English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

زردآلو

۱۴۰۰-۰۸-۱۱

 

متن داستان

از داستان:

  • …حتی درخت‌های این منطقه هم با درخت‌های پایین‌شهر فرق داشت…
  • …زن آه عمیقی کشید. دیگر حتی نا نداشت که اشک بریزد که ضجه کند. خالی بود. خالی و خسته. به دیوار تکیه داد. انگار بار تمام شهر را روی دوش‌های او گذاشته بودند. زانوهایش شکست. همان‌جا روی سنگ‌فرش بتنی مربع‌مربع کف پیاده‌رو که به‌جای بندکشی، به‌اندازه دو بندانگشت چمن سبز داشت ، نشست. به هیچ فکر می‌کرد…
  • …به در سفید و چندمتری خانه روبه‌رو خیره شد. در را تا آسمان دنبال کرد. انگار آدم‌های این خانه‌ها از آدم‌های جایی که او زندگی می‌کرد بزرگ‌تر بودند که درها و پله‌هایشان این‌قدر عظیم بود…
  • زنی که معلوم بود خودش هم کارگر خانه است، با نگاهی غضب‌آلود که گویی دارد به تاپاله پهنی نگاه می‌کند که رویش پر از مگس‌های رقصان چشم زرشکی است، پلاستیکی به سویش گرفت…
  • …صدای جوشکاری برای او مثل صدای رحیم دلنواز بود. تا بود نگذاشت آب توی دلش جم بخورد. مرد بود. مرد. حالا او رفته بود و کجا بود تا ببیند جانا و سوگلش، افتاده درِ خانه مردم به گدایی…
  • …از عطاری قرص برنج خرید و به خانه رفت…
  • …چند ثانیه مکث کرد. چندثانیه‌ای که به‌اندازه تمام زندگی‌اش طول کشید و به تمام بعداً هایی فکر کرد که به بچه‌هایش گفته بود…
  • …قدم‌هایش تندتر بود. این بار مقصدی داشت…
  • …   – قحطی یعنی چی؟  +یعنی مردم چیزی نداشتند بخورند…

پ ن: و اما نقاشی؛ هنوز کار داره…دست اول رنگ‌گذاری…

عجیبه که نقاشی حالا از هر چیزی بهتر ذهنمو آروم می‌کنه… چیزی که هیچ‌وقت توی تمام زندگی‌م بهش فکر نکرده بودم. همیشه می‌گفتم من تو نقاشی هیچ استعدادی ندارم. من فقط بلدم خوب نقاشی‌ها رو نگاه کنم… حالا الان هم نمی‌گم استعدادی دارم…

( هر چند اساساً در نظریه‌های جدید آموزش صحبت از استعداد ابلهانه است، تمرکز بر استعداد باعث ایجاد ذهنیت‌های ثابت (Fixed mindset) می‌شه که یعنی من همینم که هستم و من هیچ استعدادی توی فلان کار ندارم و باب رو بر تلاش یا حتی آزمودن می‌بنده؛ چون موانع ذهنی بدی ایجادی می‌کنه؛ البته ناگفته نماند که نظام آموزشی معیوب ما از روز اول مدرسه این رو توی سرمون فرو می‌کنه – با اون سبک ارزشیابی و بدتر از اون معلم‌هایی که…! پس بر اساس ذهنیت ثابت، ما سهمی برای تلاش قائل نیستیم؛ یا استعداد داریم یا نداریم؛ اگر نداریم می‌تونیم همه عمر با برچسب بی استعدادی‌مون رنجی به رنجِ زیستن اضافه کنیم و با خود به دوش بکشیم. ولی بر اساس ذهنیت رشد (Growth mindset)، موفقیت و شکست، یادگیریِ  مطلب/مهارت  یا ناتوانی در یادگیری اون، از ذهن آغاز می‌شه. کاری نیست که آدمیزاد نتونه انجامش بشه، اگر هم بحث استعداد مطرح بشه فقط در مدت زمان یادگیری می‌تونه تاثیر بذاره؛ نه در کیفیت و نتیجه نهایی… )

…  مسئله به دست آوردن ابزاریه که می‌تونه از هر آرام‌بخش و مسکنی بهتر آرومم کنه … می‌تونم ساعت‌ها غرقش بشم و عجیب این‌که تنها چیزیه که می‌تونه منِ بیش فعالِ سوپرسرعتی رو طوری یه جا بنشونه که انگار هیپنوتیزم کرده باشند… خلاصه که به نظرم آدم باید هر از گاهی به یه چیزای تازه‌ای سیخونک بزنه، شاید که داروی روحش باشه…

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

14 پاسخ

  1. چقدر این داستان خوبه…👌👌👌 هنوزم تو کارگاه ۱۰۰ داستان شماره یک هست (همین الان چک کردم)🤩🤩👏👏❤❤برکه و نیلوفر ها هم که عالییییی🤩🤩🤩👏👏👏😻😻😻

    1. ای جان جان که چک هم میکنی… فدات شم…😍😍😍😍😍 فکر کنم نقاشیه رو تموم نکنم… اگه امروز تمومش نکنم از روی تخته شاسی بازش میکنم….. فقط وسط ترجمه اون کارم اومد که منو از کار بندازه(نقاشی نیلوفرها رو میگم)

  2. اي جونم بهتون😍😍😍😍

    تلخ ولي درست … ( زبانم داره خوب ميشه ها🙈)

    انگار اول داستان، وسط داستان بود نه؟ اخر داستان اول داستان؟ چي نوشتم؟🤣🤣🤣

    خانم دكتر جوني كامنتاي قبلبمم جواب بدين ديگه🙈🙈
    و ايميلتون لدفند…

  3. وقتی اولین بار این داستان رو خوندم (نسخه کتبی که گذاشته بودین توی سایت) تا مدتها توی فضای داستان بودم، اونقدر تأثیر گذار و عالی بود که شخصیت ها دائم جلوی چشمم بودند و نمیتونستم از فکرشون بیرون بیام. الان که بعد از چند ماه نسخه صوتی رو گوش کردم، دوباره همون احساس و حالات رو دارم. عالی هستید از همه نظر، هم نوع بیان و هم موضوع و بقیه موارد👏👏👏👏
    خوشحالم که داروی روح تون رو پیدا کردین و آفرین که همیشه در حال تلاش و یادگیری هستین. هر چند به استعداد خیلی اعتقاد ندارین ولی به نظر من در نقاشی استعداد بی نظیری دارین❤️❤️❤️❤️

    1. ای جان جان جان…. فدای تو بشم که همیشه هستی و همراهمی… ملیحه مهربون من…😍😍😍😍😍 با این که داستان تلخیه ولی خودم هم دوسش دارم… کم پیش میاد داستانی رو دوست داشته باشم… قسمت بعدیش هم که یه جورایی انگار ادامه این داستانه دوست دارم … احتمالا فردا آپلود کنم چون امروز دیگه سر و صدا زیاد شد نمیشه داستان رکورد کرد… ( نگو که توی اون مطلبی که اسمشو گذاشتم داستار: احتمالات کلی خودمو سرزنش کردم که چرا عاشق یادگرفتنم 🤣🤣گفتم بدونی قبل خوندن این کامنت تو اونو نوشته بودم که نگی تا دو کلمه ازش تعریف کردیم خودشو 💩💩💩💩 کرد)

      1. عزیز دل من هستین شما❤️ اتفاقا من فکر می‌کنم وقتی که تصمیم بگیرین ساعتی رو بدون دغدغه به آسمون نگاه کنین یا بی خیالِ مطالعه و یادگیری بشین، اون موقع هم دارین یک سبک جدید زندگی رو یاد میگیرین و تجربه می کنین. پس بازم میگم آفرین به شما که همیشه در حال یادگیری هستین👏👏👏👏

  4. داستان عالی🥺👌🏻صوووووتی عالی‌تر😍😍😍😻😻😻نقاشی هم که با اینکه به قول خودتون چشم نداره ولی خیلی حس خوبی داره انرژی داره😍😍😍👏🏻👏🏻👏🏻🤩🤩🤩

    1. عالی ترینی 😍😍😍😍آره دوسش دارم نقاشیه رو … دو تا گل نیلوفر وسط مرداب میتونه نمود دو تا آدم عاشق باشه که از یک لحظه بعدشون خبر ندارند… گل های نیلوفرو خیلی دوست دارم… ریشه سست و نازکی دارند و مصداق آدمیزادند…. این قدر قوی و بزرگ و محکم به نظر میرسه و زندگیش به دمی بنده …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستان کوتاه ِ صوتی

دالان تاریک چشم‌هایش

  متن داستان   این هم تمرین کلاسی بود. با کمتر از ۱۲۰۰ کلمه باید یک ماجرا رو از دو نگاه شرح می‌دادیم. طوری که

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

و اما ریاضی!

  متن داستان    پ ن ۱: این داستان ماجرای واقعیِ دختری به اسم مریمه که توی کلاس داستان باهاش آشنا شدم. متاسفانه بعد از

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

نبوغ مگسی

  متن داستان ظاهراً این داستان بدون اینکه بخوام یا فکر کرده باشم، شد مقدمه‌ی تولد خی‌خی. یکی از تمرین‌های کلاس داستان نویسی استاد گودرزی

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

هستی و نیستی؛ پاریس

  متن داستان پ ن: یک جا واژه‌ی «زمان» جا موند: حتما پدر بالقوه ام دلش می‌خواهد فقط توی همان «زمان» زندگی کنم و بمیرم…

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستار: نَه‌داستان+نَه‌جستار

احتمالات

    دارم آهنگ Clair de lune (کْلِغ دِ لون) از کلود دِبوسی رو تمرین می‌کنم و در حالی که تلاش می‌کنم نت‌ها رو توی

ادامه مطلب »
نقد

زخم شیر

 نوشته صمد طاهری از مجموعه داستان کوتاه زخم شیر، نشر نیماژ، ۱۳۹۶، ۱۶۷ صفحه.  نسخه الکترونیکیشو طاقچه داره. درباره داستان زخم شیر: پیرنگ: خانواده جنگ

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

آینه‌های جیمز وب

متن داستان از داستان: … آینه‌ها چشم‌وهم‌چشمی دارند. به هم حسادت می‌کنند. به هم پز می‌دهند. آینه‌ها اگر زورشان به هم می‌رسید بعضی‌هایشان از خشم،

ادامه مطلب »