English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

آئورا

۱۴۰۰-۰۴-۰۶

 نوشته کارلوس فوئنتس، ترجمه عبدالله کوثری، نشر نی، ۱۳۹۴، نشر نی، ۹۴ صفحه.

  • داستان طرح: فیلیپه مونترو پژوهشگر جوانی که برای نگارش کتاب از خاطرات همسر مرده‌ی پیرزنی، مدتی در منزل وی اقامت می‌گزیند عاشق برادرزاده پیرزن می‌شود. درنهایت پس از هم‌بستر شدن با این برادرزاده یعنی، آئورا خود نیز تبدیل به ژنرال یورنته (همسر مرده پیرزن) می‌شود.
  • مضمون: عشق، پیری، مرگ، بازگشت از مرگ، جادو، خشونت، ترس از پایان.
  • با زبان دوم‌شخص مفرد روایت می‌شود. یکی از بهترین داستان‌هایی که با این نوع راوی خوانده‌ام چون درواقع پایان آن می‌توان توجیه چرایی روایت با این زبان را درک کرد. مخاطب درون‌متن خود فلیپه است.
  • مکان: مکزیکوسیتی
  • زمان: سال ۱۹۶۱

 

  • شخصیت‌ها:
  1. فیلیپه مونترو؛ مخاطب راوی که درواقع خود راوی است: تاریخدان جوان، جدی، باانضباط، مسلط به زبان فرانسه، بورسیه سابق در سوربن، آموزگار نیمه‌وقت مدارس خصوصی،
  2. سنسوئلا، پیرزنی که به فیلیپه مأموریت نگارش کتاب خاطرات همسرش را می‌دهد
  3. ژنرال یورنته؛ همسر مرده سنسوئلا
  4. آئورا، برادرزاده سنسوئلا، دختری بسیار زیبا با چشمان سبز.
  • کشمکش‌ها: فیلیپه با دنیای بیرون و درون.
  • نمادها: رنگ سبز و تاریکی در داستان خیلی برجسته بود که می‌تواند بازنمود زندگی و مرگ، واقعیت و توهم یعنی محوری که داستان حول آن می‌گشت باشد.
  • تعادل: فیلیپه دریکی از روزهای معمولی زندگی، آگهی استخدام شیرینی در روزنامه می‌بیند. عدم تعادل استخدام شدن برای نگارش خاطرات ژنرال در خانه‌ای که عادی به نظر نمی‌رسد و همه‌چیز آن برای فیلیپه پرسش‌برانگیز و عجیب است. تعادل مجدد: تبدیل فیلیپه به ژنرال یورنته. (شاید هم کلاً بگیم عدم تعادل، عدم تعادل. اینها رو هم خیلی خوب نمیتونم درک کنم. بی‌مزه است به نظرم و کاملاً نسبی… ولی خب تمرین خوبیه واسه درک خط داستان).
  • ژانر:
  1. تقسیم‌بندی ژانری از دیدگاه ارسطو
  • پایان خوش (البته من خودم هنوز نمیتونم قطعی بگم پایان داستانی خوش بود یا ناخوش، بستگی داره که چطور درکش کنیم…)
  1. بر اساس تأثیرگذاری بر خواننده: ژانر را بر این اساس، به سه دسته امری، خبری، پرسشی تقسیم‌بندی کرده‌اند، (به نقل از کارگاه ژانرشناسی محمدرضا گودرزی و منابع متعدد دیگر) ولی من فکر می‌کنم دسته چهارمی هم باید وجود داشته باشد «سرگرم‌کننده» که نه لزوماً تو را به اعتقاد یا باوری امر می‌کند، نه خبر به تو می‌دهد و نه پرسشی در ذهنت طرح می‌کند، من در از خواندن آئورا واقعاً لذت بردم، برای نوشتن این مطلب فکر کنم برای بار پنجم خواندمش، اما واقعاً بیش از آنکه تأویل‌های خود داستان مرا به خود مشغول کند، سرگرمم کرد، حس ترسناک و کریپی زندگی با یک پیرزن غریبه توی آن خانه، برای جوانی که همه‌چیز برایش پرسش‌برانگیز است، فضای وهمناک خوابیدن در آن خانه و حتی عشق احمقانه فیلیپه به آئورا که در زمان خودش که بین تمایل شدید شهوانی و عشق تمایزی قائل نمی‌شدند و هر نوع میل و کششی به‌سوی دیگری را نام عشق می‌دادند، برایم سرگرم‌کننده بود. همین. آن‌قدر که تأویل‌های کتاب (به‌زعم برخی رده سنی نوجوانِ) خاطرات واقعی یک سرخپوست پاره‌وقت یا درخت زیبای من ذهنم را به خودش مشغول کرد، آئورا فقط جالب بود؛ پس نمی‌توانم توی هیچ‌کدام از سه دسته پیشین قرارش دهم.
  • بر اساس تجربه زیستی خواننده:
  • ساده‌ترین کار برایم این است که بگویم ژانرش فانتزی در معنای انگلیسی آن است. البته با تعریفی که دیوید لاج میگوید (که تقسیم‌بندی تودورف وقتی به انگلیسی برمی‌گردد معنای دیگری پیدا می‌کند). در انگلیسی هر نوع داستانی که با واقعیت نخواند فانتزی نامیده می‌شود و اسم عامی برای هر سه گروه شگفت، غریب و فانتزی است.تعریف کورتاسار از فانتزی به دیوید لاج نزدیک‌تر است: «تقریباً تمام داستان‌هایی که من نوشته‌ام به ژانری تعلق دارد که به علت نبود اصطلاحی مناسب‌تر به فانتزی معروف است». بعد توضیح می‌دهد که «این داستان‌ها در تضاد با رئالیسم کاذبی است که متضمن این باور است که هر چیزی را می‌توان بنا بر خوش‌بینی علمی و فلسفی قرن هجدهم توجیه کرد. این اتفاق در جهانی ممکن بود که به شکلی هماهنگ در جهت نظمی واحد از قوانین اصول روابط علت و معلولی روانشناسی‌های شناخته‌شده و جغرافی‌های نقشه‌برداری شده قرار داشت. در مورد من شک نسبت به این نظم و پذیر نظمی دیگر که بیشتر مرموز و کمتر قابل ارتباط است. این‌ها بخشی از اصول جستجوی شخصی مرا برای کشف ادبیاتی فراتر از رئالیسم هوشمندانه توصیف می‌کند».

اما شاید به این چند دلیل بتوان آن را واقع‌گرای جادویی یا مجیکال رئالیزم دانست:

  • تمام اتفاقات در بستری واقعی رخ می‌دهد. از اول تا زمانی که فیلیپه تبدیل به ژنرال شود، همه رخدادها و مناسبات داستانی در دنیایی منطبق با مختصات دنیایی که ما زندگی می‌کنیم، اتفاق می‌افتد. درحالی‌که ژانر فانتزی در دنیایی متفاوت با دنیای ما رخ می‌دهد. در فانتزی تلاش می‌شود تا چرایی تفاوت مختصات دودنیا در قالب قواعدی به مخاطب توضیح داده شود، اما داستان‌های واقع‌گرای جادویی عمداً مبهم به تصویر کشیده می‌شوند و هیچ‌وقت نمی‌فهمیم که چرا بعضی رخداد در داستان اتفاق افتاد. مثل چگونگی تبدیل فیلیپه به ژنرال.(چند تا کتاب جدید راجع به‌واقع گرایی جادویی و تفاوت آن با فانتزی و سورئالیسم و این چیزا گرفتم که مطالعه کنم، امیدوارم برای مطالب بعدی خودم هم بتونم با تسلط بهتری بگم کدوم داستان چیه دقیقن و چرا؟)به هر حال هنوز تعیین دقیق مرز میان فانتزی و مجیکال رئالیزم با شگفت و غریب برایم روشن نیست.
  • در منابع متعدد واقع‌گرایی جادویی را جزو ژانر پست‌مدرن دیده‌ام (ازجمله کارگاه پیش‌گفته و کتب جمال میر صادقی)

 

  1. ژانر بر اساس موضوع:
  • عاشقانه، ترسناک.
  1. ژانر از منظر کمیت و کیفیت:
  • داستان بلند: فرصت شخصیت‌پردازی در آن هست ولی همچنان مثل داستان کوتاه محور واحدی دارد.
  1. ژانر ازنظر سبک بیان:
  • حداقل گراست: به شکل غیرمستقیم و کم گویانه مباحث را طرح می‌کند و خواننده را مجبور به کشف می‌کند.
  1. ژانر نظر پایان‌بندی:
  • ناگهانی، خوش
  1. ژانر ازنظر نثر:
  • کوتاه نویس: ضرباهنگ تند.
  1. ژانر ازنظر روایی:
  • آسان نویس: داستان طرح معلوم است.
  1. ژانر بر اساس مخاطب:
  • فکر می‌کنم حد میانه داستان‌های عامه‌پسند و نخبه‌گرا بود.

 

  • تأویل‌ها:

در آغاز کتاب این چند جمله نقل‌شده:

مرد به شکار می‌رود و می‌ستیزد، زن دسیسه می‌چیند و خیال می‌بافد، او مادر وهم است، مادر خدایان، چشمی نهان بین دارد، پرو بالی که توان پرواز به بی‌کران تخیل می‌بخشدش، خدایان همچون مردان‌اند، بر سینه ‌زنی زاده می‌شوند و می‌میرند.

ژول میشله.

  • اگر خیلی سخت‌گیرانه نگاه کنیم، متن ضد زن است، جمله آخر هم که برای من یک جوک بامزه بود: خدایان همچون مردان‌اند، بر سینه زنی زاده می‌شوند و می‌میرند…

(بعضی وقت‌ها دلم میخواد خیلی تأویل‌ها رو جدی بررسی نکنم، چند روز پیش فیلم وریور ۲۰۱۱ رو دوباره دیدم، اصولاً عاشق تماشای مسابقه و رقابت ام و متأسفانه تأمل جدی روی فیلم باعث شد که احتمالاً دیگه هیچ‌وقت تماشاش نکنم، چون با وجود خط داستانی ضعیفی که داشت، رقابت دو تا برادر و خب بازی تام هاردی باعث می‌شد از دیدن فیلم خیلی لذت ببرم، ولی وقتی روی فیلم دقیق شدم، دیدم پیام‌هایی که داره میده: (۱) زنده باد ارتش امریکا و سربازان (قهرمان ِجنگ) (۲) زن در مقام همسر موجودی منفعل در زندگی زناشویی که کاری از او بر نمی آد (۳) تأکید بر مردانگی، قدرت جسمی و … (۴) مدیر مدرسه فرد متعهد به قوانین جامعه امریکا و درعین‌حال ستایشگر مردی که برای خانواده‌اش می‌جنگد و … (۵) رؤیای آمریکایی قابل‌دسترسی است: معلم فیزیک اخراج شده ورشکسته که خانه‌اش به‌زودی به مزایده گذاشته می‌شود، دختر مریض و زنی منفعل دارد ناگهان در مسابقه‌ای برنده می‌شود که ۵ میلیون دلار جایزه دارد!! خلاصه یکهو فیلمی که از سال ۲۰۱۱ تا حالا سه چهار بار تماشاش کرده بودم و لذت برده بودم، تبدیل شد به یکی از این فیلم‌های ارزشی-فرمایشی که در جهت تائید و تثبیت ارزش‌های گروه‌های خاص در امریکا ساخته‌شده و حالم بد شد و دیگه احتمال نمیتونم ببینمش، به‌این‌ترتیب خیلی نمیخوام وارد نقش زن و تأویلی که از اون از داستان آئورا بر میاد، یعنی اغواگر دسیسه چین خیال‌باف و … بشم؛ داستان سرگرم‌کننده بود. فان بود. خوب بود. جالب بود. بس!)

  • زمانمندی
  • مسیر کلی داستان خطی
  • بازگشت به گذشته در خاطرات سرهنگ یورنته

 

  • تقابل‌ها: زندگی/مرگ؛ واقعیت/توهم؛ جوانی/پیری؛ زنانگی/مردانگی.
  • پیش‌زمینه داستان: رمانی مکزیکی، یکی از بهترین کارهای کارلوس فوئنتس نویسنده، سیاستمدار و حقوقدان مکزیکی است که اولین بار در سال ۱۹۶۲ به زبان اسپانیایی منتشر شد و نسخه انگلیسی آن در سال ۱۹۶۵ منتشر گردید. فوئنتس این داستان را به دوست جاودانه‌اش لیلیان هلمن تقدیم کرده است. فوئنتس از شرحی که تحت عنوان «چگونه آئورا را نوشتم» بر داستانش نوشته، به دختری بیست‌ساله اشاره می‌کند که در تابستان ۱۹۶۱ یعنی بیش از بیست‌ودو سال پیش از نوشتن داستان، به اتاق‌خوابش پا می‌نهد: «شخص دوم-شخص دیگر- در آینه زاده نمی‌شود، از روشنایی می‌آید». صبح روز بعدازآن هم خوابی در کافه‌ای نزدیک هتلش نوشتن آئورا را در حالی آغاز می‌کند که خروشچف برنامه بیست‌ساله‌اش را در مسکو اعلام می‌کند و در آن قول می‌دهد که تا دهه هشتاد مرحله کمونیسم فرا خواهد رسید و دولت زوال خواهد یافت؛ «گفته خروشچف با تمامی دقت غم انگیزش در روزنامه هرالد تریبون چاپ شده بود که دخترانی شبح آسا آن را جار می‌زدند، عاشقانی جوان، بندی زندان‌های زودگذر شور و شهوت؛ نویسندگان آئورا: دختران مردان… متن اسپانیایی آئورا را در ۱۹۶۲ منتشر کردم. دختری که من، وقتی کودک بود در مکزیک دیده بودمش و بار دیگر بازآفریده روشنایی پاریس در بیست‌سالگی دیدارش کرده بودم، به دست خود مرد، دو سال پیش، در مکزیکوسیتی، در چهل‌سالگی…»

 

پ ن: بعد از خوندن شرحی درباره‌ی آئورا به قلم خود فوئنتس فهمیدم که داستان خیلی نمادین‌تر از این حرف‌هاست… حالا بدون ترس از تأویل‌های فمینیستی باید دوباره بخونمش تا کشف کنم ارتباط کل داستان رو با این دختر و بستر سیاسی اجتماعی‌ای که فوئنتس در نوشته‌اش به تصویر میکشه و البته علت اینکه فوئنتس میگه «نویسنده واقعی آئورا و نیز دختران مرده‌ای که هم‌اکنون به آن‌ها اشاره کردم، نامش فرانسیسکو د که وه دو ای ویه گاس، زاده ۱۷ سپتامبر ۱۵۸۰ در مادرید و احتمالاً درگذشته در ۸ سپتامبر ۱۶۴۵ است…»

داستان به‌احتمال‌زیاد پرسشی است نه سرگرم‌کننده (+سرکار خانم اینم واسه اینکه تئوری پردازی نکنی راجع به ژانر: -ولی خب واقعا داستانهای دیگه ای هستن که فقط سرگرم کننده اند: -به جون خودم 🤣😁) …

ممنون از آقای حسینی که باعث شدند دوباره داستان رو بخونم و روش تأمل کنم… حتی حالا معنی این جمله واسم عوض شد « خدایان همچون مردان‌اند، بر سینه زنی زاده می‌شوند و می‌میرند…» و دیگه خنده دار و حتی ضد زن نیست… یه جورایی انگار به بقای زنان به رغم مرگ خدایان اشاره میکنه… ولی من توی این چند باری که آئورا رو خونده بودم، فقط از دیدنش یعنی دیدن همین بخشی که ژول میشله نوشته بود فقط آزرده شده بودم…

امان از آدمیزاد و برداشت‌هایش… عمداً نوشته‌هامو تغییر ندادم که بعد که دوباره آئورا رو خوندم و فهمیدم چه به چیه، خود مسیر و چرایی تغییر برداشتم رو درک کنم. حیف ویراستاری نهایی جرم‌شناسی روایت‌پژوه مونده، وگرنه تا اینا رو کشف نمی‌کردم دست از سرش برنمی‌داشتم… ولی خب با فاصله زمانی خوندن و درک دوباره متن هم مزایای خودشو داره.

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

5 پاسخ

  1. اخرش تخيلي ميشه؟ دوست ندارم. ازين اجتماعي طوريا معرفي كنين چيزي ياد بگيريم. من مثه شما اعصاب ندارم بشينم فك كنم اين نماد چي بود اون نماد چي🙈💀😝

      1. چشم ميخونم😍😍😍شما بگين برو تو چاه: ته چاهش حتمن خيرات مي كنن😍😍الان دارم مسافر روشني ميخونم.

  2. ممنون خانم دكتر
    عالي بود
    بيصبرانه منتظر بقيه نوشته هاتون هستم
    ميدونم درگير ترجمه كتابتونيد ولي روزايي كه پشت سر هم داستا ميزاريد اينجا حال و هواي ديگه اي داره. زهرا سلام ميرسووه

    1. سلامت باشید. ببخشید این قدر شلخته و درهم برهم هم شد. دوباره از امروز شروع میکنم. گوش شیطون کر و از این حرفا امروز کارم تموم میشه باز یه استراحتی و کاهش فشار کار تا دوباره رسیدن به آخراش و تکرار این دور باطل… سلام زیاد برسونید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

نقد

قلعه‌ی سفید

نوشته‌ی اورهان پاموک، مترجم ارسلان فصیحی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۰، گوینده احسان چریکی،ناشر صوتی نوین کتاب، سال انتشار صوتی ۱۳۹۶، مدت زمان ۷ ساعت و ۱۷

ادامه مطلب »
نقد

فارنهایت ۴۵۱

نوشته ری بردبری، ترجمه معین محب علیان، انتشارات میلکان،۱۳۹۷، ۱۴۸ صفحه. نسخه اصلی کتاب ۱۹ اکتبر سال ۱۹۵۳ چاپ شده… داستان طرح: گای مونتگ آتش‌نشانی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

کتاب‌هایی که خوانده‌ام

چگونه با هر کسی صحبت کنیم؟

لیل لوندز؛ چگونه با هر کسی صحبت کنیم؟ ۹۲ راهکار ساده برای رسیدن به موفقیت های بزرگ در روابط؛ ترجمه مهدی قراچه داغی؛ نشر ذهن

ادامه مطلب »
صوتی| جنس سرگردان: سایه

صوتی سایه: ۳۵

    قسمت قبلی متن داستان  قسمت بعدی   پ ن: اونی که کنارش فلش زدم نقاشی منه. این هم گروه رفع اشکال کلاسمونه. هر

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

تاریکی، غیبت نور نیست

  بهار که می‌شود دنیا قشنگ‌تر است، بخصوص که کلاغ‌ها سرشان گرم چیزهای مهم‌تری است، مثل دختر صغری خانم که سرش گرم سیر کردن شکم

ادامه مطلب »