفتم که لینک دانلودشو

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

در ستایش بطالت

برتراند راسل، در ستایش بطالت، ترجمه محمدرضا خانی، نشر نیلوفر، ۱۳۹۳

ادامه مطلب »