English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

و اما پول!

۱۳۹۹-۱۲-۲۰

اینها وراجیهای یکی دو سال پیش منه راجع به پول که الان با بعضیاش موافق نیستم… بخصوص اون بخش های آرمان گرایی بازی و ادعاطوریش که انگار من پیامبر بودم و باید به جهان ثابت میکردم دیدگاه خودم درسته… این همه تغییر طی چند سال … جالبه… 

پول برای من یک کارکرد داره: رفاه! شاید گه خوری اضافه به نظر برسه اما حداقل به خودم اثبات کردم که من از اون آدمام که تا به یه رفاه نسبی می­رسن دیگه دست از تقلا واسه پول بر می­دارن و می­خوان از زندگی لذت ببرن. از اون آدما که اگه هفتُ دارن، دنبال هشتُ نُهُ ده نمی­رن. بَلدَن ترمز زیاده­ طلبی رو بکشن. واسشون خونه­ ی صدمتری با هزار­متری فرقی نداره، چون به این واقع ­بینی رسیدن که در نهایت توی صد­مترش زندگی می­کنن و الباقیش واسه نمایش ثروت و ارضای حس تفاخره! من موفقیت رو با موفقیت اقتصادی هم­ معنی نمی­دونم! ضمن اینکه بخشیش هم بر میگرده به سندروم گشادیسمی که دچارشم؛ چون خونه هزارمتری در کنار کارکرد چشم کور کردن، کارکرد دیگه اش افزایش زحمت نگهداری و نظافت و غیره است. پس ترجیح میدم وقت و پولم رو صرف کارهای لذت بخش تری جز نظافت و مدیریت چنین خونه ای کنم.

 

من هویت فردی و اجتماعیمُ با میزان ثروت مادیم تعریف نمی­کنم. به دیگران هم بابت ثروتُ ملائتشون احترام نمی­ذارم! داره که داره، واسه خودش داره، لذتش هم خودش می­بره. شدیدن هم با این ضرب ­المثلِ مزخرف که «پول، عیب رو می­پوشونه» مخالفم. اتفاقن پول باید عیب رو بزرگنمایی کنه! چون آدم پولدار به سبب نداشتن دغدغه معیشت و گذران زندگی، وقتُ فرصت کافی برای رسیدن به سایر ابعاد زندگیش داشته و اگر این کار رو نکرده، مستحق سرزنش شدیدیه.

چیزی که متاسفانه نه تنها در ایران که در تمام دنیا عکسه! اونی که فقیرتره بیشتر سرزنش می­شه. حتی واسه فقرش باید خجلُ شرمسار هم باشه. اونی که فقیرتره شدیدتر مجازات می­شه. عمیق­تر به حاشیه رانده می­شه. کم­تر صداش شنیده می­شه. حتی توی قضاوت­های کیفری هم همین­طوریه.

وقتی یه پسر هیجده ساله از یه خونواده­ی مرفه دست به دزدی می­زنه، قاضی، داشتن خونواده­ ی خوبُ والدین با سوادُ به­ عنوان اماره­ ای برای عدم احتمالِ تکرار جرم در نظر می­گیره-البته اگه شکایت از اون بچه به مرحله­ ی رسیدگی برسه و قبلش با نفوذ والدینش رفعُ رجوع نشه- در حالی که اگر همون پسر بچه­ ی هیجده ساله، بچه­ ی یه پدر معتادُ یه مادر تن­ فروش باشه، قطعن مجازات سخت ­تری می­ بینه. چون این بدبینی در قاضی به عنوان انسانی که داره توی این جامعه زندگی میکنه و همین ارزش­-داوری­ها رو یاد­ می­گیره وجود داره که احتمال ارتکاب جرم پسر فقیره بالاتره. بله بالاتره، چون تا بستر ارتکاب جرم هست و ما واسه رفعش کاری نمی­ کنیم احتمال این که دوباره از سر فقر دست به دزدی بزنه بیشتره؛ اما آیا مستحق سرزنش بیشتر هم هست؟ به نظر من نه اصلن ! آخه اون بچه چه نقشی در انتخاب بستر اجتماعی ­ای داره که توش به دنیا اومده؟

پسری که به رغم وجود تمام امکانات و وسائل مورد نیاز دست به ارتکاب جرم می­زنه، مستحق سرزنش ­پذیری بیشتریه تا بچه ­ای که تمام عمر از محرومیت اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و … رنج برده… محرومیت­ اقتصادی همیشه منجر به بازتولید انواع دیگه­ ی محرومیت­ ها می­شه. اگه ما به جای این که بچه­ ی محروم رو تحت حمایت­ های اقتصادی، آموزشی، مهارتی قرار بدیم، بندازیمش زندان، فقط محرومیتشُ سخت­تر و فرصت برگشتُ ادغام شدنش در جامعه­ رو از بین بردیم. اون بچه چه چاره­ ای داره جز این که هضم آدمای شبیه خودش بشه؟ اما ما اصلن اینا رو در نظر نمی­گیریم. به آدمای مزخرفُ نادون فقط به خاطر ثروتشون احترام می­ ذاریم و توی نظام ارزش­گذاری­های اجتماعیمون به ثروت، وزنُ اهمیت بیشتری می­دیم. اینجوری می­شه که فقر می­شه مایه­ ی شرم! می­شه یه جور رسوایی! می­شه موجبی برای تفاخر یه عده آدم احمق و احساس استیصال یه عده احمق­تر که به ارزش خودشون واقف نیستن!

تازگی­ها هم توی ایران انگار حتی منشا کسب ثروت هم هیچ اهمیتی نداره. همین که یارو ماشین خوب، خونه­ ی خوب، لباس فلان برندُ ازین­ جور چرندیات داره، واسمون کافیه که دلمون براش غش بره. گاهی به آدمایی که دارن واسه ثروت یکی غشُ ضعف می­ کنند می­گم «این یه آدم رانت­ خوار فاسده؛ یه لابیستِ[۱] یقه­ سفیده[۲] چرا به چشم یه آدم موفق بهش نگاه می­کنی؟»؛ در عوض و در کمال ناباوری به جای تقبیح شدنِ یارو از جانب این آدما، جواب می­گیرم که «نوش جونش! زرنگه!»

یادمه یه بار توی یکی از مهمونی­ هایی که رفته بودیم، یه نفرُ بهم معرفی کردن که صاحب چند تا کارخونس و همه در باب موفقیت­ این آدم کلی سخن­رانی می­کردن. من با چشمای کنجکاو پژوهشگریم رصدش می­کردم و صادقانه باید اعتراف کنم که دنبال ایرادگرفتن ازش هم بودم. اگرچه این کار نیاز به موشکافی زیادی نداشت. مردک مثه هارا و نخورده ­ها غذا می­خورد. با دهن پر حرف می­زد. وقتی کسی باهاش صحبت می­کرد، بدون این که ادب ُاحترام اجتماعی رو رعایت کنه، کله ­اشُ می­کرد توی بشقاب غذا! انگار دارند دنبالش می­کنن یا می­ترسه که الان ظرف غذا رو از جلوش بردارنُ آقای ترلیاردر نخورده بمونه! وقتی چند تا دونه برنجِ دور دهنشُ چربی دور لباشُ که انگار قصد هم نداشت از دستمال کاغذی استفاده­ کنه، دیدم، واقعن نتونستم بهش نگاه کنم، روی معده­ ام احساس فشار کردم؛ شاید اگر ادامه می­دادم روی خودش بالا می ­آوردم.

(با بدجنسی فکر می­کنم: «کاش این کارُ می­کردم! اون­وقت مدعی می­شدم باردارمُ هیشکی هم ناراحت نمی­شد؛ اما دل من خنک می­شد!» یکی بهم تذکر می­ده: «هانی فکر نمی­کنی یه کمی داری زیادی موضع­ گیری می­کنی؟ این تفکر، آغاز توجیه خشونت علیه دسته ­ای از آدماس که تو به هر دلیلی موجه یا غیرموجه با بعضی از ویژگی­ ها یا رفتارهاشون مشکل داری!» راست می­گه، از فکرای خودم شرمنده می­شم. سعی می­کنم وانمود کنم شوخی کردم؛ خودم ته دلم می­دونم که باید با این­جور فکرا مقابله کرد. حتی شوخیش هم خوب نیست! این افکار حتی در حد یک تصور کودکانه هم خطرناکه.)

وقتی توی ماشین برمی­گشتیم با غرغر، اینا رو واسه­ ی مامانم تعریف کردم؛ اما مامانم همون جواب کلیشه ­ای رو داد که «پول عیبُ می­پوشونه مادر!» وااااااای. فریاد من به هوا رفت؛ یعنی چی پول عیبُ می­پوشونه و اون­وقت کلی درباره­ ی قاعده­ ی خود­ساخته ­ام در این خصوص که «پول عیب رو بزرگنمایی می­کنه» سخن­ سرایی کردم.«آخه اونی که دغدغه­ ی معیشت داره و از صب تا شب دنبال یه لقمه نون می­دوه، وقت و فرصت کافی برای فکر کردن به بقیه­ ی ابعاد انسانیش نداره… وقت و فرصتی برای تعالی نداره؛ اما این آقا که داره، نتونسته این همه سال یه معلم بگیره بهش آداب قاشق دست گرفتنُ دهن پاک کردن یاد بده؟».

همه ظاهرن متقاعد شده بودند و من داشتم به این فکر می­کردم که «چطور می­شه ذهن همه­ ی آدم­ها رو تغییر داد؟ چطور می­شه به آدما ارزش خودشونُ یادآوری کرد؟ ارزشِ جوهر وجودی انسان بالاتر از ایناس که مقهورِ ثروت بشه. به دیگری بخاطر برند لباسش احترام بذاره یا با خرید یه کالای گرون احساس کنه ارزش پیدا کرده. اینجوری می­شه که بقیه­ ی ارزش ­ها مثه هنرمند بودن، شریف بودن، خوب بودن، مهربون بودن همه در رقابت با ثروت بازنده می­شنُ زیرپا گذاشته می­شن تا تبدیل به پله­ هایی بشن برای کسب هویت اجتماعی…» که مامانم با یکی ازون ضرب ­المثل ­های احمقانه­ ی دیگه صدای منُ در آورد «مادرجان از قدیم گفتن: از نخورده بگیر بده به خورده». فریاد زدم: «وات؟[۳] این چه حرفیه آخه؟ هرچی می­کشیم ازین مثل­ های احمقانه ­ی قدیمیا می­کشیم.» اقبال برادر کوچیکم که روحیه­ ی طنز خاصی هم داره، شیطنت کردُ گفت: «تازه یکی دیگه هم هست: آنان که غنی­ترند، محتاج ترند!» و با بدجنسی هرهر خندید؛ اما اون روز ازون روزای بی ­جَنبِگیم بود که به هیچ جوکی احتمالن نمی­خندیدم. با تاسف گفتم: «همین فکرا ریشه­ ی نابرابری اجتماعی توی ایرانه!» و مثه آدمی که قهر کرده و ترجیح می­ده حرف نزنه، ساکت شدم.

[۱] Lobbyist افرادی که به قصد رسیدن به منافع خویش با استفاده از روابط بر روند­های قانونی و اخلاقی اثر می­گذارند

[۲] مجرم یقه­سفید اشاره به جرایمی دارد که توسط افراد ذینفوذ و مرفه جامعه به سبب سواستفاده از موقعیت اجتماعی­شان صورت می­گیرد. مفهومی که اولین بار ساترلند در حوالی دهه­ی ۵۰ میلادی وارد مباحث جرم­شناسی کرد. برای اطلاعات بیشتر بنگرید به: سیمپسون، سالی و بنسون، مایکل؛ جرایم یقه­سفیدی، رویکردی فرصت­مدار، ترجمه­ی اسمعیل رحیمی­نژاد؛ نشر میزان. ۱۳۹۲٫

[۳] What? چی؟

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

6 پاسخ

  1. به به چه متن خوبی👏
    یادش بخیر سر کلاش جرم شناسی در مورد جرمی که یک پسر ثروتمند و فقیر انجام میده و اینکه کدوم مستحق سرزنش بیشتری هست، توضیح دادید😍یاد اون روز افتادم که با خودم فکر کردم نه تنها در سِمَت یک استاد بلکه در سِمَت یک قاضی یا وکیل هم اگر می بودید با این دیدگاه درست می تونستید یک جامعه رو نجات بدید همونطور که تفکر دانشجویان حقوق تحت تفکر شما در آینده ممکنه جامعه ای رو نجات بده😍👏 فکر می کنم دلیلش اینه که وقتی یکی ثروتمنده عیبش تو چشم همه حُسن میاد اره واقعا همینه اتفاقا همه هم تعریف می کنن به به چه زیبا غذا نوش جان میکنه ک این تعریف و تمجید های الکی هیچوقت اون ادم ثروتمندِ بی ادب رو تو فکر گرفتن معلم خصوصی برای آداب درست غذا خوردن نمی اندازه. آدمای ثروتمندی که به خاطر چاپلوسی اطرافیان فقط به صرفِ ثروتشون بزرگ و بزرگتر شدن به نظرشون تمام رفتاراشون درسته و کسی تا به حال حتی شاید نزدیکترین فرد زندگیشون نگفته که اشتباهه پس تو فکر تغییر نیستن که این دو حالت داره یا به نظرشون اصلا بد غذا نمیخورن یا به طرف مقابل بی احترامی نمی کنن یا اگر میدونن نظرشون اینه کسی جرات نداره به من چیزی بگه و عیبم رو به روم بیاره.
    ….
    و من فکر می کنم چقدر جامعه به آدم هایی با طرز تفکر شما احتیاج داره برای خلاص شدن از طرر تفکر های پوسیده ی چاپلوس انگارانه..

    1. ولی اینجور متنا رو چون نویسنده در واقع داره دیدگاه های خودشو روشن و واضح به مخاطب میده می گن نمیشه در قالب داستان بیاری… در حالی که منم همینطوری ام و از این جور چیزا خوشم میاد … ولی خب ظاهرا ذائقه آدمها هم مثه سبک زندگیشون لزوما همه شبیه هم نیست…و ممنون از این که میخونی😍😍😍😍😍

    1. من اینجور داستانها رو می پسندم که نویسنده دیدگاه خودشو به مخاطب میده، خیلی وقتا دوست دارم نظر نویسنده رو بدونم اونم روشن و واضح. این سبک نوشتن و بیان نظر نویسنده در قالب داستان یکی از قشنگترین هاست برای من و لذت بخش😍😍😍

  2. این یه بخشی از سندروم ذهن بیگانه که قبلا کپی کرده بودین ازتون گرفته بودم نبود؟ ❤❤😻😻❤❤😻😻 نظر آقا اقبال این زیر عالی بود😂😂😂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستار: نَه‌داستان+نَه‌جستار

احتمالات

    دارم آهنگ Clair de lune (کْلِغ دِ لون) از کلود دِبوسی رو تمرین می‌کنم و در حالی که تلاش می‌کنم نت‌ها رو توی

ادامه مطلب »
داستار: نَه‌داستان+نَه‌جستار

مهمانی

لبخندهای زورکی، تعارف‌های بیخود، حرف‌های الکی، تلاش برای خوب به نظر رسیدن، مهربان، متواضع، سخاوتمند و موفق جلوه کردن، پزهای ریز و فخرفروشی‌های مخفیانه، تمسخرهای

ادامه مطلب »
داستار: نَه‌داستان+نَه‌جستار

من همیشه فرار میکنم.

    نوشتن اگر هیچ فایده ای نداشته باشد، برای من دست کم یک اثر مثبت یا شاید هم منفی دارد و آن کمک به

ادامه مطلب »
داستار: نَه‌داستان+نَه‌جستار

فقط مقیاسش عوض می‌شود

تازگی‌ها فهمیدم، علت تمام کینه‌ای که یکی از همکارانم با من داشته، این بوده که طی سال‌های گذشته به‌کرات وقتی هردوی ما کلاس موازی داشتیم،

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه

اشکِ میمون

هر که هر چه می­خواهد بگوید، اصلا من که با این حرف­های «تو می­توانی! تو بی ­نظیری! توی فلانی! تو بهمانی!» هیچ وقت خر نشده

ادامه مطلب »
نقد

راز قتل آقامیر

راز قتل آقامیر (مجموعه داستان) نوشته داوود غفار زادگان، تهران: نشر روزگار، ۱۳۷۷٫ شامل داستان‌های سنگ یادبود (بد نبود) راز قتل آقا میر (عالی بود)

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

فقط چند ساعت بیشتر…

ساعت قدیمی روی دیوار، سال‌ها بود که ثانیه‌شمار نداشت. پرنده‌ی کوچک درون شکمش مدت‌ها بود که فقط صبح ها هفت بار کو کو می‌کرد و

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

وی کُنتِ دو نیم شده

ایتالو کالوینو، ویکنت دو نیم شده، ترجمه پرویز شهدی، نشر چشمه ، ۱۳۹۹،  ۱۲۰ صفحه. کتاب صوتی نوار، سه ساعت و چهل و هفت دقیقه.

ادامه مطلب »