اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

رابرت کندی از غرق شدن نجات یافت

۱۴۰۰-۰۱-۱۴

رابرت کندی از غرق شدن نجات یافت و چند داستان دیگر ، نوشته دونالد بارتلمی، ترجمه مزدک بلوری، نشر نی، ۱۳۸۸، ۱۷۳ صفحه

بارتلمی رو خیلی دوست دارم. اولین کتابی که ازش خوندم «پیشگفتاری بر هیچ» بود که یادمه به یکی از همکلاسیهای دوره دکتری معرفیش کردم و بعدش با نگاه عاقل اندر سفیهِ دوستمون مواجه شدم که واقعا این اراجیفو میفهمی یا اداشو در میاری🙄. یه کتابایی هست که همه دوست دارند. یه کتابایی هست که به ذائقه یه عده خوش میاد. یه کتابایی هست که تو رو متصل میکنه به خودِ درونت. از دنیا بلندت جُدات میکنه، سوار باد یا قاصدک یا هر چیزی که تخیلت بهت اجازه میده سوارش بشی، میبرتت توی عالم خودش. بارتلمی، بکت، بارت، سارتر،کافکا، جویس، وولف، آبه، ناباکوف، اکو، کالوینو و ونه گات این کارو با من میکنند. این کتاب هیفده تا داستان داره. من الان داستانِ «رئیس جمهور»شم. داستاناش کوتاهه و من اگه بگم کدوم اوقاتم رو صرف مطالعه اش میکنم ممکنه بعضیها بی ادبی به مخاطب و بعضیام بی حرمتی به نویسنده تلقیش کنند. اما به نظرم مسئله زمان و سُر خوردنِ لحظه ها و رفتنشون توی چاه گذشته که مطرح باشه، آدم باید از هر فرصتی استفاده کنه؛ حتی اگه این فرصت، لحظاتِ مرتبط با اجابت مزاج باشه. امیدوارم از مطالعه داستانهای این کتاب لذت ببرید. داستان «امپراتور» و «مدرسه» و «برخی از ما دوستمان کلبی را تهدید کرده بودیم» که اصلا شاهکار بود. خیلی وروجکه این بارتلمی. بخونید باهام هم عقیده میشید.

 

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

5 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

کتاب‌هایی که خوانده‌ام

مرگ ایوان ایلیچ

مرگ ایوان ایلیچ؛ نوشته لئو تولستوی؛ ترجمه صالح حسینی؛ انتشارات نیلوفر به نظرم هر کسی باید یک بار این داستان رو بخونه. نشر هرمس، قطره،

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بن بست نویسنده

بن بست نویسنده. نوشته وودی آلن. ترجمه محمدرضا اوزار.نشر بیدگل.  شامل سه داستان ریور ساید درایو؛ با سه شخصیت اصلی : فرد ، جیم و

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

حکایت دختران قوچان

داشتم برای «کارگر» یا به قول مامانم «ندیمه‌ی» شخصیت مامی توی داستان سایه دنبال اسم می‌گشتم که به کتاب حکایت دختران قوچانِ نجم‌آبادی برخوردم. این

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستانک

چهل‌سالگی

  همیشه از این کوچه متنفر بوده‌ام، هر پنجاه متر، یک سرعت‌گیر بزرگ! حتی شکوفه‌های درخت‌های بلند و پُربرگی که تمام کوچه را در آغوش

ادامه مطلب »
داستانک

زدگی با زدگی فرق دارد.

ناشرم زنگ‌زده و دارد داد می‌زند: تو عقلت سر جاشه؟خودتو میخوای به فاک بدی چرا برای من دردسر ایجاد می‌کنی؟ چی شده؟ تو آخرین نسخه‌ای

ادامه مطلب »