اینها وراجیهای یکی دو سال پیش منه راجع به پول که الان با بعضیاش موافق نیستم… بخصوص اون بخش های آرمان گرایی بازی و ادعاطوریش که انگار من پیامبر بودم و باید به جهان ثابت میکردم دیدگاه خودم درسته… این همه تغییر طی چند سال … جالبه…
پول برای من یک کارکرد داره: رفاه! شاید گه خوری اضافه به نظر برسه اما حداقل به خودم اثبات کردم که من از اون آدمام که تا به یه رفاه نسبی میرسن دیگه دست از تقلا واسه پول بر میدارن و میخوان از زندگی لذت ببرن. از اون آدما که اگه هفتُ دارن، دنبال هشتُ نُهُ ده نمیرن. بَلدَن ترمز زیاده طلبی رو بکشن. واسشون خونه ی صدمتری با هزارمتری فرقی نداره، چون به این واقع بینی رسیدن که در نهایت توی صدمترش زندگی میکنن و الباقیش واسه نمایش ثروت و ارضای حس تفاخره! من موفقیت رو با موفقیت اقتصادی هم معنی نمیدونم! ضمن اینکه بخشیش هم بر میگرده به سندروم گشادیسمی که دچارشم؛ چون خونه هزارمتری در کنار کارکرد چشم کور کردن، کارکرد دیگه اش افزایش زحمت نگهداری و نظافت و غیره است. پس ترجیح میدم وقت و پولم رو صرف کارهای لذت بخش تری جز نظافت و مدیریت چنین خونه ای کنم.
من هویت فردی و اجتماعیمُ با میزان ثروت مادیم تعریف نمیکنم. به دیگران هم بابت ثروتُ ملائتشون احترام نمیذارم! داره که داره، واسه خودش داره، لذتش هم خودش میبره. شدیدن هم با این ضرب المثلِ مزخرف که «پول، عیب رو میپوشونه» مخالفم. اتفاقن پول باید عیب رو بزرگنمایی کنه! چون آدم پولدار به سبب نداشتن دغدغه معیشت و گذران زندگی، وقتُ فرصت کافی برای رسیدن به سایر ابعاد زندگیش داشته و اگر این کار رو نکرده، مستحق سرزنش شدیدیه.
چیزی که متاسفانه نه تنها در ایران که در تمام دنیا عکسه! اونی که فقیرتره بیشتر سرزنش میشه. حتی واسه فقرش باید خجلُ شرمسار هم باشه. اونی که فقیرتره شدیدتر مجازات میشه. عمیقتر به حاشیه رانده میشه. کمتر صداش شنیده میشه. حتی توی قضاوتهای کیفری هم همینطوریه.
وقتی یه پسر هیجده ساله از یه خونوادهی مرفه دست به دزدی میزنه، قاضی، داشتن خونواده ی خوبُ والدین با سوادُ به عنوان اماره ای برای عدم احتمالِ تکرار جرم در نظر میگیره-البته اگه شکایت از اون بچه به مرحله ی رسیدگی برسه و قبلش با نفوذ والدینش رفعُ رجوع نشه- در حالی که اگر همون پسر بچه ی هیجده ساله، بچه ی یه پدر معتادُ یه مادر تن فروش باشه، قطعن مجازات سخت تری می بینه. چون این بدبینی در قاضی به عنوان انسانی که داره توی این جامعه زندگی میکنه و همین ارزش-داوریها رو یاد میگیره وجود داره که احتمال ارتکاب جرم پسر فقیره بالاتره. بله بالاتره، چون تا بستر ارتکاب جرم هست و ما واسه رفعش کاری نمی کنیم احتمال این که دوباره از سر فقر دست به دزدی بزنه بیشتره؛ اما آیا مستحق سرزنش بیشتر هم هست؟ به نظر من نه اصلن ! آخه اون بچه چه نقشی در انتخاب بستر اجتماعی ای داره که توش به دنیا اومده؟
پسری که به رغم وجود تمام امکانات و وسائل مورد نیاز دست به ارتکاب جرم میزنه، مستحق سرزنش پذیری بیشتریه تا بچه ای که تمام عمر از محرومیت اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و … رنج برده… محرومیت اقتصادی همیشه منجر به بازتولید انواع دیگه ی محرومیت ها میشه. اگه ما به جای این که بچه ی محروم رو تحت حمایت های اقتصادی، آموزشی، مهارتی قرار بدیم، بندازیمش زندان، فقط محرومیتشُ سختتر و فرصت برگشتُ ادغام شدنش در جامعه رو از بین بردیم. اون بچه چه چاره ای داره جز این که هضم آدمای شبیه خودش بشه؟ اما ما اصلن اینا رو در نظر نمیگیریم. به آدمای مزخرفُ نادون فقط به خاطر ثروتشون احترام می ذاریم و توی نظام ارزشگذاریهای اجتماعیمون به ثروت، وزنُ اهمیت بیشتری میدیم. اینجوری میشه که فقر میشه مایه ی شرم! میشه یه جور رسوایی! میشه موجبی برای تفاخر یه عده آدم احمق و احساس استیصال یه عده احمقتر که به ارزش خودشون واقف نیستن!
تازگیها هم توی ایران انگار حتی منشا کسب ثروت هم هیچ اهمیتی نداره. همین که یارو ماشین خوب، خونه ی خوب، لباس فلان برندُ ازین جور چرندیات داره، واسمون کافیه که دلمون براش غش بره. گاهی به آدمایی که دارن واسه ثروت یکی غشُ ضعف می کنند میگم «این یه آدم رانت خوار فاسده؛ یه لابیستِ[۱] یقه سفیده[۲] چرا به چشم یه آدم موفق بهش نگاه میکنی؟»؛ در عوض و در کمال ناباوری به جای تقبیح شدنِ یارو از جانب این آدما، جواب میگیرم که «نوش جونش! زرنگه!»
یادمه یه بار توی یکی از مهمونی هایی که رفته بودیم، یه نفرُ بهم معرفی کردن که صاحب چند تا کارخونس و همه در باب موفقیت این آدم کلی سخنرانی میکردن. من با چشمای کنجکاو پژوهشگریم رصدش میکردم و صادقانه باید اعتراف کنم که دنبال ایرادگرفتن ازش هم بودم. اگرچه این کار نیاز به موشکافی زیادی نداشت. مردک مثه هارا و نخورده ها غذا میخورد. با دهن پر حرف میزد. وقتی کسی باهاش صحبت میکرد، بدون این که ادب ُاحترام اجتماعی رو رعایت کنه، کله اشُ میکرد توی بشقاب غذا! انگار دارند دنبالش میکنن یا میترسه که الان ظرف غذا رو از جلوش بردارنُ آقای ترلیاردر نخورده بمونه! وقتی چند تا دونه برنجِ دور دهنشُ چربی دور لباشُ که انگار قصد هم نداشت از دستمال کاغذی استفاده کنه، دیدم، واقعن نتونستم بهش نگاه کنم، روی معده ام احساس فشار کردم؛ شاید اگر ادامه میدادم روی خودش بالا می آوردم.
(با بدجنسی فکر میکنم: «کاش این کارُ میکردم! اونوقت مدعی میشدم باردارمُ هیشکی هم ناراحت نمیشد؛ اما دل من خنک میشد!» یکی بهم تذکر میده: «هانی فکر نمیکنی یه کمی داری زیادی موضع گیری میکنی؟ این تفکر، آغاز توجیه خشونت علیه دسته ای از آدماس که تو به هر دلیلی موجه یا غیرموجه با بعضی از ویژگی ها یا رفتارهاشون مشکل داری!» راست میگه، از فکرای خودم شرمنده میشم. سعی میکنم وانمود کنم شوخی کردم؛ خودم ته دلم میدونم که باید با اینجور فکرا مقابله کرد. حتی شوخیش هم خوب نیست! این افکار حتی در حد یک تصور کودکانه هم خطرناکه.)
وقتی توی ماشین برمیگشتیم با غرغر، اینا رو واسه ی مامانم تعریف کردم؛ اما مامانم همون جواب کلیشه ای رو داد که «پول عیبُ میپوشونه مادر!» وااااااای. فریاد من به هوا رفت؛ یعنی چی پول عیبُ میپوشونه و اونوقت کلی درباره ی قاعده ی خودساخته ام در این خصوص که «پول عیب رو بزرگنمایی میکنه» سخن سرایی کردم.«آخه اونی که دغدغه ی معیشت داره و از صب تا شب دنبال یه لقمه نون میدوه، وقت و فرصت کافی برای فکر کردن به بقیه ی ابعاد انسانیش نداره… وقت و فرصتی برای تعالی نداره؛ اما این آقا که داره، نتونسته این همه سال یه معلم بگیره بهش آداب قاشق دست گرفتنُ دهن پاک کردن یاد بده؟».
همه ظاهرن متقاعد شده بودند و من داشتم به این فکر میکردم که «چطور میشه ذهن همه ی آدمها رو تغییر داد؟ چطور میشه به آدما ارزش خودشونُ یادآوری کرد؟ ارزشِ جوهر وجودی انسان بالاتر از ایناس که مقهورِ ثروت بشه. به دیگری بخاطر برند لباسش احترام بذاره یا با خرید یه کالای گرون احساس کنه ارزش پیدا کرده. اینجوری میشه که بقیه ی ارزش ها مثه هنرمند بودن، شریف بودن، خوب بودن، مهربون بودن همه در رقابت با ثروت بازنده میشنُ زیرپا گذاشته میشن تا تبدیل به پله هایی بشن برای کسب هویت اجتماعی…» که مامانم با یکی ازون ضرب المثل های احمقانه ی دیگه صدای منُ در آورد «مادرجان از قدیم گفتن: از نخورده بگیر بده به خورده». فریاد زدم: «وات؟[۳] این چه حرفیه آخه؟ هرچی میکشیم ازین مثل های احمقانه ی قدیمیا میکشیم.» اقبال برادر کوچیکم که روحیه ی طنز خاصی هم داره، شیطنت کردُ گفت: «تازه یکی دیگه هم هست: آنان که غنیترند، محتاج ترند!» و با بدجنسی هرهر خندید؛ اما اون روز ازون روزای بی جَنبِگیم بود که به هیچ جوکی احتمالن نمیخندیدم. با تاسف گفتم: «همین فکرا ریشه ی نابرابری اجتماعی توی ایرانه!» و مثه آدمی که قهر کرده و ترجیح میده حرف نزنه، ساکت شدم.
[۱] Lobbyist افرادی که به قصد رسیدن به منافع خویش با استفاده از روابط بر روندهای قانونی و اخلاقی اثر میگذارند
[۲] مجرم یقهسفید اشاره به جرایمی دارد که توسط افراد ذینفوذ و مرفه جامعه به سبب سواستفاده از موقعیت اجتماعیشان صورت میگیرد. مفهومی که اولین بار ساترلند در حوالی دههی ۵۰ میلادی وارد مباحث جرمشناسی کرد. برای اطلاعات بیشتر بنگرید به: سیمپسون، سالی و بنسون، مایکل؛ جرایم یقهسفیدی، رویکردی فرصتمدار، ترجمهی اسمعیل رحیمینژاد؛ نشر میزان. ۱۳۹۲٫
[۳] What? چی؟
6 پاسخ
به به چه متن خوبی👏
یادش بخیر سر کلاش جرم شناسی در مورد جرمی که یک پسر ثروتمند و فقیر انجام میده و اینکه کدوم مستحق سرزنش بیشتری هست، توضیح دادید😍یاد اون روز افتادم که با خودم فکر کردم نه تنها در سِمَت یک استاد بلکه در سِمَت یک قاضی یا وکیل هم اگر می بودید با این دیدگاه درست می تونستید یک جامعه رو نجات بدید همونطور که تفکر دانشجویان حقوق تحت تفکر شما در آینده ممکنه جامعه ای رو نجات بده😍👏 فکر می کنم دلیلش اینه که وقتی یکی ثروتمنده عیبش تو چشم همه حُسن میاد اره واقعا همینه اتفاقا همه هم تعریف می کنن به به چه زیبا غذا نوش جان میکنه ک این تعریف و تمجید های الکی هیچوقت اون ادم ثروتمندِ بی ادب رو تو فکر گرفتن معلم خصوصی برای آداب درست غذا خوردن نمی اندازه. آدمای ثروتمندی که به خاطر چاپلوسی اطرافیان فقط به صرفِ ثروتشون بزرگ و بزرگتر شدن به نظرشون تمام رفتاراشون درسته و کسی تا به حال حتی شاید نزدیکترین فرد زندگیشون نگفته که اشتباهه پس تو فکر تغییر نیستن که این دو حالت داره یا به نظرشون اصلا بد غذا نمیخورن یا به طرف مقابل بی احترامی نمی کنن یا اگر میدونن نظرشون اینه کسی جرات نداره به من چیزی بگه و عیبم رو به روم بیاره.
….
و من فکر می کنم چقدر جامعه به آدم هایی با طرز تفکر شما احتیاج داره برای خلاص شدن از طرر تفکر های پوسیده ی چاپلوس انگارانه..
ولی اینجور متنا رو چون نویسنده در واقع داره دیدگاه های خودشو روشن و واضح به مخاطب میده می گن نمیشه در قالب داستان بیاری… در حالی که منم همینطوری ام و از این جور چیزا خوشم میاد … ولی خب ظاهرا ذائقه آدمها هم مثه سبک زندگیشون لزوما همه شبیه هم نیست…و ممنون از این که میخونی😍😍😍😍😍
من همچنان بر این باورم که آنان که غنیترند، محتاج ترند!
🤣🤣
من اینجور داستانها رو می پسندم که نویسنده دیدگاه خودشو به مخاطب میده، خیلی وقتا دوست دارم نظر نویسنده رو بدونم اونم روشن و واضح. این سبک نوشتن و بیان نظر نویسنده در قالب داستان یکی از قشنگترین هاست برای من و لذت بخش😍😍😍
این یه بخشی از سندروم ذهن بیگانه که قبلا کپی کرده بودین ازتون گرفته بودم نبود؟ ❤❤😻😻❤❤😻😻 نظر آقا اقبال این زیر عالی بود😂😂😂