اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

کات

۱۴۰۰-۰۴-۰۵

 

دخترک هفت یا هشت‌ساله بود. با موهای حنایی فرفری و گونه‌های کک‌مکی. موهایش را پشت سرش جمع کرده بود و آبشار آن را روی شانه‌هایش ریخته بود. رو به دوربین لبخند می‌زد. چشم‌هایش قهوه‌ای تیره بود؛ اما می‌شد روشنی روزهای کودکی را در آن‌ها دید. شاید هم من می‌دیدم. فکر کردم شادترین و خوشبخت‌ترین دختر دنیاست. دسته‌گلی را به سمت دوربین گرفت و گفت: «پدر عزیزم تو بهترین هانه ای برای هشق وزیدن…».

توی ذهنم به‌غلط حرف زدنش خندیدم؛ اما هنوز فرمان اجرای لبخند از نورون‌های مغزم به صورتم نرسیده بود که صدای جیغ کرکننده‌ای جمله دخترک و پیام لبخند مغزم را قطع کرد. دو گوشه چشم و لب دخترک هم‌زمان فروافتاد؛ و لب‌های من دایره شد، پشت کف دست از جا جهیده‌ام پنهان شد. در آخرین چندثانیه‌ای که هنوز دوربین صورتش را می‌گرفت دخترک ناگهان پیر شده بود. توی چشم‌هایش شب نشسته بود. روی لب‌هایش بغض.

صدای زن همچنان به گوش می‌رسید. از صدایش می‌شد دندان‌های به هم فشرده‌اش را و تیر چشمان غضب‌آلودش را دید. دوربین از روی صورت دخترک پایین آمد. لحظه‌ای لباسی گل‌دار و خش‌خش حرکت و کشیده شدن دست روی میکروفون. دوربین روی میزی یا شاید کابینتی جایی رها شد. کمی حرکت کرد. صدای خش بلند حرکتش روی سطح چوبی با صدای گریه دخترک در هم آمیخت و بعد صدای ضربه‌هایی بود که بر او فرود می‌آمد:

  • «خاک‌برسر کودن نفهم. مگر سه ساعت باهم تمرینش نکردیم؟ پدر عزیزم تو بهترین بهانه‌ای برای عشق ورزیدن؛ تولدت مبارک، چقدر سخت است مگر؟ ها؟ چقدر سخت؟»

شاید مادر بچه بود. بعد باز صدای گریه بود و شرق و شرق ضربه‌هایی که احتمالاً بر بازوهای لخت یا بخشی از بدن دخترک که لباس نداشت، می‌خورد. چند دقیقه صدای گریه و کتک و نفرین ادامه پیدا کرد. بعد صدای قربان صدقه رفتن زن بود. انگار داشت دخترک را نوازش می‌کرد یا موهایش را مرتب می‌کرد و برایش خط‌ونشان می‌کشید و به‌دقت بیشتر دعوتش می‌کرد و صدای دخترک که می‌گفت «چشم… چشم…»

دوباره دوربین از روی جایی که بود برداشته شد. یک‌لحظه صورت زن دیده شد. آرایشش شاید در اثر گریه یا اشکی که از خشم از چشمش فروریخته یا شستن صورت زیر چشم‌هایش را سیاه کرده بود. موهای نامرتبی که گویی از تختخواب که بلند شده دندانه‌های شانه را به معاشقه نطلبیده. چرخش سریع دوربین و صدای خش و فش. یک‌لحظه پاهای بدون جوراب زن در لباس گل‌دار خانه.

دوباره دخترک در صفحه دوربین ظاهر شد و تصویر قطع شد.

شاید پدر عزیزش و آدم‌های دیگر فیلمی از دخترک موحنایی دیده باشند که جملات را همان‌طور که زن خواسته بود ادا کرده باشد. شاید… شاید… شاید…

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

22 پاسخ

  1. خانم دكتر🥺🥺🥺🥺🥺
    من اين فيلمو ديدم… چه خوبه اين چيزا رو مينويسين🥺🥺🥺
    البته دختر بچهه اينقد خوشگل نبود طفلي. ده يازده ساله هم بود. شمام همونو ديديد اينو نوشتيد؟ دختره مشكل فارسيحرف زدن داشت نه؟ يعني زبان بومي داشت. يا شما يه فيلم ديگه ديديد؟
    خيلي به چيزاي جالبي اشاره مي كنيد. لطفا ادامه بديد نوشتنو. با سایت شما به قول امیرحسین سرانه مطالعه خانواده ما که رفته بالا به خدا. مراقب خودتون و خوبیاتون و لبخند مهربونتون باشین. چقدر عشق کردم با این عکسی که گذاشتین اینجا😍😍😍

    1. آره درسته …. منم همون فیلمی که تو میگیو دیدم. نخواستم بحث زبان بومی و این چیزا ببرش به سمت برداشتهای اشتباه… راستش تازگی یکی از دوستان برام پیام خصوصی داده که تو از موضعی همه چی دان و خود برتربین به دنیا نگاه میکنی و من فکر میکنم چقدر ما آدمها از ظن خود یار دیگران میشویم… این گفته باعث شده بیشتر مراقب سیلانهای بی قرار ذهنی ام روی کیبورد باشم… 😉 مرسی که میخونی. ببخشید هنوز ایمیلتو جواب ندادم. از اینکه دکترا ثبت نام نکردی ناراحت شدم مریم جان. امیدوارم که تصمیمت هیجانی نبوده باشه و از اینکه من دلیل بزرگش بودم بیشتر غصه خوردم؛ اما خوبیش اینه که دانشگاه آزاد یه بار که قبول شی تا ده سال بیمه ای. هر وقت پشیمون بشی و بخوای ثبت نام کنی جیبتو خالی میکنند و حتما ثبت نامت میکنند از این حیث نگران نیستم… 😍😍😁😁 تو هم مراقب خودت و خوبیات باش مهربونم

      1. غلط كرده خانوم دكترجونم اوني كه اينو بهتون گفته! اون دوست نبوده يه موجود عقده اي خود كمتر بين حسود به شما بوده! بخدا مديونين اگه پياممو تاييد نكنين🙄… شما خيلي هم همه چي دانين… حالا ميدونم الان دعوام مي كنين و مي گين با تعريف الكي به آتيش خودبرتربيني آدميزاد نفت نريز، ولي ديدم چقدر ملت به شما حسودند، 🤬🤬🤬من ديدم ديگه كه مي گم اصلا معني حرف شما يه چيز ديگس ، اونا با عقده هاي خودشون و كمبوداي خودشون يه چي ديگه ميفهمند. اين دوستتونم بدين من خدمتش برسم.💀💀💀 😍😍😍😍
        بدخواه مدخواه نميذارم براتون؛ اخلاقمو كه ميدونين😍😍😍😍😍😍

        1. 😂😂😂مدیونین اگه … یادته سر کلاس داشتم نمره های میان ترمو میخوندم گفتی مش قُل زُمه این اگه نمره منو بخونین من با لحن جناب خان گفتم: مش قل زمه؟ چقدر خندیدیم اون روز… خنده های انعکاسی که بند نمی اومد… ساجده خانم پر شور و هیجان تشریف فرما شدند. وروجک از الان بگم ممکنه کامنتاتو دیر به دیر جواب بدم در دبه رو باز نکنی باز. اون دوست هم دوست خوبیه، شاید داشت کمکم میکرد آتش خودبرتربینی ای که داشته درونم گُر میگرفته خاموش کنم و از این حیث من اونو دوست خوبی میدونم. دوست همیشه نباید از آدم تعریف کنه. یه جاهایی باید بزنه پس کله آدم! از الان هر چی کامنت بذاری بعد میخونم. باشه؟😍😍

  2. 😥😥کاش مثل یه سری کارها که قبل از انجامشون باید یه سری دوره ها گذرونده بشه و مدرکش گرفته بشه قبل از بچه دار شدن هم افراد موظف می بودن یه سری دوره ها رو بگذرونن و امتیاز قبولی رو بگیرن و بعد بچه دار بشن…

  3. خانوم دكتر خيلي بدين بخدا😢😩😰
    خب چرا بن ما نگفتين سايت دارين؟
    شما كه از اينستاتون ناپديد ميشن خوب حداقل بگين اينجا چيز مينويسين… خيلي ذوق مرگم😍😍😍😍😍خيلي دوستون دارم … از امروز به قول شما دمر مي افتم رو سايتتون😍😍😍😍😍😍ولي هنوز ازتون عصبانيم🙄☹️😓🙄😦😐😐😐😐😐

    1. یا پیامبر که تو پیدات شد ساجده… کچلم نکنی صلوات🤣🤣😜😜😍😍 به جون هانی توی هر کامنتت بخوای دقیقه ای یه بار بنویسی کی بریم بیرون خودت میدونی. 🤣🤣 خدا خیر بده کرونا رو…
      شوخی میکنم. مرسی که پیدام کردی. مرسی که کامنت گذاشتی. مرسی که ذوق و شوق داری

      1. نه به خدا نميگم 🤣🤣🤣 رويا يه چيزي از سايتتون اسكرين گرفت استوري كرد؛ گفتم ایو کی نوشته این قدر من دوس داشتم؟ خلاصه خودمو کشتم؛ بهم نمداد سايتتونو مي گفتاستاد از دستت فرار مي كنه. خودم سرچ كردم😍😍😍😍 به خدا قول قول . زياد كامنت نميذارم. فقط بدونین خیلی دوستون دارم. خیلی خاک بر سر دانشگاه و همشون… خیلی خانوم دکتر عشقین

  4. چند وقته هرجای شهر میرم ی مورد از این کتک زدن بچه ها رو میبینم و خیلی غصه می خورم فکر میکردم نسل کتک زدن بچه ها گذشته اما می بینم بعضی از پدر و مادرهایی که تو این دوره بچه میارن هم بچه ها رو میزنن اونم اونقدر کوچیک.. هنوز مغزم نتونسته درک کنه که چطور ممکنه! گاهی میگم مهم نیست طرف‌چی فکر میکنه یا نمیکنه میرم جلو که مانع بشم میبینم طرف میگه به این دلیل و اون دلیل بچشو کتک میزنه … از اینکه تو کودکی خودشون قربانی خشونت خانواده بودن بگیرید تااااا اوضاع و شرایط الان که حال و حوصله شونو سر برده و به سر کودکشون خالی می کنند…گاهی فکر میکنم چقدر ما برای ازدواجمون وقت میزاریم تا به شناخت برسیم مشاوره میریم، کتاب مطالعه می کنیم، اما برای بچه دار شدن بعضیامون برای رسیدن به اون آگاهی ای که لازمه غفلت می کنیم…

    1. البته سارا جون همه زوجین هم این طور که تو گفتی ازدواج نمیکننا… کتاب و مشاوره و وقت و … ماجرای تشکیل خونواده خیلی هردمبیل تر از این حرفاست… چه ازدواج چه فرزند آوری … به نظرم فقط باید تلاش کنیم آدمها رو به تامل واداریم… البته که من خودم حوصله همین تلاش هم ندارم دیگه 😂اصلا من تازگی همش حوصله ندارم… یه داستان بنویسم خانم بی حوصله… قبلنا دنیا برام مهم بود اما الان؟ حوصله ندارم…

  5. کاش همه پدر و مادرا این جور داستان ها رو بخونن و یا هر جوری شده متوجه اشتباهاتشون بشن. کاش همه درک کنند خشونت با روحیه لطیف بچه ها چکار میکنه و چه نتایجی به بار میاره. 😔

    1. فقط با خوندن فکر نکنم درست بشه… خیلی چیزها هست… مدیریت فرهنگی خشم، مدیریت روانی خشم، رفتار با کودک… ولی خب به نظرم روی مردم فشار زیادی وجود داره. من فکر میکنم بخصوص فشارهای مالی که این روزها بیداد میکنه آستانه تحمل هر آدمی رو میتونه اونقدر پایین بیاره که به خشونت متوسل بشه… سوپاپ تخلیه… نمیدونم… خودم که تازگی بددهن و بداخلاق شدم… فکر میکنم اگه بچه داشتین خانم نظریه پرداز ممکن بود شما هم کتکش بزنین… پس خیلی خودتو جدا ندون بیزحمت… (مخاطب خودم بودم) ولی در مجموع: کاش

    1. الکی از سر وظیفه اومدی کوتاه ترین چیزی که ممکن بود خوندی یه قشنگ بود گذاشتی رفتی 😒😒😒امروز ترجمه م تموم میشه دونه دونه واست لینک میفرستم باید بخونی … بعدشم امتحان میگیرم🤨🤨🤨🤨🤨🤨

  6. نه خانوم دكتر، كسي كه دوست شما باشه ميدونه شما چقدر متواضعين، حتي به نظر به من يه جوري لج درآورنده! خيلي وقتها ميفهميدم تو جلسه دفاع يا بحثي كه ميدونيد طرف داره يامفت ميبافه ، تو دلم صد تا ليچار ميومد رو لبم بعد ميديم شما چطوري مودبانع و متواضعاته براش توضيح ميديد. كلا شما بيش از اينكه دوست واقعي داشته باشيد حسود داريد. البته نه بين دانشجوها😍😍😍نديدم دانشجويي شما رو دوس ندلشته باشه

    1. عزیز دلممم … بخدا فرار میکنماا…. مورچه و کله پاچه… قضیه منه و من… من همچنان باور دارم توی مباحثه میشه هیجان داشت اما نباید به طرف مقابل توهین کرد… بحث تواضع نبوده… بحث یه رویکرد به مباحثه بوده … مرسی مرسی از شما و همه دانشجوهای مهربونم 😍😍😍خدمت خانم رویا و سمیه و احتمالا شهناز سلام عرض میکنم 👀👀 ساجده میگه اینطوری میخونین. برام کامنت بذارین نظراتونو بگین. میدونین که هنوز دارم یاد میگیرم. مرسی که هستین

      1. 🤣🤣😍همشون ميخونن خاك بر سرا. صداشون در نمياد. دقيقا همون شملي👀👀👀

        نه قول دادم ديگه. بقيرم جواب نميدم ديگه فقط ميخونم. ديگه ميخوام تا ابد با شما نزديك باشم😍😍😍😍

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستانک

می‌گن!

مي‌گن لخت مادرزاد توي اتاق خواب يك زن شوهردار سكته كرده… تا بخوان برسوننش به بيمارستان، جان به جان آفرين تسليم كرده… چه مرگ افتضاحي…

ادامه مطلب »
داستانک

در میانه‌ی پايان

  چشم‌های بازِ به سقف دوخته‌شده که آن را تار می‌بیند. هیچ‌چیز قطعي نيست! دمممممم، هیچ‌چیز واقعي نیست! بازدمممم، هیچ‌کس هميشگي نيست! دممممممم، هیچ‌چیز ابدي

ادامه مطلب »
داستانک

ذاتِ هر لامپ

  لامپ کوچک از پشت بریدگی بیضی روی جعبه محافظش، سعی کرد بیرون را نگاه کند. بالاخره یکی او را انتخاب کرده بود و از

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستار: نَه‌داستان+نَه‌جستار

احتمالات

    دارم آهنگ Clair de lune (کْلِغ دِ لون) از کلود دِبوسی رو تمرین می‌کنم و در حالی که تلاش می‌کنم نت‌ها رو توی

ادامه مطلب »
چاپ‌شده‌ها

زمیولوژی

خب این بچه مون هم رفت در قسمت چاپ شده ها قرار گرفت… این هم لینک صفحه کتاب در نشر میزان (روی تصویر کلیک کنید)

ادامه مطلب »
صوتی| جنس سرگردان: سایه

صوتی سایه: ۲۸

  قسمت قبلی  متن داستان قسمت بعدی   پ ن ۱: «انگار» برای اولین بار شادی را می‌بینم. توی ادیت یا خوندن «انگار»ش کات شده…

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

هویت و روایت

هویت پروژه‌ای به طول یک عمر است؛یکی از ویژگی‌های مهم روایت‌ها پویایی آن‌هاست. داستان‌های مربوط‌به خود هر روز ساخته و بازسازی می‌شوند، درست مانند انگیزه‌ها،

ادامه مطلب »