English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

فارنهایت ۴۵۱

۱۴۰۰-۰۴-۲۲

نوشته ری بردبری، ترجمه معین محب علیان، انتشارات میلکان،۱۳۹۷، ۱۴۸ صفحه.

نسخه اصلی کتاب ۱۹ اکتبر سال ۱۹۵۳ چاپ شده…

داستان طرح: گای مونتگ آتش‌نشانی که شغلش درواقع سوزندان کتاب‌هاست درنتیجه آشنایی با دختری به نام کلاریس مک کلیلان و تماشای زنده‌زنده سوختن زنی در میان کتاب‌هایش، دچار تحولاتی درونی شده و به‌این‌ترتیب هدف شغل خود را به چالش می‌کشد و درنهایت تلاش می‌کند تا در برابر سرکوب، اختناق و سانسور بایستد…

مضمون و تقابلها : جهل و آگاهی؛ مرگ و زندگی؛ آزادی و بردگی؛ تکنولوژی و سرگرمی.

زمان: قرن ۲۴٫

شخصیت‌ها:

  • گای مونتاگ
  • کلاریس مک کلیلان
  • میلدرد، همسر مونتاگ
  • کاپتان بیتی
  • پروفسور فابر
  • گرنجر
  • بلک و استونمن
  • خانم فلیپ و بولز

تعبیرهای جالب:

  • از یادداشت مترجم:
  • گاهی در زندگی اتفاقاتی می‌افتد و آدم احساس می‌کند، پیشاپیش از همه لطیفه‌ها، مرثیه، قصه‌ها، اشک‌ها و لبخندها آگاه است. به همین دلیل به موجودی منفعل و تک افتاده تبدیل می‌شود و به حرف‌های تازه هم توجهی نمی‌کند، می‌پندارد اصلاً حرف تازه‌ای در این عالم نیست و همه گفتنی‌ها را پیش از ما گفته‌اند… پس بهتر است سکوت کنیم. آری بهتر است سکوت را توشه راه‌سازیم تا در این وانفسای سرمایه، رسانه، تکنولوژی و آرای قرون‌وسطایی که ناخودآگاهمان وابسته و دل‌بسته‌شان است، بتوانیم بوی آزادی و آرامش را کمی دگرگونه استشمام کنیم، فارنهایت ۴۵۱ برای من حرفی تازه است…
  • نقل‌قولی از جرج مارتین: همان‌طور که چاقو به سنگ چاقوتیزکنی نیاز دارد، اندیشه هم به کتاب نیاز دارد تا همیشه تازگی‌اش را حفظ کند…

 

  • از متن کتاب:
  • فارنهایت ۴۵۱ درجه حرارتی است که در آن کاغذ آتش می‌گیرد و می‌سوزد.
  • تماشای سوختن و سیاه شدن و نابودی چیزها خیلی کیف می‌داد.
  • دستانش مانند دستان رهبر ارکستری بود که سمفونی‌های سوزندان و آتش زدن را می‌نواخت تا تکه‌پاره‌های سوخته و تباه‌شده تاریخی را پایین بیاورد.
  • کتاب‌ها می‌سوختند و در باد سیاه می‌شدند و همچون کبوترهایی بال‌زنان جلوی در به آغوش مرگ می‌رفتند.
  • برگ‌های پاییزی زیر نور ماه بر سنگفرش می‌افتادند.
  • لباس سفیدش مثل صدای برگ در نسیم راه که می‌رفت خرت خرت می‌کرد.
  • نگاهش مانند بلوری شیری‌رنگ و شکستنی بود
  • دختر پرسید: تا حالا هیچ کدوم از کتاب‌هایی رو که سوزوندین خوندی؟ مرد با خنده گفت: غیرقانونیه
  • دختر: راسته که میگن قدیما آتش نشانا به جای اینکه آتیشا رو روشن کنند، خاموشش میکردن؟ مرد: نه خونه ها همیشه ضد حریق بودن، باور کن.
  • بعضی وقتا فکر می‌کنم راننده‌ها نمیدونن گل و گیاه چیه، چون هیچ وقت با آرامش نگاهشون نکردن؛ اگه به راننده یه لکه سبز نشون بدی، بهت میگه علفه، لکه صورتی نشون بدی، میگه رز باغه، لکه های سفید، خونه و قهوه ایا گاون. یه بار عموم تو بزرگراه آروم میرونده، با چهل تا میرفته، به جرم سریع نروندن دو روز انداختنش تو هلفدونی، جالب نیست؟ و البته غم انگیز…
  • عموم دوست داره عابر پیاده باشه، گفتم یه بار گرفتنش به جرم عابر بودن؟
  • چقدر چهر دختر شبیه آیینه بود… . چند نفر دیگه رو میشناسی که بتونی خودت رو توی صورتشون ببینی؟
  • آدمها معمولا امیدوارانه در جستجوی کسی شبیه به خود هستند.
  • چرا چهره دیگران تو رو به خودت نیاورده و به درونت تلنگر نزده؟
  • خب الآن عصر دستمال‌کاغذ‌ای یه بار مصرفه… فین کن رو صورت یکی و مچاله اش کن… سیفونشو بکش. همه یه جور آویزون همیدگه اند.
  • دوست دارم اینجوری سرمو بنداز عقب و بذارم بارون بره تو دهنم… خوشمزش تا حالا این کارو کردی؟ (منم همیشه میکنم 🙈)
  • من رو ضد اجتماع میدونن… با بقیه قاتی نمیشم. خیلی عجیبه در واقع من خیلی هم اجتماعی ام. همه ش بستگی به این داره که تعریفت از اجتماعی بودن چی باشه… اجتماعی بودن واسه من یعنی صحبت کردن از چیزایی مثه این که جهان چقدر عجیبه …
  • مردم هیچ وقت حرف خاصی واسه زدن ندارند، همشون حرفای تکراری میزنند و هیچ کس چیز جدیدی نمیگه ووو
  • کتاب را با تنفر و جنونی از سر بیشعوری پرتاب کرد.
  • زن گفت: تو حتی جرئت داشتن این کتابا رو هم نداری
  • ما دیشب یه زن رو با هزاران کتابش سوزوندیم
  • قضیه فقط زنه نیست. دیشب به همه بشکه های نفت این ده سال فکر میکردم. به کتابا فکر میکردم. برای اولین بار فهمیدم پشت هر کتاب یه آدم ایستاده. یک خلقشون کرده. یک نفر باید کلی زمان صرف میکرده تا بیاردشون روی کاغذ. قبلا هیچ وقت به این چیزا فکر نکرده بودم
  • ببین چی میگم. انسان قرن نوزدهم با اسبا، سگا، درشکه ها و سرعت پایینش… بعد تو قرن بیستم همه چیز سرعت گرفت. کتابا کوتاه تر شدند، خلاصه و فشرده شدند، همه چیز رسید به لوده بازی با یه پایان ساده (این کتابو سال ۱۹۴۷ نوشته … ولی وصف امروزو کرده!)
  • آثار کلاسیک کوتاه شد تا اندازه برننامه های پانزده دقیقه ای رایدو بشه، بعدش شد به اندازه پر کردن ستون یه کتاب دو دقیقه ای، سرآخر هم رسید به چکیده ده دوازده خطی توی فرهنگ لغت.
  • مختصر مختصر مختصر … یه ستون، دو جمله، یه تیتر، بعدش دود میشه میره هوا… مغز آدما زیر دست ناشرا، استثمارگرا، رسانه ها این قدر چلانده میشه تا دستگاه گریز از مرکز اضافه هاش رو بریزه بیرون. عجب فکرای وقت تلف کنی ای!
  • مکتب کوتاه شده، نظم و انضباط وارفته، فلسفه، تاریخ و زبان سطحشون اومده پایین، انگلیسی و املا آروم آروم کنار گذاشته شدن و بعد تقریبا به کل فراموش شدن. زندگی فوری شده. کار مهمه. لذت تو کار خوابیده. چرا باید چیزی جز فشار دادن دکمه ها، باز و بستن کلید ها و پیچ و مهره کردن یاد بگیریم؟
  • تئاترا رو از همه چی به جز دلقک بازی خالی میکنن… اتاقا رو با دیوارای شیشه ای و رنگای خوشگل پر میکنن… بیس بال… (فوتبال، بحث های الکی، خرید و پست های ناتموم اینستاگرام…🙄)
  • ورشای بیشتر برای همه… روح جمعی، سرگرمی و … این کار نیاز چندانی به تفکر نداره … تا میتونی ورزشا رو محشر سازماندهی کن… کاریکاتورای بیشتر تو کتابا بذار، تصویرای بیشتر بذار، به ذهن هم کمتر و کمتر خوراک میرسه … بی طاقتی، بزرگراه های شلوغی که معلوم نیست کجا میرن، قربانیای همه چیز باخته… شهرا تبدیل به مهمان سراها میشن…
  • چه چیزی ازین راحت تر و طبیعی تر؟ مدرسه به جای محقق، منتقد، دانشمند و مبتکر چی تحویل میده؟ دونده، جهنده، مسابقه دهنده، حلبی ساز، قاپ زن، بزن در رو، گرنده و شناگر
  • روشنفکر هم این روزا لغت توهین آمیزی شده که بایدم میشد
  • همیشه از غریبه ها میترسی
  • اگه نمیخوای یه مرد از لحاظ سیاسی نارحت باشه، سوال دو پهلو ازش نپرس، شایدم بهتره هیچ سوالی ازش نپرسی! بذار فراموش کنه چیزی به اسم جنگ وجود داره، اگه دولت کارآمد نیست و مالیاتا رو سنگین میبنده، بهتره که مردم چیزی ازش سر در نیارن، آرامش مونتاگ! بین مردم مسابقه راه بنداز تا تلاش کنن…
  • خوراکای دغلبازانه ای مثه فلسفه یا جامعه شناسی بهشون نده، سر از مالیخولیا در میارن… هر کس که بتونه دیوار تلویزیونی رو جدا و دوباره سر هم کنه، خوشحال تر از آدمیه که خط کش دستش میگیره و میخواد دنیا رو اندازه بگیر و برابر کنه…
  • اونایی که چیزی نمیسازن، هر چیزی رو ممکنه بسوزونن… در طول تاریخ کار خلافکارای تازه نفس همین بوده
  • همه ما گوسفندایی هستیم که بارها سرگردون شده یم… حقیقت همیشه تلخه …
  • ما هیچ وقت چیزی رو که باید بسوزونیم، نسوزوندیم…
  • هر چیزی فصلی دارد! بله زمانی برای ویرانی و زمانی هم برای ساختن… زمانی برای ساکت ماندن و زمانی هم برای سخن گفتن…

پ ن: رمان ۱۹۸۴ و ۴۵۱ فارنهایت ممنوعیت اندیشیدن را در دنیای آینده خود تصور میکنند، آدولس هاکسلی در دنیای قشنگ نو که احتمالا فردا اونو هم بعد از سالها دوباره میخونمش تا ببینم با عقل امروزم ازش چه برداشتی دارم، انسان گرفتار در دام هرزگی روزمره را که به سبب مشغله های مبتذلش اصلا فرصت نمیکند بیندیشد… هر کدام بهنوعی بازتاب محیط اجتماعی امروز ما…

دو تا فیلم از این کتاب ساخته شده. اولی ۱۹۶۶ توسط فرانسوا تروفو، دومی رامین باهرانی ۲۰۱۸ … من نیم ساعت اول کار باهرانی رو دیدم ظهر که خیلی با متن اصلی کتاب فرق داره … به نظرم یه جور اقتباس لایته… فردا اون یکی رو هم ببینم کدوم بهتره… این جا یادداشت میذارم…

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

3 پاسخ

  1. تلاش برای نگه داری مردم در جهل و نادانی و به حصار کشیدن تفکر آزاد😔😑
    عجب کتاب جون دار و پر مغزیه و آدم و به تأمل وا میداره👏🏻👏🏻
    اون یکی فیلم رو هم دیدید؟کدوم بهتر بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

نقد

قلعه‌ی سفید

نوشته‌ی اورهان پاموک، مترجم ارسلان فصیحی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۰، گوینده احسان چریکی،ناشر صوتی نوین کتاب، سال انتشار صوتی ۱۳۹۶، مدت زمان ۷ ساعت و ۱۷

ادامه مطلب »
نقد

آئورا

 نوشته کارلوس فوئنتس، ترجمه عبدالله کوثری، نشر نی، ۱۳۹۴، نشر نی، ۹۴ صفحه. داستان طرح: فیلیپه مونترو پژوهشگر جوانی که برای نگارش کتاب از خاطرات

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

نقد

یک گل سرخ برای امیلی

 نوشته ویلیام فاکنر، ترجمه نجف دریابندری    داستان طرح: دختری از زمان مرگ پدر تا مرگ خود گوشه انزوا اختیار میکند، پس از بازدید از

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

آسمان شب: هرابال

در سکوت شبانه، سکوت مطلق شبانه، وقتی که حواس انسان آرام گرفته است، روحی جاودان، به زبانی بی‌نام با انسان از چیزهایی، از اندیشه‌هایی سخن

ادامه مطلب »
معرفی کتاب

جرم شناسی محکومین

جرم شناسی محکومین: مختصری از جرم شناسی انتقادی برخاسته در کانادا و آمریکا و گذری بر دیالوگ زندانیانِ جرم شناس شده، تالیف سلمان کونانی، انتشارات

ادامه مطلب »