دیشب برای چندمین بار کابوس غرق شدن در دریا را دیدم؛
اما ناگهان در میانه ی کابوس، وقتی برای زنده ماندن، دستوپا میزدم، من به من گفت: «اینهمه تلاش و تقلا برای چه؟رها کن! رها شو!»
پس، دیگر دستوپا نزدم و با چشمهای باز به شماره افتادن نفس هایم را نگاه کردم.
کابوسم از آرامش من به وحشت افتاد و من آرام، از خواب بیدار شدم.
5 پاسخ
رها کن… چند روزه این عبارت تمام مغزم گرفته…خیلی جالب بود…
❤❤❤
رها کردن و تقلا نکردن👏 آرامش محضه که حتی کابوس رو هم به وحشت می اندازه
دلم میخواست میتونستم کل فضای خوابه رو به تصویر میکشیدم. این که دارم خودمو می بینم که دست و پا میزنم . فریاد زدنم زیر آب … خروج حبابهای ریز و درشتی که مثل آدمهای بی تفاوت ازجلوی چشامام میرفتن تا اون بالا و مرز دریا و آسمان که انگار برای من یک سقف محکم بود و نمیتونستم ازش بیام بیرون. هر چی تلاش میکردم نمیتونستم پوسته سطح دریا رو از هم بشکافم و بیام بالا و نفس بکشم …
چه کابوس تلخی
و چه تعبیر قشنگی از دریا و آسمون به مثابه سقف سفت و محکم و حباب ها به آدم های بی تفاوت. چقدر خواب شبیه همون ادم ها و ارتباط باهاشون هست که میخوایم فریاد بزنیم سرشون وقتی دارن خفمون میکنن و نفس و می گیرن اما نمیتونیم کلامی حرف بزنیم و ایستاده نگاهشون می کنیم هر چند که دست و پا میزنیم و اون ها میشن شبیه پوسته ی محکم دریا که نمیشه ازشون خارج شد