English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

کتاب قصه‌ی هانسل و گرتل

۱۴۰۰-۰۸-۱۵

متن داستان

از داستان:

  • …. باز یک روز دیگر که زمان، مثل کوه روی دوشش سنگینی کند…
  • …بچه‌دار شدن از سرمایه‌گذاری بدون دانش در بورس هم مخاطره‌آمیزتر است…
  • … هر دو حسرتی به دل داشتن. یکی حسرت مدرسه رفتن ، دیگری حسرت ادامه ندادن مدرسه ؛ کدام بهتر بود؟
    • … فقط الآن کاردارم…

    -کدام کار؟ بگذار امروز شبیه روزهای دیگر نباشد…

  • … آن‌ها با یک پرتاب بزرگ جادوگر را به داخل تنور انداختند و از شرش راحت شدند. بعد مقداری نان‌شیرینی توی سبدشان گذاشتند و ظرف شیر را با سکه‌های طلا پر کردند و کلبه را ترک کردند…

پ ن: من خیلی زود ژانر داستان‌های کودکانه رو کهنه کردم و کنار گذاشتم و همون‌طور که بارها گفتم از نه سالگی شروع کردم به رمان خوندن. خوب یا بدش از لحاظ تربیتی یه بحث دیگه است؛ اما توی همون عالم بچگی  هر بار با دیدن کارتون هانسل و گرتل به وحشت می‌افتادم… وحشتی که چند روز حالمو بد می‌کرد. اما با هیشکی درباره‌ش حرف نمی‌زدم.

( این هم موضوع قابل تاملیه که توی بچگی بترسی از ترس‌هات با اطرافیانت و بخصوص پدر و مادرت حرف بزنی. شاید چون جوابشونو از قبل می‌دونی : – دختر به این بزرگی که نباید بترسه! یه بار به یکی از برادرام راجع به ترس‌هام گفتم و بدترش کرد؛ گفت: ترس برادرِ مرگه. حالا هم باید از ترس میترسیدم از مرگ… بگذریم)

همیشه از بی‌رحمی و سرمایی که توی این داستان بود می‌ترسیدم و عجیب این‌که با کنجکاوی هم داستان رو دنبال می‌کردم. البته که تا به حال چند مدل مختلف از این قصه رو دیدم یا خونده‌م که شروع‌های مختلفی دارند. ورژنی که هیزم‌شکن از قحطی بچه‌ها رو ول می‌کنه وسط جنگل. نامادری بچه‌ها رو ول میکنه وسط جنگل و … اما خب هر کدوم از این‌ها هم که باشه مسئله اساسی اینه که این داستان اصلا مناسب بچه‌ها بود؟ یه بار وسط زبون درازیام راجع به اینکه چرا بچه کوچیک باید رمان بخونه، همون وقتا که ده دوازده سالم بود، استدلالی کردم که الان خیلی به نظرم منطقی میاد. « از اون قصه‌ی ترسناک هانسل و گرتل که بهتره!»

واقعاً همین‌طور بود. هنوز هم هر طور فکر می‌کنم داستان عاشقانه غرور و تعصب جین آستن یا بلندی‌های بادگیرِ امیلی برونته و یا حتی پرنده خارزار کالین مک‌کالو، بیشتر مناسب سن یک دختر بچه ده‌دوازده ساله بود تا هانسل و گرتلِ برادران گریم که بازتاب بخشی از رخدادهای وحشتاک جامعه از جمله نابرابری، خشونت علیه کودکان، خشونت کودکان علیه بزرگ‌سالان، تعرض، تجاوز و امثالهمه. یه بار توی کلاس جامعه‌شناسی جناییِ دکتر فرجیها خشونت‌های موجود در کارتون‌ها به‌خصوص تام و جری و میگ میگ اون پرندهه که با یه گرگی با هم کل و کول دارند رو نقد کردم و هنوز هم جوابی واسه‌ش ندارم که چطور بچه‌ها اون حجم از خشونت رو که در قالب سرگرمی به خوردشون داده می‌شه  handle  می‌کنند؟( از لحاظ روانی تاب میارن- بازی‌ها و برنامه‌های سرگرم‌کننده الان و بقیه چیزها بماند…)

حالا برام جالبه که بدونم به نظر شما این داستان ترسناک تره یا داستان هانسل و گرتل اصلی؟

پ ن ۱: برم سراغ نقاشی باز این فکرا رو بشوره ببره… هر چند گویی این فکرها رو بر دهلیزهای مغز خیلیامون حک کرده‌اند…

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

11 پاسخ

  1. پی نوشتتون رو خوندم یاد این افتادم که بچه بودم چقدر از یه سری برنامه ها میترسیدم ولی به صورت مازوخیستیک هررررر بار هم نگاهشون میکردم 😐😐😐(مثل دزد عروسک ها یا سمندون و …) در جواب به سوال هم قصه هانسل گرتل اصلی واقعا ترسناک تره به نظر من🤦‍♀️🤦‍♀️نقاشی چقدرررررررر خوب شده😻😻😻🤩🤩🤩🤩👏👏👏👏👏❤❤❤❤

  2. چه خوب بود،😍😍😍😍😍😍 چقدر این پینوشتاتونو دوست دارم. یه چیزی بگم؟ دعوام نمیکنین؟ گاهی از خود مطلب اصلی بیشتر دوسشون درام. باز میگین الان که کلا عاشق حاشیه ای. ولی واقعا راست میگین. منم همیشه از این قصه میترسیدم. و واقعا با تنها کسایی که نمیتونیم ترسامونو در میون بذاریم خونواده هامونن. خیلی بده ها…. به نظر من داستان اصلی ترسناک تره ؛ الان باز کسی منو متهم نکنه به شیرین عسل بازی واسه خانم دکتر. نخیر . دلایل خوبی دارم واسش. اول اینکه توی داستان اصلی مامان باباهه واسه شکم وامونده خودشون بچه هاشونو گذاشتن وسط جنگل. توی داستان شما مادره مرده بود، پدره هم که همون پدر داستان زدرآلو بود پس طفلی از بیکاری و فشار و فقر خودشو کشته پس اگه بچه ها نمیدونن ما که میدونیم؛ دوم اینکه توی داستان اولی یه جادوگری میاد بچه ها رو فریب میده و میبره توی قفس میکنه داداشه رو اگه درست یادم باشه که چاقش کنه بخوره؛ خواهره رو هم که کلفت میکنه؛ در حالی که توی داستان شما پیرزنه هر چند شبیه اون پیرزنه است ولی حسن نیت داره و میخواد به بچه ها کمک کنه. آخرشم به نظرم شبیه هم بود و حتی شاید پسرا واسه پوشوندن اثر جرمشون زنه رو سوزونده باشن… کسی چه میدونه. به نظرم آخرشو با آخر هانسل و گرتل گفتین. یعنی برای خودشون خوراکی و طلا بر میدارن و میبرن . به نظر من داستان شما کمتر ترسناک بود. دلیل آخر هم اینکه شما واسه بززگسالا نوشتین داستانتونو اونا واسه بچه های کوچیک… 😎😎😎😎 هر کی با دلایلم مخالفه نظرشو بگه.
    نقاشیتون چقدرررررررررررررررر خوووووووووب شده خانم دکتر… با رنگ روغنه؟ یا سیاه قلم؟ رد قلم مو رو میبینم ولی چطوریه که روی کاغذ کشیدین و چسب زدین روی میزتون؟ یعنی چطوری روی بوم نیست؟🙈🙈🙈🙈😍😍😍😍😋😋😋🤣🤣🤣🤣دوستون دارم و خوشحالم که باز هر روز اینجایید. چشام در آد اگه چشمتون بزنم… 😁😁😁

    1. ای جان که این قدر دقیق میخونی؛ جان که این قدر خوب مینویسی، جان که این قدر باهوشی؛ نه روی بوم نیست ولی روی کانواسه؛ یعنی همون پارچه بوم. رنگ روغن هم نیست. اکریلیکه. حلال رنگ روغن همونطور که از اسمش میاد روغنه؛ اکریلیک آب. و اینکه مرسی که هستی مهربونم. 😍😍😍😍😍😍

  3. صوتی عاااالی😍😍😍😍😍به نظر منم هانسل و گرتل واقعی ترسناک‌تره🥴😩حتی همون سیندرلا هم خشونت داشت…
    نگاشیییییییییی چه خوبهههههه😍😍😍😍😍❤❤❤❤

    1. ای جانم خودت عالی ای …😍😍😍 سنیدرلا رو یادم نمیاد سارا… اون قسمتهای لوسیفرش؟ یا بدجنس بازیهای خواهرا؟ آره راست میگی… یه جورایی اندر بازی رو از بچگی بهمون یاد میداد.. البته به فری-تیلهای قدیمی که نقد زیادی وارده چون نقش دخترها رو به یک عروسک پشت ویترین تقلیل میداده و خیلی جای حرف داره که چطور تصویر جسنیت زنانه رو در ذهن بچه ها ترسیم میکرده و غیره.. از این جهت افسانه های کره جنوبی رو خیلی دوست دارم… حتی همون یانگوم که همه مسخره میکنند، به جرات میتونم بگم توی تمامِ افسانه های کره ای که من تا حالا دیدم زن موجودی بوده که میتونسته از فرش به عرش برسه… میتونسته پادشاهو ( به عنوان بالاترین و دور از دسترس ترین شخص مملکت) به تحسین واداره … ولی افسانه های هالیوود یا قصه های غربی متاسفانه این طور نبوده … حتی مثلا توی رمان غرور و تعصب یا زنان کوچک یه سوتی هایی میبینی که ناشی از محدودیتهای ذهنی نویسنده بوده… خلاصه اینکه مرسی که باعث شدی یه کم روی سیندرلا فکر کنم…. 😍😍😍😍

      1. مادر ناتنی سیندرلا که اونقدر نسبت به سیندرلا خشونت داشت هر روز هزار تا کارو بهش محول می‌کرد تا انجام بده و حق داشتن کمترین چیزهایی که نیاز طبیعیه هر آدمیه رو ازش گرفته بود و مدام تحقیر و مسخره‌اش میکرد و زیرپوستی خواهرهای ناتنی سیندرلا رو علیه‌ش تحریک می‌کرد و اونا هم کلی اذیتش می‌کردن و تو اتاق حبسش کردن..
        واقعا باید تو کارتون‌هایی که برای بچه‌ها ساخته میشه بعضیاشون تجدیدنظر بشه و خانواده‌ها خیلی مراقب باشن
        البته خانواده‌هایی که فرزند‌آوری و فرزند پروریشون قانون خاصی نداره و خیلی چیزا رو رعایت نمی‌کنن دغدغه‌ی این چیزارو هم ندارن ولی واقعا به نظرم باید کارتون‌هایی که برای بچه‌ها میذاریم اول خودمون باید ببینم بررسیش کنیم آیا باعث میشه چی در ذهن اون بچه شکل بگیره؟ آینده رو آدم‌ها رو چطور تصور کنه؟ چه تاثیری براش داشته باشه؟!
        یانگوم واقعا خوب بود من هنوزم گاهی نگاهش می‌کنم همین که استقلال یک زن و به قول شما از فرش به عرش رفتنش و برانگیختن تحسین شخص یک مملکت رو نشون میداد، به برازندگی سریال اشاره داشت👌🏻👌🏻
        فدای شمااااا😍😍😍❤❤❤😘😘

        1. مرسی مرسی…😍😍😍😍 واقعا وقتی روی مناسبات ساده زندگی روزمره دقیق وعمیق میشیم چقدر آسیب و مخاطره رو میتونیم فهرست کنیم که خودمون و بچه هامون و اطرافیانمون احاطه کرده و برامون هم عادیه… جالبِ دردناک! ولی خب راستش خواهر من که خیلی روی این چیزا حساس بود بازم نمیتونست کامل کنترل کنه. چون بقیه حلقه اطرافیانش رعایت نمیکردند… بنابراین حتی اونایی که رعایت میکنند به خاطر جامعه بی توجه مجاورشون دچار مشکل میشن…. بخصوص بحث کارتون و ادبیات واسشون یه مشکل اساسی بود و بدتر از اون اینکه هیچ کنترلی روی محتوای آموزشی مهدکودک و پیش دبستانی نداشتند و خلاصه که بساطی داشتند طفلیا…

  4. من از پینوکیو هم خوشم نمیومد، این که اون ساده لوح بود و زود اعتماد میکرد و گربه نره و روباه مکار نقشه داشتن زندگی شو تباه کنند و زندانی کردن و آزار و شلاق وقتی که به خر تبدیل شده بود، برام قابل تحمل نبود. وقتی بچه بودم هییچ وقت کارتون پینوکیو رو از اول تا آخر ندیدم!!
    هانسل و گرتل هم از همین داستان ها بود…
    درباره محتوای آموزشی برای بچه ها هم باهاتون موافقم، مثلا یادمه کتاب داستان شنگول و منگول رو مهدکودک جایزه داده بود به پسرم، اول نشستم کلی مطالبش رو عوض کردم، جایی که مادره شکم گرگه رو پاره میکرد و میدوخت!! همه شو سانسور کردم یا کتاب گارفیلد برای بچه م خریده بودم، از زبون گارفیلد نوشته بود ارباب جان!!! بعد من خط میزدم بالاش مینوشتم دوستم جان؛ که اگر همسرم هم خواست بخونه برای بچه نگه ارباب، کسی که حیوان خانگی داره که اربابش نیست، دوستشه!!!
    خلاصه که نقاشی هم عالییییی❤️❤️❤️
    راستی شما چون اول داستان گفتین زن ۲۰ سال پیش هم خودکشی کرده که موفقیت آمیز نبوده، کشتنش توسط پسرها کمتر ناراحت کننده بود، در حالی که نسخه اصلی هانسل و گرتل، تنهایی بچه ها وسط جنگل تاریک با گرسنگی و ترس خیلی وحشتناکه حتا همین الان برای من چه برسه به بچه ها….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستان کوتاه ِ صوتی

دالان تاریک چشم‌هایش

  متن داستان   این هم تمرین کلاسی بود. با کمتر از ۱۲۰۰ کلمه باید یک ماجرا رو از دو نگاه شرح می‌دادیم. طوری که

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

و اما ریاضی!

  متن داستان    پ ن ۱: این داستان ماجرای واقعیِ دختری به اسم مریمه که توی کلاس داستان باهاش آشنا شدم. متاسفانه بعد از

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

نبوغ مگسی

  متن داستان ظاهراً این داستان بدون اینکه بخوام یا فکر کرده باشم، شد مقدمه‌ی تولد خی‌خی. یکی از تمرین‌های کلاس داستان نویسی استاد گودرزی

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

هستی و نیستی؛ پاریس

  متن داستان پ ن: یک جا واژه‌ی «زمان» جا موند: حتما پدر بالقوه ام دلش می‌خواهد فقط توی همان «زمان» زندگی کنم و بمیرم…

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستانک

می‌گن!

مي‌گن لخت مادرزاد توي اتاق خواب يك زن شوهردار سكته كرده… تا بخوان برسوننش به بيمارستان، جان به جان آفرين تسليم كرده… چه مرگ افتضاحي…

ادامه مطلب »
صوتی| جنس سرگردان: سایه

صوتی سایه: ۳۰

  قسمت قبلی  متن داستان  قسمت بعدی پ ن: نقاشی‌بازی… بیشتر تمرین تکنیک‌های آبستره کردنه🙈. ببینین می‌خوام چه بلاهایی سر نقاشیاتون بیارم…😁😁 اینم از نزدیک‌ترش

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

مونس دوتار

  یک سفرِ دوروزه با او تمام زندگی من را تغییر داد. بار اولی که دیدمش، احتمالاً هم‌سن‌وسال الآن من بود. دیروز مُرد. روز اولی

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

در خروجی

  به تغییراتی که قرار بود در اداره آموزش ایجاد کند فکر می‌کرد. بالاخره تمام زحماتش به ثمر رسیده بود. حالا حتماً خبرش به شوهر

ادامه مطلب »