English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

دالان تاریک چشم‌هایش

۱۴۰۰-۱۲-۰۲

 

متن داستان

 

این هم تمرین کلاسی بود. با کمتر از ۱۲۰۰ کلمه باید یک ماجرا رو از دو نگاه شرح می‌دادیم. طوری که کل ماجرای اول در روایت دوم مفهومی متفاوت پیدا کنه، یه همچی چیزی. همکلاسی‌هام از این داستان و آواز باغبان خیلی تفسیرهای جالبی داشتند که خودم واقعاً به بعضیاش فکر نکرده بودم. استادمم خیلی تعریف کرد. البته گفت اولش یه کم ناامید شده بوده ولی با سه خط آخر زد زیر خنده و تازه از ماجرا خوشش اومد. موقع رکورد کردن یک کمی ادیتش کردم و با نسخه‌‌ای که پارسال همین موقع‌ها نوشتم فرق داره. در مجموع ۳۹۷ کلمه است.

این داستانو دو سه هفته پیش رکورد کردم. نمی‌دونم سوتی داره یا نه. پس پلیز اگه چیزی بود کامنت کنید.

یه چیز جالب. الان که خواستم لینک داستان آواز باغبان رو اینجا بذارم، چشمم به تصویر شیش ضلعی‌ای افتاد که توی متن داستان گذاشته‌م. فروردین پارسال. به محمود گفتم:

  • می‌شه برام یه شیش ضعلی بکشی که این طور باشه و اون طور؟
  • خودت بکش… کاری نداره که…
  • نه نه … من بلد نیستم… ببین آخه یه کم پیچیده است. می‌خوام وسط شیش ضلعی یه میدون بکشی، پایینش آسمون باشه، بالاش خونه، این طرفش این‌طور… اون طرفش اون‌طور…

فروردین اصلاً فکرشم نمی‌کردم که اسفند نقاشی یاد گرفته باشم… امان از موانع ذهنی…

پ ن: نقاشی‌بازی: خیلی سَمبَل کردم این نقاشی رو… 😜

امروز اصلاً حس کار کردن ندارم… فاز تلَلُش (لش کردن) دارم: یحمتل نقاشی کنم فقط و یه کم کتاب روایت‌شناسی بخونم. بعدش هم سریال‌بازی… راستی اگه مینی سریال The Shrink Next Door رو ندیدید، توصیه می‌کنم حتماً ببینید… به خصوص که بر اساس یه ماجرای واقعی ساخته شده… اگه تعارفی هستید و یه جاهایی توان نه گفتن و صریح حرف زدن ندارید، حتماً ببینیدش. من در بحث تعارف بازی‌ها و استثمار شدن توسط بعضی از آدم‌ها خیلی با مارتی که ویل فرل نقششو بازی می‌کنه، احساس همسویی می‌کردم: البته الان از اون ور بوم افتادم و نسبتاً وحشی شدم!! (بماند که اینجا یه کم ماجرا فرق داره با صرفاً تعارف)…

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

20 پاسخ

  1. اره به نظر منم تازه اون سه خط اخر داستانو جالب مي كرد😍😍😍😍 منم از اول حس كرده بودم خواب يا كابوسه يا رفته توي يه شهر تازه . ولي انتظار نداشتم بو و صداهايي كه داره ار محيط اطرافش ميشنوه اين حسا روي توي خواب ايجاد كرده باشه. منم فكر مي كنم خيلي نكته داشت واسه اون جور تفسيرا😍😍🙊🙈

    مرسي كه با وجود اينكه تو حالتون نبود پست گذاشتين😍😍😍 يه ايميل زدم راجع به اون قضيه معرفي نامه … گفته بودين اگه دير چك كردين ايميلتونو ياداوري كنم

  2. حالت ریش های نقاشیتون خیلی باحال شده یه حالت پُف دار طور که همون حس دژاوو طور واسم داره و نمیدونم چرا😻😻😻سریالم ندیدم الان اسمشو مینویسم که بگیرم😻😻😻کلی استراحت کنین و انرژی بگیرین ❤❤❤😻😻😻

  3. 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻❤️❤️❤️
    بیانتون متفاوت و عالی بود مطابق با هیجان داستان😍😍😍
    با نظرتون درباره‌ی موانع ذهنی موافقم برای من خیلی پیش میاد و چه حس خوبی داشت وقتی چشمتون به شش ضلعی خورد و یاد فروردین افتادین حالا تو اسفند ماه به نقاشی‌هایی که تو اتاقتون چشمک میزنند نگاه میکنید و میگید کاری نداشت😍😍😍😍👌🏻
    مرسی که مینی سریال معرفی کردید دارم قسمت سومش رو می‌بینم و واقعا عالیههههههه به خصوص شخصیت‌های اصلی داستان مارتین و‌ هرشکوف.
    فیلم و سریالی که شما معرفی کنید یا کتاب صوتی یا چاپی واقعا همشون و میبینم و میخونم چون معرفی هاتون همیشه بیسته پس همیشه از این کارا بکنید پلیز😻😻😻😻😻❤️❤️

      1. خیلی درآورد😼همش دلم می‌خواست یکی جلوشو بگیره، مخصوصا وقتی تو اون خونه مهمونی می‌گرفت یا مجبورش کرد اون درخت و قطع کنه🤦😤قسمت اولش که سعی می‌کرد یه کاری کنه مارتی به حرف بیاد و بگه چی اذیتش می‌کنه فکر کردم چه دکتر خوبیه ولی زود قضاوت کردم🤦کلا نرمال نبود، به مراجعه‌کننده‌های دیگشم می‌گفت ارتباطشونو با خانواده قطع کنن🤯

  4. راستی سریال lupin رو دیدید؟ قبلا بهتون معرفی کرده بودم، اونم ده قسمته و‌ بی‌نظیرههههههه مطمئنم خوشتون میاد، اگر فرصت داشتید و دوست داشتید حتما ببینیدش😍😍😍😍

  5. تمومش کردم، از بهترین مینی سریال‌هایی بود که دیدم👌🏻👌🏻👌🏻خیلی عمیق بود موضوعش و دیالوگ‌ها هم عالی بود👌🏻👌🏻👌🏻خیلی هم حرص خوردم از دست دکتر هرشکوف، هر قسمت منو میکشوند بی‌وقفه به قسمت بعد که مارتی بلاخره جلوی دکتر هرشکوف بایسته هرچند که میدونستم اگر بایسته تمومه سریال پس حالاها این اتفاق نمیفته🤦
    فقط آخرش که گفت چیزی نمی‌خوای به من بگی؟ اونم گفت می‌بخشمت😕 جاااااااااااااااااان؟ واااات؟
    منم گاهی اوقات این توانایی نه گفتن رو ندارم به خصوص همون وقتی که تو رودربایستی گیر می‌کنم🤦🤦🤦این سریال من و به خودم آورد که گاهی چه تبعاتی می‌تونه داشته باشه این ناتوانی در نه گفتن👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
    اما چقدر ناتوانی در نه گفتن رو خوب به تصویر کشیده بود به معنای واقعی عالی بود، واقعا ممنونم برای معرفیش😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️همیشه از معرفی هاتون لذت بردم ❤️❤️❤️ بی‌نظیرید❤️❤️❤️مررررسی مرسی 😍😍😍😍

    1. واقعا همینطوری بود …. البته اگه منم جای مارتی میبودم میبخشیدم… چنانکه همیشه بخشیدم. از دید خیلی ها ممکنه ضعف حساب بشه ، ولی از نظر خودم بخشش بیش از این که لطف به دیگری باشه، لطف به خود آدمه… به آدم آرامیش میده.. به نظرم نبخشیدن آدمها مثل حمل کردن زباله با خوده که بوش بیش از اینکه دیگرانو آزار بده خود آدمو آزار میده… متاسفانه متاسفانه من هنوز این مشکل ناتوانی در نه گفتن رو دارم… نه به خاطر اینکه طرف روی من قدرتی داره مثل قضیه مارتی و دکترش، یا حتی من توان نه گفتن ندارم… نه ! من بخوام نه بگم نه ای قاطع تر و به خود دکتر ملکی زاده: یک کلام تر از خودم نمیشناسم…
      به خاطر اینکه دلم میسوزه و به خودم میگم ولش کن دنیا چه ارزشی داره و … روانکاوم میگه این کار مهرطلبیه ولی باور کن من حتی برای طلبیدن مهر کسی این کارو نمیکنم… اون لحظه با خودم میگم حالا مگه چی میشه … این همه دنیا رو گه بی مرامی و بی معرفتی برداشته بذار من عل کنم من بل کنم … من شبیه ادعاهام باشم… بعد مثه خود سگ ( که نمیدونم پشیمونیش چطوریه؟) پشیمون میشم و به جد و آبادم و خودم تف و لعنت میکنم… همیشه باید گفت نه … چون عده کثیری از آدمها ظرفیت بله شنیدن رو ندارند و بیش از اینکه این رو حمل بر مهر یا خوبی یا لطف طرف مقابل کنند حمل بر اینکه خودشون تحفه ای هستن و از آسمون افتادن میکنند…

      میگن: وقتی کسی به سگ محبت میکنه: سگه با خودش میگه این چه آدم خوبیه… این چقدر مهربونه… لابد خداست
      ولی وقتی کسی به گربه محبت میکنه: گربه با خودش میگه: چرا داره به من محبت میکنه. لابد من خیلی کارم درسته. لابد به من نیاز داره که بهم لطف میکنه. لابد من خدام!

      من این دو تا دیدگاه رو متاسفانه به عینه تجربه کرده ام و تعداد کسایی که توهم خدا بودن برشون داشته بیشتر بوده …

      1. کاملا باهاتون موافقم، بخشیدن آدم‌ها بیشتر لطف به خوده آدمه آرامشی که به‌همراه داره خیلی بهتر از رنج نبخشیدنه که مدام ذهن درگیر باشه. بخشیدن و گذر کردن احساس بهتری و ایجاد می‌کنه. اما کاملا درست میگید تو جریان مارتی و دکترش هم حرف شما کاملا مشهود بود، نه گفتن به بعضی آدم‌ها بیشتر به اونا پرو بال میده و وهم برشون می‌داره که ما آدم خاصی هستیم در حالیکه این تفکر خودبرتربینی که باعث بشه متوجه نباشه یه آدم چرا مهربونه یه آدم چرا باید جایی که محکم بایسته و بگه نه چنین کاری و نمیکنه از این میاد که قلب بزرگی داره و به قول شما بین عده‌ی کثیری بی مرام، مرام به خرج بده معرفت نشون بده تا دنیا دلگرم بشه که هنوز هستن آدم‌های اینچنینی..متاسفانه باعث میشه که طرف فکر کنه خودش خوبه و به نظرم این هم یک ضعفه. اره درک نکردن رفتار طرف مقابل یا درک کردن و به کوچه علی چپ زدن و پشیمون کردن آدم‌ها از مهربونی، ضعفه…
        .
        .
        من هم مهرطلبی و نمیتونم برای همه‌ی آدم ها هضم کنم، چون بسیارند آدم هایی که مهر طلب نیستن و اینچنین رفتارهاشون نشان از روح بزرگشونه نه مهرطلبیشون.
        .
        .
        اما اون قسمتی که من گفتم خیلی شوک شدم سکانس آخر اونجایی بود که مارتی به دکترش هرشکوف گفت نمی‌خوای چیزی به من بگی؟ هرشکوف گفت: می‌بخشمت🤯😶یعنی هرشکوف می‌خواست مارتی و ببخشه😶😐این دیگه آخرش بود، اینجوریشو دیگه ندیده بودم که هنوز هم قبول نداشت که چه کارهایی با مارتی کرده و هنوز نمی‌خواست اشتباهشو بپذیره که هیچ تازه می‌خواست ببخشش…نمی‌دونستم بخندم یا گریه کنم… و حتی نمیدونم دلیل این رفتارش خودبرتربینی بود یا اعتماد به نفس کاذب یا هردو یا هیچکدام…

      2. ببخشید دخالت میکنم، من تجربه‌ی اینو دارم که طرف فکر کرده خداست! میدونین کی متوجه شده که اشتباه کرده؟ وقتی که کلا بعد از سالها، اون روی منو دیده، طوری که چند بار گفته اصلا باور نمیکنم این تو هستی! برای یک نفر نه ها، چندین بار این اتفاق افتاده…. بعضی آدمها برای اینکه قدر خوبی رو بدونن باید بدی رو تجربه کنند… شما هم همیشه خیلی خوب هستین😅😉

  6. داستان با صدای خودتون خیلی جذاب تر از متن داستان بود😍 تغییراتش رو دوست داشتم.

    یادمه آواز باغبان رو خیلی دوست داشتم چون هم داستان خیلی جالب همه چی رو زیر سوال برده بود و هم تصور دهکده شش ضلعی خیلی برام جالب بود و یادمه کلی از خلاقیت شما در خلق دهکده شش ضلعی هیجان زده شده بودم ❤️

    خیلی خوشحالم که نسبت به گذشته‌ی نه چندان دور این همه توی نقاشی، کاری که کلی آرامش و حال خوب بهتون میده، پیشرفت داشتین و امیدوارم این اتفاق برای تمام هنرها و سرگرمی هایی که همین حس و حال رو براتون ایجاد میکنه بیفته. برای خودم هم همین آرزو رو دارم😅

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستان کوتاه ِ صوتی

و اما ریاضی!

  متن داستان    پ ن ۱: این داستان ماجرای واقعیِ دختری به اسم مریمه که توی کلاس داستان باهاش آشنا شدم. متاسفانه بعد از

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

نبوغ مگسی

  متن داستان ظاهراً این داستان بدون اینکه بخوام یا فکر کرده باشم، شد مقدمه‌ی تولد خی‌خی. یکی از تمرین‌های کلاس داستان نویسی استاد گودرزی

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

هستی و نیستی؛ پاریس

  متن داستان پ ن: یک جا واژه‌ی «زمان» جا موند: حتما پدر بالقوه ام دلش می‌خواهد فقط توی همان «زمان» زندگی کنم و بمیرم…

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

ذات هر لامپ

  متن داستان پ ن: واسه مشق کلاس شخصیت پردازی کارتونی و استوری بُرد این داستانو انتخاب کردم. به نظر خودم انگلیسش از فارسیش جذاب‌تره

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه

خیابون دو طرفه

۱٫ با وجود گذشت بیست و هفت سال از اون روز، حتی یک ثانیه هم تصویر انگشتای قطع شُده دست برادرم از یادم نرفته… چرا

ادامه مطلب »
نقد

زیباترین مغروق جهان

زیباترین مغروق جهان، نوشته گابریل گارسیا مارکز، ترجمه احمد گلشیری. پیرنگ: امواج جسد مردی غرق‌شده را به ساحل روستای کوچکی می‌برد و مردمان روستا برایش

ادامه مطلب »