English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

مرگ در ونیز

۱۴۰۰-۰۳-۱۵

نوشته توماس مان ترجمه حسن نکوروح، تهران: موسسه انتشارات نگاه، ۱۳۷۷ و ۱۵۹ صفحه.

 

  • داستان طرح: نویسنده ای هشتاد ساله به نام آشنباخ، در اوایل قرن بیستم برای تجدید ذهن به ونیز سفر میکند. در این سفر عاشق پسر چهارده ساله ای به نام تاچیو میشود تا جایی که به رغم همه گیر شدن وبا در ونیز در آنجا میماند و در کنار پسرک میمیرد.
  • مضمون: عشق ممنوعه یک پیرمرد هشتاد ساله به پسربچه ای چهارده ساله. کارفرمایان اخلاقی و مدعیان اخلاق در نهایت خود اوامر و قوانین خود را نقض میکنند. به نظرم درخشانترین صحنه وقتی بود که خود آشنباخ تبدل به جوانی قلابی شد. او که در آغاز داستان از دیدن پیرمردی که موها و ریشها را رنگ کرده بود احساس انزجار کرده بود، در پایان داستان خود مو رنگ میکند و پوست صورت رنگ آمیزی میکند تا در نظر تاچیو جوان به نظر برسد.
  • راوی: دانای کل محدود.
  • مکان: ونیز، ایتالیا.
  • زمان: دهه اول قرن بیستم.
  • شخصیتها:
  1. گوستاو آشنباخ
  2. تاچیو
  • تعادل : زندگی عادی نویسنده ای که برای استراحت به سفر میرود؛ عدم تعادل عشق؛ تعادل جدید : مرگ!
  • ژانر :
  1. تقسیم بندی ژانری از دیدگاه ارسطو
  • پایان منفی یا تراژیک ساده
  1. تقسیم بندی کلاسیک
  • تراژدی
  1. بر اساس تاثیرگذاری بر خواننده :
  • پرسشی :
  1. بر اساس تجربه زیستی خواننده :
  • رئالیستی
  1. ژانر بر اساس موضوع :
  • عاشقانه
  1. ژانر از منظر کمیت و کیفیت: به نظر من داستان بلند بود چون حدود صد صفحه بیشتر نبود و شخصیت های محدودی داشت و موضوع حول یک محور میچرخید و رخدادهای فرعی نداشت.
  2. ژانر نظر پایان بندی:پایان بسته
  3. ژانر از نظر نثر:
  • طولانی نویس.
  1. ژانر از نظر روایی :
  • آسان نویس: داستان طرح معلوم است.
  1. ژانر بر اساس معنا یا داستان اندیشه :
  • فلسفی،
  • جامعه شناسی،
  • روانشناختی
  1. ژانر بر اساس مخاطب:
  • داستانهای عامه پسند
  1. ژانر از نظر شیوه برخورد با واقعیت که در گذشته به آن مکتب هم می گفتند:
  • ناتورالیستی-سمبولیستی؛ به زعم مترجم کتاب: نئورمانتیک و سمبولیستی
  1. ژانر بر اساس نحوه کاربرد واژگان :
  • با رعات حرمت واژه
  1. ژانر بر اساس آغاز داستان :
  • از جمله داستانهایی که در شروع مساله داستان، ژانر، کیستی راوی، موضوع داستان، مشخص شده است و اطلاعات داستانی در اسرع وقت داده شده است. خواننده راحت تر متن را میخواند .
  1. ژانر بر اساس رابطه کلی بین جهان داستان و جهان واقع یا تجربی. این تقسیم بندی را رابرت اسکولز از ساختارگراهای مشهور گفته :
  • برابر با جهان معمولی است.

 

  • تقابلها: پیری و جوانی؛ خواص در برابر عوام؛ سلامت در برابر بیماری، زندگی در برابر مرگ؛ فرودست در برابر فرداست.

به نظرم هشتاد درصد داستان اضافه گویی و پرگویی بود. حالا اگر یک ایرانی این داستان رو نوشته بود که به کلاغای کور نشونش میدادند؛ اما چون توماس مان نوشته در بابش حرفهااااااا میزنند و سخنها سر میدهند. به نظرم برای زمان خودش خوب بود. موضوع رادیکال و حتی به نظر من چندشی بود. توی دنیای امروز این عشق ممنوعه از دسته عشقهایی است که به لحاظ روانی باید به تعادل طرف مقابل شک کرد. مردک پیری عاشق پسر چهارده ساله میشه. میخواستم عق بزنم هر جا که در باب معشوق حرف میزد و فکر میکنم این داستان جز چندش چیزی در من ایجاد نکرد. نمیدونم. ترجیح میدم بیشعور به نظر برسم تا اینکه ادعا کنم «واو چه داستانی . چه نثری. چه شاهکاری!» همچنان باور دارم این نوشته ها برای دوران و زمان خودشون خوب بوده اند؛ الان؟ چرا این قدر راجع بهشون وراجی می کنیم؟ و معاصرهای خودمون رو که هم به لحاظ ایده،هم مضمون، هم نثر، هم بقیه چیزها شاهکار خلق میکنند نادیده میگیریم تا وقتی که بمیرند یا اینکه یک نهادی جایی جایزه ای چیزی بهشون بده تا ما تازه بفهمیم عه باید کارشو دقیق تر میخوندیم. اون بار که خوندیم فکر نکردیم پخی باشه! عقم میگیره از این طرز تفکر و نگاه به دنیا… وقتی با یه نوشته ای ارتباط برقرار میکنم کاری ندارم که نویسنده کیه… وقتی هم بر قرار نمیکنم ایضا … با این دوست عزیز ارتباط برقرار نکردم…یه جورایی وقت تلف کنی بود… اما خب تا نخونی یا گوش ندی که نمیفهمی… نه؟

 

بخشی از اظهار نظر فورستر درباره سر والتر اسکات در کتاب جنبه های رمان که امروز نوزده خرداد هزار و چهارصد دارم میخونم و دیدم یه کمی شبیه به این فکرهای منه که راجع بهشون عذاب وجدان داشتم 😁

«اسکات رمان نویسی است که درباره او اختلاف نظرمان شدید خواهد بود. من به سهم خود چندان ارادتی به او ندارم و فهم دوام شهرتش را دشوار می یابم. شهرت و معروفیتش در زمان خود- خوب فهم این مورد آسان است. این امر دلایل و جهات تاریخی مهمی دارد… اما اگر او را از جریان آن زمان خارج کنیم و در آن اتاق مدور و در میان سایر رمان نویسان جای دهیم می بینیم که سیمای چندان جالبی نیست و باز میبینیم که آدمی است کم مایه، با سبکی سنگین. از سازندگی بهره ای ندارد. نه واجد وارستگی هنری است و نه دارای شور و احساس و خب نویسنده ای که عاری ازین دو باشد چگونه میتواند مردمی را بیافریند که ما را عمیقا تکان دهد؟»

جنبه های رمان، ادگار مورگان فورستر، ترجمه ابراهیم یونسی، موسسه انتشارات نگاه، ۱۳۶۹ ، چاپ ششم : ۱۳۹۱ ( صفجه اش رو نمیتونم بگم چون دارم از نسخه الکترونیکی فیدیبو میخونم و نوع فونت و فاصله ای که انتخاب کردم شماره اصلی صفحات رو به هم میریزیه، فصل اول داستان)

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

5 پاسخ

  1. عشق پیرمرد ۸۰ ساله به پسر ۱۴ ساله؟؟؟😱😱😱مگه داریم؟؟؟؟😱😱😱😱
    یاد ملت عشق افتادم، عشق شمس و مولانا😬😬😬
    مرسی که شفاف سازی کردید،پشیمون شدم از خوندن یا شنیدنش🤣🤣🤣

    1. 😂😂حالا باز اون دو تا بالغ بودند. اینجا یکی از طرفین به هیچ نوع بلوغ و حق انتخابی نرسیده و اون آدمی که چینین فکری رو توی ذهن مریض راه میده واقعا باید به روانپزشک مراجعه کنه…

  2. شماره ۷: ژانر نظر پایان بندی…. فکر کنم «از» جا افتاده

    تقابلها: فرودست در برابر فرداست…. اگر اشتباه نکنم «فرادست» منظورتون بوده

    در جواب سوال هم باید بگم یا بخونیم یا گوش بدیم یا یک نویسنده بامعرفت و باحال بخونه و برامون بگه که بفهمیم جریانش چیه؟

    1. مرسی که دقیق میخونی…. ای جانم… ببین کل ماجرا همون دو خط اوله که نوشتم یک نویسنده مغرور که توی سن پنجاه سالگی بهش لقب فون هم دادند، برای رفع خستگی میره ونیز، نویسنده هشتاد ساله بعد همینطور توی ذهنش به ملت نگاه میکنه از بالا به پایین و بخصوص یک آدم پیری که مورنگ کرده و با جوونا می پلکه و حرکات جلف میکنه توی ذهنش خیلی تقبیح میکنه. اونوقت خودش چشمش به یه بچه چهارده ساله مریض می افته و عاشق یارو میشه و هی همینطور توی ذهنش قربون صدقه دست و پای بلوری معشوق میره و من تمام مدت فکر میکردم چقدر مادر یا پدر بودن میتونه سخت باشه، وقتی توی ذهن آدمهای هرزه نیستی و فکر نمیکنی که نگاه های کثیف داره این بچه های معصومو مثل هیولا بو میکشه … خلاصه توی ونیز وبا همه گیر میشه و یارو با پسره میمونه و میمیره… والسلام. توماس مان نویسنده ایه که ستایش شده، نوبل گرفته، و البته توی برنامه ۲۲ خرداد من اینه زندگینامه اش رو شخم بزنم. من این تنها کتابی بود که ازش خوندم و هنوز نمیتونم بر اساس یک کار روی خود نویسنده حرفی بزنم. اما این کارش بیخود ستایش شده… به احتمال بسیار زیاد ملت مقهور اسمش شده اند… قضیه ای که یارو یه چیزی مینویسه ناشناس می فرسته واسه یه عده منتقد بنده خدا رو جرواجر میکنند، اما تا بعد اسم طرف رو میشنوند شروع میکنند به فلسفه بافی و ستایش و ما خبط کردیم و خطا کردیم… این توی حوزه نقد متاسفانه وجود داره… ستایش و تقبیح بر اساس نام و گمنامی…

      1. برای منم تصور این عشق(اگر اسمش واقعن عشق باشه!!!) وحشتناکه، تمام مدتی که بچه هام کوچکتر بودند اجازه ندادم تنهایی برن پارک و با تمام مشغله و کارم خودم باهاشون میرفتم و اونقدر با چشم دنبالشون میکردم که وقتی برمیگشتم خونه تا شب گردن درد بودم😂
        درباره قضاوت بر اساس نام و شهرت هم فکر میکنم توی تمام حوزه ها این مسئله وجود داشته باشه، اساسن برای جوونها یا تازه واردها در یک حوزه، ارزشی قائل نیستن مگر اینکه یکی از بزرگان اون حرفه تاییدش کنه یا خودش به مرور زمان، موهاش سفید بشه و پوستش کنده بشه و تبدیل به یکی از بزرگان بشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

نقد

قلعه‌ی سفید

نوشته‌ی اورهان پاموک، مترجم ارسلان فصیحی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۰، گوینده احسان چریکی،ناشر صوتی نوین کتاب، سال انتشار صوتی ۱۳۹۶، مدت زمان ۷ ساعت و ۱۷

ادامه مطلب »
نقد

فارنهایت ۴۵۱

نوشته ری بردبری، ترجمه معین محب علیان، انتشارات میلکان،۱۳۹۷، ۱۴۸ صفحه. نسخه اصلی کتاب ۱۹ اکتبر سال ۱۹۵۳ چاپ شده… داستان طرح: گای مونتگ آتش‌نشانی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

کتاب‌هایی که خوانده‌ام

ماه نیمروز

ماه نیمروز ؛ مجموعه هشت داستان کوتاه؛ نوشته شهریار مندنی پور؛ نشر مرکز.به نظر من داستانهایی که ذهن را به تخیل وا میدارند. داستان اول

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

تاریکی، غیبت نور نیست

  متن داستان از داستان: …انیشتین هم می‌گفت همین یک زندگی بسش است. اما توی آن دنیایی که خدای‌نامه دارند موزیسین شده. توی آن دنیای

ادامه مطلب »
معرفی کتاب

دفاع اجتماعی

دفاع اجتماعی، نوشته مارک آنسل، ترجمه محمد آشوری و علی حسین نجفی ابرندآبادی، انتشارات گنج دانش، ویراست چهارم،۱۳۹۱، ۱۵۱ صفحه. اینم محض یادگاری. هنوز از

ادامه مطلب »