English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

جای خالی را پر کن!

۱۴۰۰-۰۶-۲۷

دم، اجبار

بازدم، اختیار

سکوت، الزام

حرف، انتخاب

ماندن، عادت

رفتن، …؟

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

7 پاسخ

  1. جان جان جان جان چه جوابی 😍😍😍منو باید ببندید به گاری … چه حرفایی بهتون یاد دادم که خودم نه بهشون اعتقادی ندارم نه عمل میکنم … مزور که میگن منو میگنا!!! برای توجیه خودم :
    ضرورت زندگی در جامعه ایدئولوژیک تزویره …!
    شوخی میکنم… ببین من خیلی وقتا واقعا نمیدونم این اراجیفو از کجام در میارم…
    راهنمایی بودم گفتن یه انشا بنویسید راجع به پدر ، منم یه انشا نوشتم که استادا رو به گریه انداخت … (اسمشون دبیر بود نه ؟ یا معلم ؟ دبیر مال دبیرستان بود… ) خلاصه … بعد بابایی که من به تصویر کشیده بودم دست پینه بسته داشت، کمر خمیده پوست آفتاب خورده چرو کیده و … هیچ شباهتی به بابای من با کت و شلوارای سفیدش که خط اتوی شلوارش باید خربزه قاچ میکرد یا دستای لطیفش که مامانم همیشه میگه سر عقد دستای بابات از من سفیدتر و خوشگلتر بود اونقدر که تا حلقه دست هم کردیم من دستامو عقب کشیدم … و سیبلهای تاب داده اش و خلاصه نگم .. هیچ ربطی به هم نداشتند…
    حالا الان زندگی اون قدر به همه جامون گذاشته که درد رو درک میکنیم ؛ اما من اون موقع یه دختر لوس ننر بودم که اگه غذامو توی بشقاب گل دار بنفش میکشیدند تا سه روز قهر میکردم غذا نمیخوردم … از کجا چنین درکی از چنین پدری داشتم ؟ نمیدونم…
    یه نویسنده ای میگفت هر کی میگه فرشته الهام داره یا به یه جایی کانکت میشه و مینویسه دروغ میگه مثه سگ ( بخش مثه سگش از خودم بود) هیچ نویسنده ای به هیچ جا وصل نمیشه و نوشتن مرارته و تمرین … (در مرارت و تمرینش تردیدی ندارم … کما اینکه وقتی اینتاکسیکیشنِ نوشتن باشه مرارتی در کار نخواهد بود)
    ولی من میگم این دوستمون مثه قضیه یونگ و سایه، نمیتونه چیزی رو که خودش نداره در آینه دیگری ببینه بنابراین به دروغگویی متهمش میکنه … من خیلی وقتا چیزایی رو مینویسم که خودم معنیشو ده سال بعد فهمیدم… مثل این :
    یک ساقه در کنار درخت پیچک میشود به اعتبار سایه ، یک ساقه در میانه کویر درخت میشود به اعتبار نیاز…
    وقتی اینو نوشتم نمیدونم به چی فکر میکردم ولی واقعا درک امروزمو ازش نداشتم…
    خلاصه کلام ، من خیلی وقتا فقط مینویسم … مثه حرفایی که آدم در وضعیت نشئگی یا مستی میگه و فرداش یادش نیست… جدیشون نگیر… چقدر وراجی کردم …

    1. پابرهنه اومدم وسط صحبتتون🙈 میخواستم بگم که اون نویسندهه اگه شما رو میدید و باهاتون آشنا میشد میفهمید که دهنشو ببنده با این اطمینان از خودش افاضات نکنه😒😒چون دقیقا شما جوششی هست نوشته هاتون و انگار با یه جای دیگه واقعا کانکت میشین 🤩🤩🤩 (که البته به نظر من به خاطر ت………………………..🤩🤩🤩 و توانایی های کشف نشده ……………دارین شما که شاید خیلیاشو هنوز خودتونم کشف نکرده باشین) خواهشا نگین نه مغز همه همینطوره چون که نیست😂😂😂😂😂😂 شاهد مثالشم خود من😂😂😂😂😂

      1. نه بابا اون نویسندهه طفلی یه آدم مشهوری بود الان یادم نمی آد حتی فک کنم مارک تواین بود.. مطمئن نیستم…
        آره خوبه یکی دیگه هم میگفت نویسنده ها چه اونها که فرشته الهام همیشه کنارشونه چه اونایی که منبع نوشتنشون زورهای ذهنیه و کاغذیه …. یه همچین جمله ا ی که حالا بعدش به حرفمون ربطی نداره ..
        ساناز جون با اجازه ات یه سریا از حرفاتو سانسور کردم 🤣🤣🙈🙈🙈خیلی واسم نوشابه باز کرده بودی😍😍😍😍😍😍😍😍😍
        و اینکه اون قسمت که توانایی کشف نشده دارم همه همینطورند …. همه کلی توانایی کشف نشده دارند چون هیاهوی بسیار برای هیچ زندگی زده ریده بهش…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

روزنوشت‌ها

قلم زدنی با قلم‌زنی…

با خودم لج كرده‌ام؛ ذهنم آبستن داستان‌ها و قصه‌های بسیار است. دستانم تشنه‌ی قلم زدن و نوشتن واژه‌ها… اما چونان كه بخواهي كودك خواهانِ پفك

ادامه مطلب »
روزنوشت‌ها

انگار که نیستی…

چو هستی، خوش باش… چشم‌هاتو ببند و فرض کن همین الان همین لحظه مُردی… اولش ممکنه فکر کنی: کارهام؟ احتمالا بچه هام؟ شوهرم؟ زنم؟ مادرم؟

ادامه مطلب »
روزنوشت‌ها

دی سگ …!

دی سگ با دوربین همی گشت دور شهر کز آدم و انسان ملولم و حیوانم آرزوست!    

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه

آخرین پناهگاه

هشت ساعت مداوم است که دارم روی پروژه مسکونی ملک آباد کار  میکنم. یک دایره اندازه سکه پانصد تومانی، جایی در پشتم به اندازه دو

ادامه مطلب »
در باب نقد

عیب منتقد

تنگ نظری برای منتقد عیب بزرگی است. منتقد را بر محدودیت نظری که بسا اوقات برای نویسنده ای خلاق مزیتی است، حقی نیست. جنبه های

ادامه مطلب »