English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

فقط مقیاسش عوض می‌شود

۱۳۹۹-۱۲-۰۸

تازگی‌ها فهمیدم، علت تمام کینه‌ای که یکی از همکارانم با من داشته، این بوده که طی سال‌های گذشته به‌کرات وقتی هردوی ما کلاس موازی داشتیم، بچه‌ها کد من را برمی‌داشتند و کد حضرت آقا با سه یا چهار دانشجو منحل می‌شده. چندین ساعت در باب کودک بودن و بالغ نشدن این همکار طفلکی برای محمود غرغر کردم و مغزش را مثل مارهای روي دوش ضحاک خوردم. امروز داشتم دنبال يكي از كتابهاي شوپنهاور می‌گشتم که چشمم به مطلبی افتاد راجع به او و هگل.

ظاهراً شوپنهاور هم حوالی سال‌های ۱۸۲۰ که استادیار دانشگاه برلین بوده، ساعت‌های کلاسش با هگل موازی بوده. دانشجوها هم‌ کلاس هگل را به او ترجیح می‌دادند و کلاس شوپنهاور خالی می‌مانده. خلاصه شوپنهاور قاتى می‌کند و ضمن استعفا ، نامه‌ای به این مضمون ضد هگل می‌نویسد:

… هیچ زمانی برای فلسفه ناسازگارتر از آن نیست که آن را برای اغراض سیاسی به کار برند و وسیله­ی امرار معیشت سازند. دیگر کسی با این قول معروف مخالفت نمی‌کند که اول زندگی بعد فلسفه. این آقایان می‌خواهند زندگی کنند آن‌هم از راه فلسفه و حتی می‌خواهند زن و فرزندانشان از این راه نان بخورند. نغمه­ی «من برای کسی آواز می‌خوانم که نان مرا بدهد» همه‌جا حکومت می‌کند. قدما می‌گفتند که تحصیل پول از راه فلسفه کار سوفسطاییان است… آنچه با پول به دست می‌آید چیز مبتذلی بیش نیست. ممکن نیست در عصری که بیست سال تمام (این کالیبان صحنه­ی معنویات) را مانند بزرگ‌ترین فلاسفه تقدیر و ستایش می‌کنند، برای او ارزشی واقعی که محسود دیگرانش سازد قائل شوند… بلکه برعکس، حقیقت همواره در میان عده­ی قلیل پیدا می‌شود و باید با آرامی و فروتنی منتظر بود تا این عده­ی معدود که از حقیقت لذت می‌برند، پیدا شوند. زندگی کوتاه است ولی حقیقت دورتر می‌رود و بیشتر عمر می‌کند؛ بگذار تا حقیقت را بگوییم…[۱]

موقع خواندنش قاه‌قاه می‌خندیدم. من به خاطر موجودات دیوانه‌ای که توی مغزم دارم به‌ندرت به چیزی می‌خندم؛ چون اول مطلب گران‌قدر باید از زیر نظر انواع و اقسام نظارت‌های ذهنی بنده مبنی بر غیرجنسیتی یا غیر قومیتی بودن مطلب یا تحقیر و تقبیح نکردن افراد و گروه‌های خاص بگذرد و اگر مجوز خنده بگیرد، حالا چسخندی می‌زنم. نمی‌دانم این نامه برای بقیه هم به‌اندازه من خنده‌دار است یا الآن خواننده دارد به من چپ‌چپ نگاه می‌کند و با خودش می‌گوید دختره متوهم چه خودش و همکارش را هم به هگل و شوپنهاور تشبیه کرد. قصدم ازين تشبيه چيز ديگري است؛ بماند که در این ماجرا ترجیح می‌دادم به‌جای هگل، شوپنهاور باشم، در آن صورت احتمالاً نامه‌ام به این صورت می‌بود:

… هیچ زمانی برای حقوق و عدالت ناسازگارتر از آن نیست که آن را برای اغراض شغلی و کسب شهرت به کار برند و وسیله­ ی امرار معیشت سازند…به‌جای آموختن حق­ طلبی و عدالت ­جویی، فنون کسب نان از وکالت و قضاوت به دانشجویان بیاموزند و روزبه‌روز به تعداد دانشجویانی که هیچ رسالتی جز کسب مال از آموختن حقوق ندارند بیفرایند…یا کلاس درس وسیله­ ای شود برای به‌زانو درآوردن قاضی پرونده که اکنون در مقام دانشجو در کلاس درسشان نشسته است! آری به قول شوپنهاور نغمه­ ی «من برای کسی آواز می‌خوانم که نان مرا بدهد» همه‌جا حکومت می‌کند… استاد حقوق به‌جای آموختن مفهوم عدالت، اخلاق قضا یا وکالت، به دانشجویان تکنیک لابی­ گری و گرفتن پرونده­ های مواد مخدر می­ آموزد که نان در دفاع از پرونده­ های مواد مخدر است. پرونده­­ های خانواده دردسر محض است با حق­ الوکاله پایین… یا دادوستد قدرت در دانشگاه با قدرت در دادگاه! غافل از آن‌که آنچه با پول به­ دست آید مبتذلی بیش نخواهد بود … اما پول است که در این زمانه حکومت می­ کند! گویی هیچ شغلی رسالتی جز کسب پول ندارد…

از فکر نوشتن نامه‌ای به این مضمون خنده‌ام می‌گیرد. نه قطعاً من نمی‌توانستم در این قضیه مثل شوپنهاور باشم. نمی‌توانم این‌قدر کودک باشم و این چیزها برایم مهم باشد. شاید خنده‌دارترین وجه قضیه برایم همین باشد که این سبک بچه‌بازی که برای ملت اهمیت دارد که کلاس‌هایشان شلوغ باشد و حسودی‌شان بشود که دانشجوها با کد دیگر بیشتر بردارند همیشه بوده؛ انگار مهم نیست که فیلسوف باشی، یا بی‌سواد؟ یک شخصیت جهانی یا آدم کوته‌فکری متوهم! یک معلم معمولی یا دانشمندی فرهیخته؛ هگل یا شوپنهاور؟ من یا همکار کودک نابالغم! آدم هیچ وقت بزرگ نمی‌شود. هیچ‌چیز تغییر نمی‌کند. این ماییم که تصور می‌کنیم که داریم تغییر می‌کنیم یا فکر می‌کنیم دنیا دارد تغییر می‌کند. اما درواقع به قول جرج اورول:

تاکنون در جهان هیچ تحول تاریخی‌ای به وقوع نپیوسته است، مگر عوض شدن نام اربابان؟

از اول تاریخ بشریت، محتوای زندگی ما، کارهای ما، فکرهای ما، همیشه یک‌چیز است، هیاهوی بسیار برای هیچ! فقط شکل همه‌چیز تغییر می‌کند از لخت‌وعور دویدن در جنگل به دنبال غذا و سر درخت تا نشستن پشت ابرکامپیوترها و سفارش آنلاین از فلان رستورانی که بستنی با بادام روکش طلا بدهد، از کودکی تا بزرگ‌سالی، محتوای همه‌چیز ثابت است. هیچ‌چیز فرقی نمی‌کند، فقط مقیاسش عوض می‌شود!

[۱] ویل دورانت٬تاریخ فلسفه، ص ۲۷۹؛ به نقل از ویکی­پیدیا: آرتور شوپنهاور. (۲۰۱۸، نوامبر ۱۹). بازیابی‌شده در ۲۰: ۲۲، نوامبر ۱۹، ۲۰۱۸، از:

http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title= آرتور شوپنهاور&oldid=24877270

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

4 پاسخ

  1. بهترین عنوان برای این متن فقط” مقیاسش عوض می شود” گویای کل متن👏👏البته “هیاهوی بسیار برای هیچ” که در متن اشاره شد هم عالیه😍
    شوکه شدم از نامه ی شوپنهاور به هگل😬
    یادم نیست دقیقا سرکلاس کدوم استاد بودم که وقتی وارد شدن دیدن کلاس خلوته اتفاقا خیلی هم ابراز شادمانی کردن و گفتن ترجیحشون اینه دانشجوهاشون سرکلاس انگشت شمار باشن تا شلوغ و رضایت داشتن…
    منم خیلی کم پیش میاد خندم بگیره دقیقا ..باید از خیلی فیلترها رد بشه🤣همش متهم میشم 😐
    اینکه الان دیگه از عدالت صحبت نمیشه خیلی غمگینه اینکه جامعه به سمتی میره که عدالت قطره ای است از دریای حقوق ، یعنی خوش بین نبودن حقیقته نه منفی گرایی ؛ هر چند که هستند هنوز عده ای که عدالت دغدغه شان است.

  2. خیلی جالب هر جا و هر مکان از جمعهای خانوادگی گرفته تا جلسات هم اندیشی بین همکاران ، دوستان و …
    متوجه همان « هیاهوی بسیار برای هیچ » میشم نمیدونم چرا در نهایت ترجیحم سکوت است ، سکوت !!!
    چه خوب این صفحه رو روی گوشیم نصب کردم تنها جایی است که اگر ساعتها هم داخل این صفحه باشم تا وقتی که گوشی پیام نده باطریم شارژ نداره متوجه گذر زمان نمیشم 🙏🙏🙏🙏🙏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستار: نَه‌داستان+نَه‌جستار

احتمالات

    دارم آهنگ Clair de lune (کْلِغ دِ لون) از کلود دِبوسی رو تمرین می‌کنم و در حالی که تلاش می‌کنم نت‌ها رو توی

ادامه مطلب »
داستار: نَه‌داستان+نَه‌جستار

مهمانی

لبخندهای زورکی، تعارف‌های بیخود، حرف‌های الکی، تلاش برای خوب به نظر رسیدن، مهربان، متواضع، سخاوتمند و موفق جلوه کردن، پزهای ریز و فخرفروشی‌های مخفیانه، تمسخرهای

ادامه مطلب »
داستار: نَه‌داستان+نَه‌جستار

من همیشه فرار میکنم.

    نوشتن اگر هیچ فایده ای نداشته باشد، برای من دست کم یک اثر مثبت یا شاید هم منفی دارد و آن کمک به

ادامه مطلب »
داستار: نَه‌داستان+نَه‌جستار

و اما پول!

اینها وراجیهای یکی دو سال پیش منه راجع به پول که الان با بعضیاش موافق نیستم… بخصوص اون بخش های آرمان گرایی بازی و ادعاطوریش

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستانک

غریبه

سیما از توی ماشین همان‌طور که با موبایلش حرف می‌زد، کنترل در پارکینگ را فشار داد و درِ سفید مثل خمیر رولت جمع شد توی

ادامه مطلب »
نقد

سوارکار بور

نوشته آنتویوس ساماراکیس.  از کتاب «نفس و داستان‌های» دیگر ترجمه فریدون فریاد، نشر چشمه. طرح داستان: کارمندی ۴۷ ساله که از مشکلات مزاجی، اضافه‌وزن و

ادامه مطلب »
در باب نقد

نقد مفید و ارزشمند

نقد ادبی وقتی مفید خواهد بود و ارزش و اهمیت دارد که دور از شائبه اغراض باشد و قضاوت راستین و بینش و آگاهی مایه

ادامه مطلب »