English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

درخت زیبای من

۱۴۰۰-۰۳-۲۰

 نوشته ژوزه مائورده واسکونسلوس

مشخصات نشر ترجمه مرضیه کردبچه،نشر شبگون، ۱۳۹۷ (نسخه الکترونیکی این را خواندم).

ترجمه قاسم صنعوی، انتشارات جغد، ۱۳۹۹(صوتی این را گوش دادم).

  • داستان طرح: خاطرات چهل‌وسه سال قبل زه زه پسری فقیر است که هم‌زمان با بحران اقتصادی خانواده و تغییر خانه با مردی به نام پرتغالی و پاجوش درخت پرتقالی خو می‌گیرد و درنهایت هر دو را به‌گونه‌ای تراژیک از دست می‌دهد. حالا خود اوست که برای پسربچه‌های فقیر، نقش پرتغالی را بازی می‌کند.
  • مضمون: کودکی، فقر. خشونتی که یک بچه فقیر تجربه می‌کند. لفظی، روانی، جسمی، اقتصادی؛ نقد نظام اقتصادی سرمایه‌داری. فشارهای اجتماعی ناشی از نژاد و طبقه و درنهایت مهر و مهربانی.
  • راوی: اول‌شخص مفرد. زه زه پسربچه‌ای پنج‌ساله ، باهوش و خلاق و وروجک.
    • مخاطب درون‌متنی ندارد.
  • مکان: برزیل
  • زمان: چند روز قبل از نوئل چهل‌وسه سال قبل از اکنونِ راوی. سال ۱۹۲۴
  • شخصیت‌ها:
  • توتوکا برادر بزرگ‌تر راوی
  • زِه زِه : راوی بچه‌ای ۵ ساله؛ خیال‌پرداز، باهوش، خلاق، از فقر خانواده در رنج،
  • مادر زِه زِه: خوشگل قدبلند قلمی پوست سبزه زیبا و موهای لخت مشکی تا کمر،زِه زِه عاشق آواز خواندن مادر بود. از لحظه تولد کار کرده بود. وقتی شش سال داشت برای کار به کارخانه فرستاده بودنش. هرگز به مدرسه نرفته، خواندن و نوشتن نمی‌دانسته. زه زه از شنیدن این ماجرا در رنج است و می‌خواهد وقتی شاعر و دانشمند شد خودش شعرهایش را برای مادرش بخواند،
  • پدر زِه زِه: آقای پائولو، فقیر است، بیکار است، رابطه نزدیکی با فرزندش ندارد،
  • دکتر فولهابر
  • خواهر راوی
  • عمو ادموندو، دانشمند و شاعر است. فکر می‌کند زه زه زودرس است و به‌زودی به سن تشخیص می‌رسد، تا پیش از آشنایی زه زه با پرتغالی مرجع دانسته‌ها و الگوی زه زه است.
  • گلوریا که زه زه او را گودوئیا صدا میزند. عشقی نسبت به رودلف والنتیتنو دارد او را رودی می‌نامند و عکس‌هایش را جمع‌آوری می‌کند او شیفته افسران جوان است. موهایش هویجی رنگ است.
  • ژاندیرا خواهر زه زه مدام رمان می‌خواند و به عشق فکر می‌کند.
  • آلائید
  • آنتونیو
  • لالا
  • فوتینگ: عاشق لالا
  • آراسی و ژوراندیر خواهر و برادری که مرده بودند
  • لوئیس برادر کوچک زه زه ؛ زیباترین و مهربان‌ترین و عاقل‌ترین پسر کوچولویی که زه زه دیده بود.
  • دیمریندا: خانم همسایه
  • لوسیانو: اسم یک هواپیما؟ اسم یک خفاش…
  • همسر دیمریرندا که در فروشگاه چیکو فرانکو کار میکرد .
  • آقای پیاکسائو، نامه رسان
  • آقای مانودل والادارس، پرتغالی، ماشین بزرگ دارد، ثروتمند است،
  • مینگوئینهو: پاجوش پرتقال شیرین زه زه
  • مانگاراتیبا قطار
  • آریووالدو، آوازه خوان و اخبار خوان دوره گرد
  • کشمکش‌ها ؛ زه زه با دنیای درون و بیرون…
  • تقابل‌ها: فقر/ثروت- کودکی/بزرگ‌سالی- عشق/نفرت
  • زمانمندی: خطی، آخر داستان متوجه می‌شویم که کل داستان بازگشت به گذشته راوی بوده.
  • تأویل‌ها: تأویل‌های جامعه‌شناختی، جرم‌شناختی و زمیولوژیکی، بخصوص در حوزه فرزند پروری، رفتار با کودک، آن هم دنیای خاص کودکان باهوش که با طیف در بهترین حالت با ۸۴ درصد مردم با بهره هوشی متوسط یا کم‌هوش سروکله می‌زنند و بسیار آسیب می‌بینند. اگر جزو آن طفلکی‌های سه‌درصدی نباشند که از هر صد نفر یکی هم درکشان نمی‌کند!
  • ژانر :
  1. بر اساس تأثیرگذاری بر خواننده :
  • پرسشی :
  1. بر اساس تجربه زیستی خواننده :
  • واقع‌گرا:
  1. ژانر بر اساس موضوع :
  • عاشقانه : عشق ناب یک انسان به انسان دیگر. عشق کودکی تشنه محبت و رفاه به بزرگ‌سالی که او را درک کند.
  1. ژانر از منظر کمیت و کیفیت:
  • داستان بلند: به نظرم داستان حول محور واحدی می‌گشت. حوادث فرعی چندانی نداشت. ماجراهای فرعی ارتباط درونی با داستان اصلی داشت.
  1. ژانر از منظر شیوه نگارش:
  • ذهنی
  1. ژانر ازنظر سبک بیان :
  • حداقل گراست.
  1. ژانر نظر پایان‌بندی:
  • غمناک ناگهانی.
  1. ژانر ازنظر نثر:
  • کوتاه نویس : ضرباهنگ تند.
  1. ژانر ازنظر روایی:
  • آسان نویس: داستان طرح معلوم است.
  1. ژانر بر اساس معنا یا داستان اندیشه
  • جامعه‌شناسی، جرم‌شناسی، زمیولوژی
  1. ژانر بر اساس مخاطب:
  • حد میانه داستان نخبه‌گرا و عامه‌پسند
  1. ژانر ازنظر شیوه برخورد با واقعیت ( مکتب ):
  • رئالیستی
  1. ژانر بر اساس نحوه کاربرد واژگان :
  • داستان‌های با کلمات رکیک ؛
  1. ژانر بر اساس آغاز داستان :
  • داستان‌هایی که در شروع مسئله داستان ژانر کیستی راوی موضوع داستان مشخص‌شده است و اطلاعات داستانی در اسرع وقت داده‌شده است. خواننده راحت‌تر متن را می‌خواند .
  1. ژانر بر اساس رابطه کلی بین جهان داستان و جهان واقع یا تجربی:
  • برابر با جهان معمولی است.

 

  • تعبیرهای جالب:
    • دیوانه قصه‌ها بودم. هر چه پیچیده‌تر بودند بیشتر دوستشان داشتم.
    • خودم را تهی‌دست‌ترین آدم روی زمین می‌دیدم.
    • صدایی که نمی‌دانستم از کجاست با قلبم حرف می‌زد.
    • همیشه حق با همه است، هیچ‌وقت حق با من نیست.
    • عجیب بود زیرا همیشه با هر چیزی حرف می‌زدم اما فکر می‌کردم پرنده‌ای که درون من است پاسخ می‌دهد.
    • چرا زندگی برای عده‌ای این‌قدر سخت است؟
    • هیچ‌کس نمی‌گذشت، مگر زمان.
    • آن‌قدر غمگین و ناامید بودم که دلم می‌خواست بمیرم.
    • معجونی از نفرت، شرارت و اندوه در روحم جاری شد، فریاد کشیدم: داشتن یک پدر فقیر چه بدبختی بزرگی است…(دردی در بیان این جمله است از زبان یک بچه …)
    • چشم‌های پدر از اندوه گشاد شده بودند. خیلی بزرگ شده بودند آن‌قدر بزرگ که می‌توانستند پرده سینما بینگو را پر کنند. برای لحظه‌ای که انتها نداشت ماند و نگاهمان کرد.
    • به نظرم می‌رسید زیر نگاه‌های پدرم قدم برمی‌دارم و در چشم‌های او عذاب می‌کشم.
    • کسی که روز نوئل کار می‌کند واقعاً به پول نیاز دارد.
    • حتی توان عصبانی شدن نداشتم.
    • کفش‌ها آن‌قدر براق بودند که عکس همه‌چیز در آن‌ها می‌افتاد حتی چشم‌های بابا را می‌دیدم که مرا نگاه می‌کرد.
    • خطر نکردم. این روزها اغلب سرزنش شده بودم . چند بار شنیده بودم «به تو گفته بودم این بچه‌های خیابانی را به خانه راه نده»
    • از دوست‌ها پول نمی‌گیرم… (عزیز دل من فقط…)
    • کوچولوی من گریه نکن. اگر همین‌قدر احساساتی بمانی در زندگی‌ات برای مسائل بسیاری گریه خواهی کرد.
    • اما اولین لقمه شور بود . آخرین اشک‌هایم بند نمی‌آمدند.
    • فایده نداشت بعضی وقت‌ها درک کردن آدم‌بزرگ‌ها خیلی سخت است.
    • کارخانه هیولایی بود که هر صبح مردم را می‌بلعید و هر شب آن‌ها را خسته‌وکوفته بالا می‌آورد.
    • برای کم کردن درد و راضی کردن مامان که دست بردارد مجبور بودم فریاد بکشم.
    • از کارت‌های سرباز خوشم نمی‌آمد. نمی‌دانم چرا انگار آن‌ها خدمتکاران شاه بودند.
    • ..آن‌وقت چهار نفر چهار نفر ردیفمان می‌کنند و مثل گوسفند وارد کلاس می‌شویم…
    • اما این کار خوبی نیست، نباید این کار را بکنی، اسمش دزدی نیست اما دستبرد است ( پُکیدم! چه معلم باشعوری، قطعاً نویسنده با نظریه برچسب‌زنی و توالی فاسدش آشنا بوده )
    • سربه‌راه‌ترین قیافه دنیا را به خودم گرفتم و رهایم کرد.
    • وقتی چیزی یاد می‌گیریم شش ماه تمرین می‌کنیم ؛ دقیقاً همان چیز را . تا این دسته خرها یاد بگیرند کلی فرصت داریم( معضل و درعین‌حال تفریح همه بچه‌های باهوشی که وسط سطح هوشی متوسط‌ها درس می‌خوانند )
    • تحقیر بیش از درد رنجم می‌داد.
    • در مدرسه فرشته بودم هیچ‌وقت سرزنش نمی‌شدم … و فکر می‌کنم آن‌قدر عاقل بودم که ناامیدش نکنم(اشاره به طیف انبوهی از نظریات جرم‌شناسی و جامعه‌شناسی که محیط، سرخوردگی‌ها، بی‌نظمی و … از عوامل مؤثر بر بزهکاری یا کژروی‌های کودکان و نوجوانان می‌دانند)
    • دلم می‌خواست بگویم به کسی مربوط نیست ؛ اما چون ولگرد صدایم نکرده بود، پاسخی ندادم… (چقدر حرف و نظریه بود توی این جمله … با رفتارهای ساده و کوچک چه بلاهایی که سر بچه‌ها و سر همدیگر نمی‌آوریم!)
    • -این ماجرا فراموش می‌شود. تا حالا ماشین ‌سوار شده‌ای؟ +نه هیچ‌وقت آقا (این هم از جملاتی است که گاهی وقتی می‌خوانیم می‌گوییم مگر می‌شود؟ مصاحبه‌هایم با کودکان کار پر است از این جملات که البته همه‌مان یکی دو تا از این مصاحبه‌های احمقانه با ادبیات تحقیرکننده را در شبکه‌های مجازی دیده‌ایم و با حماقت تمام ناآگاه از عواقبش از سرِ احساس روشنفکری برای هم‌، هم فرستاده‌ایم و در این حماقت شرورانه و ابلهانه که رویش پوسته مهربانی و دلسوزی و انسان‌دوستی کشیده‌ایم شریک شده‌ایم؛ مصاحبه با این بچه‌ها ظرافت‌های کلامی عجیب‌وغریبی می‌طلبد که متأسفانه اکثراً آدم‌ها و حتی پژوهشگرانمان سواد انتخاب درست واژه‌ها را به‌گونه‌ای که فاقد ارزش داوری، فاقد تحقیر، خشونت یا ایجاد حس بد در پرسش‌شونده نشود، ندارند، در رأسشان آن آقای شاهین صمدپور … !!)
    • لبخند دردآلودی به او زدم؛ اما در خلال این درد کشف مهمی کردم، پرتغالی تبدیل شده بود به کسی که بیشتر از همه در دنیا دوستش داشتم.( و آدمی بنده مهر است و بس)
    • دل آدم باید خیلی بزرگ باشد که همه دوست‌داشتنی‌هایش را در آنجا بدهد.
    • از نفس کشیدن هم می‌ترسیدم…
    • مامان نباید به دنیا می‌آمدم… باید مثل توپم .. .
    • و بی‌تردید این بزرگ‌ترین اتهام من به زندگی بود.
    • گلوله دردناکی در گلویم احساس می‌کردم. برای ادامه دادن به شهامت زیادی نیاز داشتم.
    • پس وقتی با منی مثل مجسمه بی‌آزاری…
    • زیرا بدون مهربانی زندگی چیز ارزشمندی نیست. گاه از مهربانی‌ام خوشحال می‌شوم، گاه اشتباه می‌کنم و این بیشتر روی می‌دهد.
    • پرتوگای عزیزم درواقع این چیزها را خیلی زود برای من تعریف کردند…
    • بدرود.

 

  • پ ن: عجیب بود. بعد از مدت‌ها با کتابی اشک ریختم به پهنای صورتم و دوباره هم که خواندم اشک ریختم و سه‌باره که یادداشت‌برداری کردم اشک ریختم…

 

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

24 پاسخ

  1. این کتاب از اوجبه واجباته خوندنش😍😍کاش فرصت داشتم همشونو تو یک روز میخوندم…مرسی از نقد کاملتون مخصوصا توضیحات قرمز رنگ 😍😉.
    .
    “از لحظه ی تولد کار کرده بود، وقتی شش داشت برای کار به کارخانه فرستاده بودنش” سال بعد از شش جا افتاده
    .
    .
    “مصاحبه هایم با کودکان کار پر از است از” پر است از
    .
    .
    “از سر احساس روشنفکری برای هم هم فرستادیم” یک هم اضافی
    .
    .
    “فاقد تحقیر، خشونت یا ایجاد حس بد در پرسش شونده نشود، ندراند” ندارند.
    ❤❤❤

    1. مرسی مرسی مرسی که این قدر خوب میخونی… 😍😍آقا یه بنده خدایی قرار بود با ما به عنوان نمونه خوان همکاری کنه … نگو این بچه اصلا نمیتونه نمونه بخونه😂😂😂 امیدوارم خودش این کامنتو بخونه و کلی بخنده … سارا جدی این دقت تو و ملیحه نشون میده استعداد بسیار بالایی در ویراستاری دارید…

  2. من فکر میکنم آدم باید دغدغه یک چیز رو داشته باشه تا اونو به بهترین شکل و بدون ایراد انجام بده… آقایونی که مثلن دنبال حل کردن مشکلات کودکان کار هستند ولی در واقع با مصاحبه هاشون اونها رو بیشتر تحقیر میکنند، به نظرمن (نظر شخصی منه و شاید اشتباه باشه) دغدغه شون سبک کردن بار روانی و ایجاد حس خوب در این بچه ها نیست وگرنه حتا اگر خودشون بلد نبودند از چند تا کارشناس کمک میگرفتن…. فقر و مشکلات و هزار تا بدبختی که خیلی ها دارن، اگر نمیتونیم کاری بکنیم حداقل بدترش نکنیم!

    وقتی شش داشت برای کار به کارخانه… احتمالا «سال» یا «سال سن» بعد از شش باید باشه شماره ۷ ژانر «از» نظر….

    1. دقیقن موافقم باهات و چه خوبه که تو یه نکاتی رو توی اصلاح متن میبینی سارا یه نکات دیگه رو. مرسی که این قدر دقیق میخونی و مرسی که واسم کامنت میذاری … خیلی برام ارزشمنده 😍😍😍

  3. در ضمن تم جدید سایت رو بیشتر دوست دارم، اینکه عکس خودتون صفحه اصلی هست عالیه😍😍😍😍😍😍😍 هزار تا قلب❤️❤️❤️❤️❤️

    1. نگو که تا تو نگفته بودی ندیده بودم آقای طراح زحمت کشیدند تغییرات دادند. چون من فقط مطالبو میفرستم میاد دیگه پیش نمایش تغییراتش و این چیزا رو چک نمیکنم یا دست کم به ندرت چک میکنم😍😍😍 ولی خب یه ایرادهایی داره که امیدوارم آقای قائدی زود رفعشون کنند.

      1. من یک بیماری دارم که خانواده رو کلافه کردم، توی پیامهای بچه هام یا گروه خواهرام، یا هر متن و حتا پیامی، اول غلط دیکته هاشون رو میگیرم بعد جواب میدم، خیلی ها هم دعوام کردن ولی فکر نکنم درمان شدنی باشم😅
        برای سایت هم آره من خیلی ذوق کردم تغییرات رو دیدم❤️ فقط قسمت جستجو رو پیدا نکردم، کلن سایت سرچ نداره یا من پیداش نکردم؟

        1. این بیماری نیست. یه استعداده… منم دارمش ولی در مقایسه با تو و سارا میزانش کمتره… اسم ویژگیهای متفاوت و عالیت رو بیماری نذار… بالا گوشه سمت چپه … امیدوارم قالبشو درست کنه آقای قائدی چون به نظرم خیلی آزار دهنده شده… 🤨

  4. افتخار میکنم اگر یک ویژگی از شما رو داشته باشم❤️

    قالب سایت رو هر تغییری لازم میدونین بدین ولی لطفن عکستون باشه 😍
    سرچ هم نداره خدایی، من با موبایل میام اون گوشه سمت چپ (منو) توی گزینه هاش جستجو نداره☹️

    1. وقتی وارد سایت میشید، بالا سمت راست نوشته آخرین نوشته ها، اونو که بزنید همون اول نوشته جستجو🧡

  5. وقتي امثال شما خودتونو از صحنه جامعه كنار ميكشيد، بايد هم اقايان صمدپورها صداشون گوش ما رو كر كنه! من صفحه اينستاگرام شما رو ديدم. چرا نبايد مثه اين اقا فعال باشه؟ چرا نبايد ادبيات حرف زدن شما با كودكان كار رو ببينند و ياد بگيرند؟ ببخشيد افتادم روي دور نوشتن سر صبحي، مقصر شماييد كه با نجوا حرفهاي درست رو ميزنيد. نمي گم سياسي شيد، اما ميتونيد اين مدعيان بيسواد دانش رو كه سرجاشون بنشونيد. وقتي شما كه ايراد كارو ميدونيد سكوت مي كنيد، صداي اونا گوش مردمو پر مي كنه… در اين مورد از شماست كه بر شماست .

      1. من هم باهاشون موافقم خانم دكتر. الان چرا هر روز يك استوري توي اينستاتون نميگذاريد كه داستان روزتون يا نقد يا مطالب سايتتونو معرفي كنه. من مطئنم خيلي از دانشجوهاتون از سايتتون خبر ندارند. دو سه روز پيش به اقاي نجفي گفتم شما سايت داريد، گله كرد كه خانوم دكتر کارش همینه. اين همه كتاب داشت، ما بعد از فارق التحصيلي فهميديم. نه به بقیه که با چرت و پرتها و خودنماییهاشون ما رو خفه میکنند، نه به شما . به خدا من آدم متملقی نیستم میدونید اخلاقمو حتما، ولی وقتی در ماه یک روز می آیید اینستا و چهارتا استوری میگذارید روزمون ساخته میشه. از روی همون استوری های خنده دار من کلی درس زندگی میگیرم. منم موافقم خوب نيست اين همه سكوت و كنار كشيدن و ميدون دادن به ديگراني كه خودتون بهتر ميدونيد!

  6. کتاب عالیییی بود، دلم نمی خواست تموم بشه به همین دلیل دلم نمیومد زود بخونمش که به آخر برسم🥺🥺❤❤نقد عالی بود، بخش تعبیر های جالب و نظرات خودتون در خلال تعبیر ها هم فوق العاده بود🤩❤👏👌❤

  7. سلام.
    انقدر خوب کتاب رو خوندی که منم دوباره کیف کردم…
    منم سه بار با این کتاب اشک ریختم، بار اول که خوندمش، بار دوم که ترجمه می‌کردمش و بار سوم برای نمونه‌خوانی!

    یه رمان دیگه هم ترجمه کردم که شخصیت اصلی، یه نوجوانه که مرتکب قتل شده! اگر قیمت کاغذ اجازه داد ناشر بالاخره چاپش کنه، بهت خبر می‌دم‌.
    موفق باشی

    1. سلام مرسی مرضیه جان. چقدر خوشحال شدم اسم شما رو اینجا دیدم. واقعا از ترجمه اتون لذت بردم. خیلی خوشحال میشم.😍😍 بیصبرانه منتظرم. آرزوی متقابل

    2. سلام خانم کردبچه من نسخه ترجمه شده توسط شما رو از طریق طاقچه خوندم و واقعا لذت بردم، اصلا دلم نمی خواست تموم بشه کتاب واسه همین خیلی کند خوندمش تا زود تموم نشه… ترجمه عالی بود و روان بود واقعا لذت بردم، مرسی از شما که باعث شدین اینقدر از خوندن این کتاب حس خوب بگیرم😻😻👌👌

      1. خوشحالم عزیزم که دوست داشتید.
        هیچ چیز برای یک مترجم ارزشمند تر از همین حس خوب شما نیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

نقد

قلعه‌ی سفید

نوشته‌ی اورهان پاموک، مترجم ارسلان فصیحی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۰، گوینده احسان چریکی،ناشر صوتی نوین کتاب، سال انتشار صوتی ۱۳۹۶، مدت زمان ۷ ساعت و ۱۷

ادامه مطلب »
نقد

فارنهایت ۴۵۱

نوشته ری بردبری، ترجمه معین محب علیان، انتشارات میلکان،۱۳۹۷، ۱۴۸ صفحه. نسخه اصلی کتاب ۱۹ اکتبر سال ۱۹۵۳ چاپ شده… داستان طرح: گای مونتگ آتش‌نشانی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

صوتی| جنس سرگردان: سایه

صوتی سایه: ۲۴

  قسمت قبلی  متن داستان  قسمت بعدی پ ن: اولین جلسه خلق شخصیت‌های کارتونی … یه کلاس آنلاینه با بوچ هارتمن که خیلی دوسش دارم.

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

علقه‌ی خیال‌پردازانه…

دیروز داشتم کتاب داستان یک مبل رو برای آخرین بار می‌خوندم که دیگه بفرستم بره سفرش رو آغاز کنه که چشمم به این صفحه افتاد:

ادامه مطلب »