او در اوج موفقیتهای شغلی و روابط اجتماعی خوشحال نبود.
پس از شغلش استعفا داد.
خانه بزرگش در بهترین منطقه شهر را فروخت.
ویلایی ساحلی در کیسوموی کنیا خرید و الباقی پولهایش را برداشت برای زندگی.
صبحها با پایبرهنه روی ماسههای ساحل میدوید.
لب دریا دراز میکشید و تا خورشید غروب میکرد، نوشیدنی میخورد و کتاب میخواند.
شبها با زیباترین موسیقیها میرقصید و نقاشی میکشید.
با لذتی عمیق به خواب میرفت و حتی اگر فردایی در کار نبود، نگران نمیشد.
او بهشت را روی زمین ساخته بود.
دور از مردم؛
دور از اخبار؛
دور از همه چیز!
نزدیک به خود؛
نزدیک به زندگی.
3 پاسخ
چه لذت بخش😍😍😍😍
دلم خواستتتتت😻😻❤❤
از دیروز گیر دادم به محمود و فهرستی از عجیب ترین و ناشناخته ترین جزایر یا شهرهای ساحلی دنیا تهیه کردم که هی میگم: بریم اینجا زندگی کنیم؟ یا اینجا ؟ اونجا ؟ و با لبخند صبورش مواجه میشوم که بیشین دخترجان تو این وضعیت کرونا و قرنطینه سرجات و فعلا داستانشو بنویس 🤣🤣