اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

آسمان بار امانت نتوانست کشید

۱۴۰۱-۰۳-۰۵

ابرهاي سفید گفتند بياييد بازي كنيم. شكل درست كنيم. آدم‌ها را سرگرم كنيم.
ابر سياه گفت : بيخود تلاش نكنيد. تا بلايي نازل نشود آدم‌ها به آسمان نگاه نمي‌كنند.
ابر سفيد كوچكي روي دوش باد به شکل پرستویی کوچک شناور شد.
اما كسي او را نديد.
ابر بزرگتر به او پيوست. عقابي پرنده كوچكي را شكار مي كرد.

پيرمردي توي پارك به جوانكي سر در موبايل فرو برده گفت: ابرها را ببين. جوانك هدفون در گوش داشت نشنيد.
ابرهاي سفيد هي شكلك ساختند و ساختند، اما جز پيرمرد تنهاي توي پارك كسي آن‌ها را نديد.

ابرهاي سياه دورشان حلقه زدند به تماشا.
آسمان خاكستري شد. رعد و برق زد و باران باريد.
پير مرد زير باران كنار خيابان براي ماشين‌ها دست تكان مي‌داد تا سوارش كنند.
كودكي روی صندلی عقب ماشينی پيرمرد را ديد. زني به مردي گفت: سوارش نكنيم؟ خيس شده طفلي؟

مرد جواب داد: نه بابا حوصله‌ی دردسر داري ؟!
زن زيرلب گفت: ببخشيد پدرجان… دور زمانه‌ی بدي شده.

پ ن: آبرنگ‌بازی…

 

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

23 پاسخ

  1. منم از بس میترسم و البته از بس هم بهم گفتن جرات نمیکنم پیرمرد پیرزن ها رو که گوشه خیابونن سوار کنم هر بارم عذاب وجدان میگیرم وقتی میبینم🥺😞🥺💔 ابرها هم جالب بودن👌👌 آبرنگ بازی😻😻🤩🤩👏👏

    1. سلام ملیحه نازنینم… دل منم خیلی براتون تنگ شده … به خصوص این روزا … یاد پارسال همین موقع ها می افتم و خی خی بازیهامون…
      داستانهای زیادی توی ذهنم پیچ و تاب میخورند که منتظرند روی دکمه های کیبورد جاری بشن… حضوری که ببینمت دلیل این لجبازی و مقاومت بی مزه ام رو درک میکنی… دلتنگتم اساسی… 😍😍

      1. سلام سلام سلام😍😍👋👋
        در اوج ناامیدی مثل هر روز اومدم و دیدم که مطلب تازه گذاشتین، جون تازه گرفتم😃
        بی صبرانه منتظر دیدارتون هستم❤️❤️❤️❤️

        1. جان دلم جان دلم…. 😍😍😍😍😍😍😍😍😍نمیدونی واقعا نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده و منم واقعا با خوندن پیاماتون جون تازه میگیرم اما خب همو که دیدیم حرف میزنیم…😍😍😍😍 دوست ندارم از سر وظیفه کاری رو انجام بدم… همیشه همه کارامو تا جایی ادامه دادم که سرشار از عشق انجامش بودم و به محض اینکه احساس کنم ذره ای کراهت یا تلخی داره چاشنی این عشق میشه ترکش میکنم… یا روزی دوباره توان انجام دادنش با عشق رو دارم یا ندارم … باید دید هانی روزهای دیگه چه حسی راجع به کارش پیدا میکنه… واسه همینه که کمتر میام اینجا…

          روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

          و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .

          روزی که کمترین سرود

          بوسه است
          …و قلب

          برای زندگی بس است .

          روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است… و من آن روز را انتظار می کشم

          حتی روزی که دیگر نباشم (شاملو)

          من هم هم هم….
          به امید دیدارت ملیحه مهربونم

          1. امیدوارم باشید، هستید… همه مون خواهیم بود و با تمام وجود غرق در خوشبختی در اون روزها زندگی خواهیم کرد……
            بی صبرانه منتظر دیدارتون هستم😘

  2. سلام خانم دکتر عزیز ، وقت بخیر ، امیدوارم این غیبت طولانی بزودی تمام شود و حداقل در این فضا شاهد حضور پر از انرژی شما و مطالب زیبای شما باشیم. هر کجای عالم هستید شاد و سلامت باشید .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستانک

می‌گن!

مي‌گن لخت مادرزاد توي اتاق خواب يك زن شوهردار سكته كرده… تا بخوان برسوننش به بيمارستان، جان به جان آفرين تسليم كرده… چه مرگ افتضاحي…

ادامه مطلب »
داستانک

در میانه‌ی پايان

  چشم‌های بازِ به سقف دوخته‌شده که آن را تار می‌بیند. هیچ‌چیز قطعي نيست! دمممممم، هیچ‌چیز واقعي نیست! بازدمممم، هیچ‌کس هميشگي نيست! دممممممم، هیچ‌چیز ابدي

ادامه مطلب »
داستانک

کات

  دخترک هفت یا هشت‌ساله بود. با موهای حنایی فرفری و گونه‌های کک‌مکی. موهایش را پشت سرش جمع کرده بود و آبشار آن را روی

ادامه مطلب »
داستانک

ذاتِ هر لامپ

  لامپ کوچک از پشت بریدگی بیضی روی جعبه محافظش، سعی کرد بیرون را نگاه کند. بالاخره یکی او را انتخاب کرده بود و از

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه

جوجه‌ات مرده

  از رفتن به تشییع‌جنازه و مراسم کفن‌ودفن متنفرم. همه فکر می‌کنند آدم بی‌احساسی‌ام. چون حتی دوست ندارم راجع به این چیزها حرف بزنم. مرگ

ادامه مطلب »
صوتی| جنس سرگردان: سایه

صوتی سایه: ۳۸

  قسمت قبلی متن داستان  قسمت بعدی پ ن: امروز کله صبح یه شاهکاری زدم توی اتاقم که تا ساعت هفت اتاقمو غیرقابل سکونت کرد.

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

اشکِ میمون

هر که هر چه می­خواهد بگوید، اصلا من که با این حرف­های «تو می­توانی! تو بی ­نظیری! توی فلانی! تو بهمانی!» هیچ وقت خر نشده

ادامه مطلب »