English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

حکایت دختران قوچان

۱۴۰۰-۰۸-۲۹

داشتم برای «کارگر» یا به قول مامانم «ندیمه‌ی» شخصیت مامی توی داستان سایه دنبال اسم می‌گشتم که به کتاب حکایت دختران قوچانِ نجم‌آبادی برخوردم. این کتاب رو خیلی سال پیش خوندم. فکر می‌کنم دیگه ته تهش باید بیست‌و یکی‌دو ساله بوده باشم . تردیدی ندارم بیشتر از این‌ها نبود، چون یادمه هنوز با مریم که چند وقت پیشا یادش کردم (توی پی‌نوشت « و من» ) پیاده توی احمدآباد راه می‌رفتیم و من راجع به کتاب وراجی می‌کردم.

امروز با دیدن جلد کتاب یهو دوباره برگشتم به اون دوران. اما اصلاً علت علاقه‌ی من به خوندن این کتاب چی بود؟ بر خلاف خیلی‌ها که شاید برای اولین با کتاب نجم‌آبادی با قضیه‌ی فروش دختران قوچان آشنا شدند، من این قصه رو توی بچگی‌م از زبون مادربزرگم شنیده بودم که اون هم از مادر و مادربزرگش شنیده بوده.

 

 

«فروش دختران قوچانی به ترکمانان و به اسارت‌رفتن زنان باشقانلو در زمان حکومت حاج‌غلامرضا خان آصف‌الدوله در خراسان و ولایت پسر او، امیرحسین خان در قوچان و حکمرانی سالارمفخم در بجنورد، به‌ترتیب در بهار و پاییز ۱۳۲۳ ه. ق ( ۱۹۰۵ م) روی داد.»

افسانه نجم‌آبادی، حکایت دختران قوچان: ازیادرفته‌های انقلاب مشروطه، چاپ اول ۱۹۹۵، نشر باران، سوئد، ۲۹۵ صفحه. (ص ۱۱).

  • یعنی ۱۲۸۴ خورشیدی (متنفرم توی نوشته‌ای که راجع به تاریخ ایرانه از تاریخ میلادی یا قمری استفاده کنند!! به‌خصصوص قمری!!) یعنی مامان بزرگم درست دوازده سال بعد از این اتفاق به دنیا اومده. به‌نظرم واسه قوچانی‌ها هنوز آثار دردش باقی بوده که مادرها و مادربزرگ‌ها برای بچه‌هاشون تعریف می‌کردند. ولی خب، گویا در تاریخ ایران کمتر نامی از این اتفاق برده شده که یکی از دلایل همبستگی ملی ایرانی‌ها و یکی از حوادث منجر به انقلاب مشروطه بوده. به‌زعم نجم‌آبادی کسروی و تقی‌زاده این حکایت رو در تاریخ نگاری‌هاشون نقل می‌کنند؛ اما در نگارش‌های بعدی تاریخ از جمله آثار ملک‌زاده و آدمیت اثر چندانی از این حکایت نیست.

«چرا شد محو از یاد تو نامم»

( اسم فصلی از همین کتاب و کتاب جدید نجم‌آبادی که نشر بیدگل با ترجمه‌ی شیرین کریمی (۱۳۹۹) چاپ کرده و من هنوز نخونده‌ام؛یه کتاب خوب دیگه هم داره، زنان سیبیلو، مردان بدون‌ریش : لینک طاقچه‌شو گذاشتم).

کتاب جالبیه. واقعاً خوندنیه. امیدوارم اگه کسی می‌خونه به اندازه‌ی من لذت ببره.

 

پ ن ۱: به‌خاطر نوشتن بخش‌های زندگی مامی و کارگرش هم شده و یادآوری بهتر خاطرات «خان‌بازی» کودکی مامی دوباره می‌خونمش ( مامان جونم همیشه امثال بابابزرگم رو که نسل جدید طبقه‌ی متوسط دوره‌ی پهلوی بودند یعنی کارمندا رو مسخره می‌کرد و تکیه‌کلامش هم این بود: «ما خان ایم و خان‌زاده! شما ها چی‌اید؟ جیره‌خورهای تازه به دورون رسیده‌ی پهلوی…» حالا دلم می‌خواد بدونم به‌نظرش ما چی‌ایم؟

پ ن۲ : عکس دختره روی کتاب، شبیه همسر قبلی برادر بزرگمه و برادرزاده‌ام هم عجیب شبیه این خانومه است… ( بچه‌ها شبیه ایلیاست نه؟)

 

الان که دارم نگاه می‌کنم احساس می‌کنم خودمم شبیهشم  ( Ha ha funny) امان از ژن! (همه‌مون نسخه‌های کپی‌شده‌ی از یاد رفته‌ی خالقی هستیم که حالا سرش به مخلوقات بهتر و بی‌نقص‌ترش گرمه)

این بخش‌های مالیخولیایی رو واسه خودم نوشته‌ام؛ نخونین.

(نمی‌خوام گه‌بازی از خودم در بیارم ولی واقعاً نمی‌دونم آدما چطور می‌تونند به جای کتاب غرق‌شدن توی دنیای کتاب‌ها (از علمی و فلسفی‌ش گرفته تا تاریخ و رمان و حتی کمیک استریپ‌های کودکان و نوجوانان) موبایل بگیرند دستشون هی صفحه‌های اینستاگرامو اسکرول کنند که کی چی خورده، کی با کدوم دسته‌خر کجا یهویی عکس گرفته… منم هر از گاهی توی دامش می افتم؛ اما واقعاً به یک هفته نمی‌رسه که دوباره اینستاگراممو می‌پوکونم. چون احساس بطالت و ابتذال عجیبی مثل موریانه وجودمو شروع می‌کنه به خوردن. می‌دونم آخرش همه‌مون می‌میریم، می‌دونم تهش سهممون از زندگی یه تیکه سنگه روی خروارها خاک که شاید اونم سی‌سال باقی بمونه،

(بعدها نام مرا باران و باد

نرم شوید از رخسار سنگ

گور من گمنام می‌ماند به‌راه

فارغ از افسانه‌های نام و ننگ)

  می‌دونم آدم مدرن امروز پشت ابرکامپیوترهای خونگی خفنش با جد خوراکجو و شکارچی‌ش‌ فرق چندانی نکرده، همه‌ی اینا رو می‌دونم ولی خب، به‌نظرم می‌تونیم این پوچی رو  با دنبال کردن کی خورد کی رید کی خندید عمیق‌تر کنیم یا توشو یه جوری  با خوندن و فکر کردن و سفرهای ذهنی پر کنیم… نمی‌دونم… الان بخش منتقد ذهنم داره غر می‌زنه که :”هر کسی به شیوه‌ی خودش با پوچی دنیا کنار میاد. این کار تو قضاوت کردن و یه جور نگاه بالا به پایینه؛ پس ببند و کارتو بکن” و من سعی می‌کنم از خودم دفاع کنم  (نمی‌دونم از کدوم خودم؛ مگه هر دوش خودم نیستم؟ چرا طرفدار اینی‌ام که همیشه گند می‌زنه؟) و جواب می‌دم:” آخه (آخه‌شو مثه این بچه‌ها بخونین که گند زده‌ند دارند ماله می‌کشند) دلم نمی‌خواد زحماتی که آدم‌هایی مثل نجم‌آبادی واسه نوشتن این کتابا کشیدند به‌هدر بره… نمی‌خوام این کتابا مهجور بمونه یه گوشه به بهای اینکه زمان رو ، این تنها و باارزش‌ترین سرمایه‌مون رو سیفون بکشیم توی چاه گذشته … WHATEVER… مهم نیست. این بخش‌های مالیخولیایی رو واسه خودم می‌نویسم؛ نخونین؛ اولشم بنویسم… ولی انگار از اول می‌دونستم نوشتن این حرفا گه‌بازیه. چون خودم قبل مباحثات درونی با خودم تاکید کرده‌م).

 

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

12 پاسخ

  1. اي جان … آره چفدر شبيهههه😍😍😍😍😍 حتما میخونم. باید کتاب خیلی خوبی باشخ. کتاب قحطی بزرگ هم شما سر کلاس معرفی کردین. همیشه از اینکه تاریخ نمیخونم و نمیخونیم ناراحت میشم. اینو دیگه واقعا میخونم. به نظرم اون قسمت هم که گفتین نخون خیلی درسته… به نظرم راست میگین ما با گشتن روی انیتساگرام یه جورایی زندگیمونو داریم به باد میدیم. ولی اکثرمون فقط به سرگرم شدن و وقت گذروندنش فکرمیکنیم نه این فکرایی که شما میکنید. ببینم میتونم مثل شما اراده کنم اینستاگراممو از روی گوشیم پاک کنم؟🙈🙈خانم دکتر لطفا همیشه همنیطوری کتاب معرف کنین. این طوری من هم کل متنو قشنگ میخونم؛ هم تشویق میشم کتابو بخونم. مثله داستان میمونه وقتی مینویسن چی شد این کتابه رو خوندین. راجع بهش چی فکر میکنین. نویسنده دیگه چه کتابایی داره .🤩🤩😍😍😍باز من طرح دادم🤣🤣🙈🙈🙈

    1. عزیز دلم…. 😍😍😍 پیشنهادهای تو که عالیه… این طوری که مینویسم از سر تنبلیه در واقع که بدون فکر و فی البداهه همینطوری یه بند وییییییییییژژژژژ م دستامو میذارم روی کیبورد و مینویسم… ولی خب خوشحالم که خوشت میاد میخونی… عادته دیگه ترکش سخته… ولی وقتی به فرصتهایی که میره فکر کنی ترکش هم آسون میشه به نظرم ….

      ساجده «مثله نه!» «مثلِ» یا «مثه» حالا خودمم همچین تو محاوره نویسی خوب نیستما…

  2. چه جالب بود کاش بابای بابام زنده بود یا مامان بابام دچار ضربه مغزی نشده بود که این کتابو میخریدم بهشون میدادم بخونن خیلی جفتشون کتاب دوست بودن و به واسطه اینکه بخش زیادی از زندگیشونو تو قوچان گذروندن و بزرگ شدن و زندگی کردن قطعا کلی هم ارتباط برقرار میکردن…حالا به جاش خودم میخونم (یه میم دیدم همین امروز صبح راجع به کتاب های تموم نشده و خرید کتاب جدید که حکایت خود من بود قشنگ😂😂😂)ایلیام آره واقعا شبیهه به عکس روی جلد. اون قسمتایی هم که نوشته بودین نخونین اتفاقا خیلی جالبه و مثل تلنگره به ذهنه آدم👌👌👏👏😻😻

    1. عزیزم…😍😍🥺🥺 آره منم میتونستم تازه واسه این داستانم ازشون کمک بگیرم… این روزا خودمم حسرت میخورم که کاش وقتی مادربزرگامون زنده بودند ( چون پدر بزرگ نداشته ام تا حالا درکی از ارتباط برقرار کردن با پدربزرگ ندارم) بیشتر باهاشون حرف میزدم یا کاش عقل الانمو داشتم… ولی خب “زندگی همینه دیگه” … (کورت ونه گات- سلاخ خانه شماره ۵)

  3. ای جانم اسم برادرزاده تون ایلیاست، ندیده عاشقشم😍 درست میگین گردی صورت و چشم ها و ابروهاشون خیلی شبیه هستن.
    داستان دختران قوچان رو فکر نکنم بتونم بخونم چون همین تصنیف رو که خوندم کلی گریه کردم😥
    روح مادربزرگهاتون در آرامش ابدی 🙏

    1. جان دلم… آره … اسم پسر تو هم ایلیاست… درست میگم دیگه نه؟ قربون دل مهربونت😍😍😍
      عزیز دلی… بگردم اشکاتو … 🥺🥺خودمم خیلی غصه میخوردم اون موقع ها … همین که حالا میدونی به دسته ای از زنها و دخترها در تاریخ ظلمی شده که شده اند جرقه یک حرکت ملی ولی کسی یادشون نیست؛ به نظرم خیلی خوبه… تو مادری و مادرها در انتقال «فرهنگ» که همه میدونیم مجموعه ای از عادات و رسوم و تاریخ و هنر و ………. به ذهن بچه ها و نسهلهای بعد اند مهمترین نقش رو ایفا میکنند… پس امیدوارم به پسرها و دخترها و عروسها و دامادها و نسلهای بعدیت منتقلش کنی… 🧡

      پاسخ

      1. بله ایلیاست که پدر منو درآورده😂 نمیدونم همه ایلیا ها اینجوری هستن یا فقط ایلیای منه که اجازه نمیده چیزی بهش تحمیل بشه،خیلی باهاش چالش دارم ولی این داستان سایه خیلی برای من تاثیرگذاره و احساس میکنم تا حالا از زاویه دید ایلیا نگاه نکرده بودم، ایلیا دقیقا الان همسن سایه است، ۱۳ونیم ساله!
        عزیز من هستین. خدا نکنه، من بگردم شما رو😘
        آره دیگه اول باید روی خودم کار کنم ادب و فرهنگ و هنر رو بشناسم بعد بتونم به بقیه منتقل کنم، دارم تلاش خودم رو میکنم و توی این راه شما مستقیم و غیرمستقیم خیلی کمکم کردین، ممنونم ازتون❤️

  4. عزیزم😍اره خیلی شباهت داره👌🏻👌🏻👌🏻😍😍
    حتما می‌خونمش👌🏻👌🏻👌🏻کتابای تاریخی اگه میشه زیاد معرفی کنید خیلی دوست میدارم😻😻😻😻🤩🤩🤩

    1. خودم خیلی تاریخی خون نیستم سارا جون. ولی حتما… محمود خیلی عشق تاریخه و کتابای تاریخی میخونه. من بیشتر اطلاعات تاریخیمو از کتابایی که محمود خونده و واسه م تعریف کرده دارم … اینطوریه که ما در بعضی زمینه ها هیچی نخوندیم ولی یه چیزایی بلدیم و با هم مبادله کالا به کالای چکیده کتاب میکنیم 🙈🙈

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

کتاب‌هایی که خوانده‌ام

مرگ ایوان ایلیچ

مرگ ایوان ایلیچ؛ نوشته لئو تولستوی؛ ترجمه صالح حسینی؛ انتشارات نیلوفر به نظرم هر کسی باید یک بار این داستان رو بخونه. نشر هرمس، قطره،

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بن بست نویسنده

بن بست نویسنده. نوشته وودی آلن. ترجمه محمدرضا اوزار.نشر بیدگل.  شامل سه داستان ریور ساید درایو؛ با سه شخصیت اصلی : فرد ، جیم و

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

چاپ نشده‌ها

خشونت شریک صمیمی

از کتاب درک بزه دیده شناسی: رویکردی مبتنی بر یادگیری کنشی، نوشته شلی کلیونجر، جوردن ناوارو، کاترین مارکوم و جرج هیگینز، انتشارات روتلج، ۲۰۱۸ ترجمه

ادامه مطلب »
نقد

آدمکش‌ها

  نوشته ارنست همینگوی ترجمه رضا قیصریه، نشر نیلا، ۲۴ صفحه و ترجمه نجف دریابندری ایضاً.   داستان طرح: دو آدمکش اجیرشده برای قتل مشت‌زنی

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

منصور رحمدل

  شاید هفت هشت بار دیده بودمش.اما گاهی انگار چند تا رفتار ساده از یک آدم کافیست تا با او احساس هم افقی بکنی. همانطور

ادامه مطلب »