اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

وقتی رخدادهای تصادفی فریبمان می‌دهد

۱۴۰۰-۱۱-۲۰

نقشِ پنهان شانس در زندگی و بازار نوشته‌ی نسیم نیکولاس طالب

 

 

ترجمه‌ی این کتاب خیلی تصادفی اتفاق افتاد. شاید بهتر باشد بگویم کاملاً تصادفی. آن هم وقتی که من قصد داشتم با زدن یک تیر و دونشان هم مهارت‌هایم در ترجمه‌ی حوزه‌ای جز علوم جنایی تقویت کنم و هم با دنیای داستان آشنا شوم؛ اما قلاب این کتاب ذهنم را رها نکرد و تصادف، شانس یا شاید هم انتخاب من که تصادف در آن نقش داشت، باعث شد ترجمه‌ی آن را آغاز کنم. آن هم درست وقتی که هنوز گهگاهی بابت آنچه طی دو سال گذشته در زندگی‌ام رخ داده بود با خودم در جنگ بودم و بین مسئولیت‌پذیری انتخاب‌هایم و سرزنش جبرهای/بدشانسی‌های زندگی با خود کشمش داشتم.

اولش کمی توی ذوقم خورد.

جملات انگلیسی در کتاب اصلی ایرادهای عجیبی داشت که طبیعتاً من به جای مولف به زبان انگلیسی خودم شک می‌کردم. تا اینکه در صفحه‌ی بیست ودوی کتاب اصلی خواندم نویسنده عمداً نخواسته پیشنهادهای ویراستاران را برای بهتر به نظر رسیدن متن مد نظر قرار دهد؛ زیرا باور دارد که تغییر جملات به انگلیسی بهتر، وضعیتی مشابه گذاشتن پوستیژ روی سر آدمی کچل دارد.

( هر چند با این دیدگاه نویسنده موافق نیستم و آن را نوعی حماقت می‌دانم . آخر وقتی چیزی جای بهتر شدن دارد و آدم هم عالم به نقایص آن هست، کمک نگرفتن از متخصص امر نوعی بلاهت است؛ با خودم استدلال کردم نویسنده می‌توانست در مقدمه‌ی خود بگوید که نوشته‌ی اولیه پر از ایراد بوده و بعد از ویراستاری و فلان و فلان … به شکل کنونی تغییر کرده – اما خب! این نقد من هم مصداق آن تفسیرهای احمقانه‌ی پس‌نگر است که نویسنده در متن کتاب به سخره می‌گیردشان).

فهرست‌بندی کتاب هم چندان آکادمیک نیست که شاید این موارد به نظر خواننده‌ای که با متون دانشگاهی آشناست کمی تو ذوق زننده باشد؛ اما وقتی با تفکر نویسنده آشنا می‌شوید، (به خصوص که خودش هم استاد مهندسی ریسک در دانشگاه نیویورک است) می‌فهمید تمام این‌ها عمدی است.

متن نیز ترکیبی است از نظریه‌های تخصصی آمار، فلسفه و معامله گری در بازار بورس که زیر چتری از روانشناسی اجتماعی با هم ترکیب شده‌اند. با این حال نویسنده تلاش کرده این مضامین را با زبانی بسیار ساده و جملات بسیار عامیانه بیان کند که بازتاب اولین جمله آغازین کتاب است: «این کتاب ترکیبی از افکار دو فرد است» و احتمالا اشاره به این جمله داستایفسکی دارد که در درون هر انسان چند آدم مختلف زندگی می‌کند.

برای من اولین ارزیابی کتاب توی ذوق زننده بود. همان طور که گفتم فهرست مطالب در هم و برهم بدون نظم منطقی!! عبارات انگلیسی که بعضاً نامناسب بودن فعل و فاعل در جمله پایه و پیرو به چشم من غیرانگلیسی زبان می‌آمد و در اولین صفحه‍‌ی کتاب یک غلط املایی!!!!

با نارضایتی از دریافت پیشنهاد این کتاب در حال تورقش بودم که چند جمله مرا میخکوب کرد. از آن جملاتی که خودم دوست دارم و زندگی حرفه‌ای‌ام را سر همین تفکر از نظر دیگران به باد داده ام و از نظر خودم تازه زندگی کردن را شروع کرده‌ام.

من همیشه دلم می‌خواست زندگی‌ای شبیه به «نرو تولیپ- یکی از شخصیت‌های ساختگی این کتاب:به زعم بسیاری در واقع شخصیت خود نویسنده کتاب نسیم طالب است » داشته باشم و همیشه ازخودم می‌پرسیدم چرا آدم باید کار کند؟ کار را برای ارتزاق انجام می‌دهیم؟ یا کار به آدم هویت می‌دهد؟ اگر کسی پول دارد چرا باید کاری را انجام دهد که به او هویت نمی‌دهد؟ آن هم کاری که دوست ندارد یا حتی بدتر از آن متنفر است و مدام در حال چک کردن تقویم برای امید بستن به روزهای تعطیل آینده است. دیدن این جمله:

بحث‌های دانشگاهی به طرز گریه‌آوری حوصله‌اش (نرو تولیپ)  را سر می‌برد. نرو دلش هیجان می‌خواست. مشکل این بود که حتی دلیل اصلی انتخاب دانشگاه نجات پیدا کردن از غلبه‌ی یکنواختی و سختی زندگی کارمندی بود.

که فقط کافی بود به جای نرو تولیپ بگذارم هانی تا خودم باشم،شاید مهمترین دلیلی بود که تصمیم مرا برای ترجمه‌ی کتاب عوض کرد. چیزی که تمام چند سال اخیر – دست کم بعد از آنکه فهمیدم پشت تصویر رویایی دانشگاه چه می‌گذرد، ذهن من را به خودش معطوف کرده بود:

« یعنی همکارانم از ساعت‌ها بحث بیخود راجع به نقطه و ویرگول توی رساله‌ی دانشجو که همه‌مان می‌دانیم، داده بیرون برایش نوشته‌اند و اگر کمی باهوش باشد الان توی دلش دارد به ریش همه‌مان و بیهودگی حرف‌هایمان می‌خندد، لذت می‌برند؟ یعنی از بودن در جلساتی که دور باطلی از رفتار گربه ای است که دم خود را دنبال می‌کند، احساس خوبی بهشان دست می‌دهد؟ چیزی جدیدی یاد می‌گیرند؟ احساس زنده بودن می‌کنند؟

آخر اکثر اعضای هئیت علمی گروه حقوق، به سبب وکیل بودنشان به حقوق ناچیز دانشگاه نیاز چندانی ندارند و سوال همیشگی‌ام این بود که چرا به دانشگاه می‌آیند: وقتی نه منفعت علمی دارد نه منفعت مالی!!

صرف‌نظر از آن‌هاکه از تدریس در دانشگاه (سوء) استفاده‌های دیگری می‌کنند و معلوم الحال اند، یکی دو بار این را از یکی دو نفرشان که از نظر من آدم‌های شریف و در عین حال پخته‌تر و با تجربه‌تری بودند سوال کردم و جواب شنیدم:« زندگی همینه دیگه … نیاییم دانشگاه چه کار کنیم؟» یا «دانشگاهی بودن به آدم هویت می‌ده!»

من کارهای زیادی می‌توانستم توی خانه و اتاق کوچکم انجام دهم که از شرکت در بحث‌های خسته‌کننده‌ی دانشگاه و جلسات دفاع و حواشیِ حول کلاس‌های درس که تنها مایه‌ی لذت من در دانشگاه بود، اما خب حاشیه اش بیش از متنش بود، شیرین‌تر و لذت بخش‌تر باشد. ضمن آنکه دانشگاهی بودن داشت هویت مرا از من از می‌گرفت. این چه جور دانشگاهی بود که ماحصل جلسات تخصصی‌اش!!!!!! بیشتر از مولودی و مهمانی‌های زنانه‌ ای ازشان فراری بودم نبود؟؟؟؟؟؟ یا به زبان بسیار خلاصه: دانشگاه یعنی متن علمی یک خط، حاشیه‌ی غیرعلمی سیصد صفحه!

حالا در کتابی که اول توی ذوقم زده بود، حرف‌های دل خودم را می‌دیدم و حین خواندن گاهی از شدت لذت قهقه می‌زدم. متاسفانه احساس می‌کنم وقتی آن واژه‌ها به فارسی برگردانده می‌شود بخشی از طنز خود را از دست می‌دهد. زبان فارسی اساساً زبانی کنایی است. به نظر من در فارسی بهتر می‌توان متلک و قلمبه گفت تا صریح حرف زد. در فارسی می‌توان به اشاره و کنایه راز دل را برای معشوق گفت، اما نمی‌توان به صراحت از عشق به او حرف زد و بر عکس در زبان انگلیسی می‌توان صریح و راحت حتی فحش داد، بی‌آنکه احساس کنی به طرف مقابل توهین کرده‌ای یا نباید این کلمات در چنین جمعی از دهانت بیرون بیاید.

و اما دلیل دوم آمار…

در دانشگاه و به خصوص در جلسات دفاع خیلی وقت‌ها ترمز خودداری‌ام می‌برید و با همکاران بحث می‌کردم که تمام بدبختی‌های ما در علوم اجتماعی-انسانی از آمار و پژوهش کمی و تعمیم‌بخشی‌های بیخود است؛ اما برای بیشترشان اعدادِ پژوهش‌های کمّی معتبرتر بود از واکاوی‌های روش‌های کیفی. شاید علت علاقه‌ام به جرم شناسی روایت‌پژوه و داستان به طور کلی همین باشد که به جای تعمیم نتیجه‌گیری‌های کلی و خلاصه کردن کل تجربه‌ی آدم در یک جمله، نگاهمان را به عمق مسائل  هدایت می‌کند. یک بار در یک جلسه‌ی شورای پژوهشی دانشکده به یکی از همکاران گروه کشاورزی که تمام قد از پژوهش‌های کمی و اعتبارشان!! دفاع می‌کرد، با پوزخند گفتم:

  • توی حوزه‌ی شما آقای دکتر شاید! فوقش چی می‌شه؟ سه تا گوجه فرنگی به جای اینکه قرمز از آب در بیان سفید یا سبز در میان؟ اما توی حوزه علوم انسانی اونم حقوق کیفری، قضاوت کردن بر اساس آمار می‌تونه به قیمت آزادی یا گرفتن جان یک انسان و در نتیجه اثر گذاشتن بر زنجیره ای از انسان‌های پیرامونش منجر بشه…

به همکارم برخورد. اما خب من هنوز و همچنان باور داشتم و دارم که آمار و نتایج ضمنی‌ای که ما از تفسیر اعداد می‌گیریم، می‌تواند به جای روشنگری، گمراه‌کننده باشند. نسیم طالب هم در کتابش همین را می‌گوید. به خصوص تعمیم هایی که خبرنگاران/ژورنالیست‌های فاقد دانش تفسیر یافته‌های آماری در اختیار افکار عمومی قرار می‌دهند، می‌پردازد و استفاده‌های ابزاری سیاستمداران از آن!!!

میان «فلان اتفاق هرگز نیفتاده » و «فلان اتفاق هرگز نمی‌افتد» به لحاظ منطقی تفاوت بسیار زیادی وجود دارد، چنان که میان «فلان مولفه عامل جرم است» یا «فلان مولفه می‌تواند عاملی اثرگذار بر ارتکاب جرم باشد»! …

در مطالعه‌ی این کتاب باید صبور باشید. حتی من به  عنوان کسی که پیش از به پایان رساندن مطالعه‌ی کتاب ترجمه‌ی آن را پذیرفته بودم گاهی توی ذوقم می‌خورد؛ اما پس از پایان کتاب می‌توانم بگویم کتابی است که ارزش خواندن دارد، چون کمک می‌کند تا آدم را دیدگاهش را نسبت به دانشش، شیوه‌ی زندگی‌اش و باورهایش تعدیل کند …

نمی‌توانم بگویم از آن کتاب‌هایی است که آدم تازه بار اول که تمامشان می‌کند، دلش می‌خواهد دوباره برگردد و بخواند؛ نه! اما بی‌تردید تلنگرهای ساده‌ای به ذهن آدم می‌زند که برای راحت‌تر زندگی کردن ضروری است. آن هم در دنیای امروز :

دنیای اخبار بیهوده و دنیای معنی پیدا کردن با انجام کارهای بیهوده.

دنیای رقابت و چشم و هم چشمی در تفاخر آن هم وقتی همه چیز زندگی به مویی بند است.

به هر روی پیش از آنکه کتاب را بخوانید در نظر گرفتن این نکات لازم است:

  • کتاب مثل یک پازل است. یک بازی. همانطور که قصد نویسنده آن بوده که کل کتاب فرایندی ذهنی، اما لذت بخش باشد. پس اگر بعضی چیزها اولش عجیب یا نامفهوم به نظر می‌رسد: به گیرنده های خوددست نزنید. نویسنده در حال گره افکنی است.
  • عناوین تا جای ممکن به بی‌ربط ترین شکل ممکن! انتخاب شده‌اند تا با گیج کردن خواننده او را تشویق به خواندن کتاب کند. پس ایراد از ترجمه نیست. کتاب هم چرند نیست. اتفاقا بازی جذابی است شبیه راز جنگل که شاید هم سن و سال‌های من با آن آشنا باشند.
  • جملات کتاب از طیف متفاوتی از جملات بسیار ادبی، علمی، فلسفی تا محاوره‌ی کوچه خیابانی با تلفظ نیوجرسی در تنوع اند. سعی کرده ام الگوی نویسنده در ترجمه‌ی آن را حفظ کنم. تا چه حد قادر به انجام این کار بوده‌ام: قضاوت با خواننده. ( خودم که همیشه و همیشه از تمام کارهایم ناراضی‌ام. امیدوارم روزی کتابی پیدا کنم که راهنمایی گام به گام تمرین رضایت از خود باشد؛ مثل کتاب همسایه‌ی میلیونر که راهکارهای به ثروت رسیدن را به آدم یاد می‌دهد و در این کتاب نویسنده حسابی آن را دست انداخته!! ).

 

در نهایت از سرکار خانم فاطمه جابیک (بابت پیشنهاد ترجمه‌) و سایر عزیزانی که با نشر میلکان همکاری می‌کنند صمیمانه قدردانی می‌کنم؛ این کتاب دریچه‌ی تازه‌ای به جهانی تازه در برابر چشمانم گشود و به من یادآوری کرد که در جنون خویش تنها نیستم

 

دیروز که دیدم فیپای کتاب رو گرفتن، فکر کردم دیگه وقتشه پستشو بذارم…

 

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

12 پاسخ

  1. چقدرررررررر دلم خواست بخونمشششش🤩🤩🤩🤩چقدرررررر از خوندن صحبت هاتون مثل همیشه لذت بردم و راجع بهشون فکر کردم….🤩🤩🤩😻😻😻👏👏👏امیدوارم هرچه زودتررررر چاپ بشه تا بخونیمشششش❤❤❤❤

  2. 😍😍😍مباركه مبارك😍😍😍😍😍🧿🧿🧿🧿🧿🧿ماشالله هزارماشالله بهتون، این سومین کتاب امسال بود دیگه نه؟ ایشالا که همیشه شاد و سلامت و تندرست باشین و روز به روز به موفقیتهاتون اضافه بشه . خاعک بر سر دانشگاه!

  3. ای جووووونم چقدر عالی😍😍😍😍 به نظرم هر کتابی که جملاتش تلنگری به آدم بزنه واقعا ارزشمنده (و من یوقتایی بعضی جملات رو می‌نویسم و میزنم اینور و اونور تا همیشه جلوی چشمم باشه). حالا اگه ترجمه‌ی شما هم باشه که دیگه حتما ارزش خوندن و حتی چندبار خوندن رو داره😘😘😘😘🤩🤩🤩🤩
    چقدر عالی درباره‌ی کتاب نوشتید واقعا دلم می‌خواد زودتر بخونمش 😍😍😍😍😍
    خوشحالم که الان کارهایی رو انجام میدید که بهتون حس خوب میدن 😻😻😻😻😻❤️❤️❤️❤️

  4. چقدر عالی توضیح دادین❤️خوش به حال اون نویسنده که شما ترجمه کتابش رو انجام میدین چون به این اهمیت میدین که نویسنده چی میخواسته بگه نه اینکه صرفا خط به خط ترجمه کنین و کاری نداشته باشین که خروجی چی باشه. همینطور خوش به حال اون انتشارات که اینقدر قشنگ شما کتاب رو معرفی میکنید. حتما یه کار خوبی کردن که شما در مسیر کاری شون قرار گرفتین😃
    خیلی ناراحت میشم می بینم این همه توی دانشگاه اذیت شدین و هنوز هم اثراتش هست، امیدوارم یه روزی رو ببینم که دانشگاه ما لیاقت شما رو پیدا کنه و شرایط و جو و فضا و اموراتش طوری بشه که همه ش بشه متن علمی و حاشیه ش بشه یک خط که همونم شادی و خوشی باشه.
    ❤️

    1. جان دلی … عزیزترینی 😍😍😍آره واقعا… همین الان کامنتی به ساجده جون و آقای مهدی جواب دادم که واقعا یادآور اون همه آزار بود … اون که لطفته . من همچین کس خاصی نیستم. ولی امیدوارم آرزوی اخیرت یعنی متن شدن علم یک روزی توی دانشگاه های ما اتفاق بیفته … وگرنه میرود تا ثریا این بام کج… چنانکه رفته …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

چاپ نشده‌ها

تحلیل روایات اجتماعی

  از مقدمه‌ی کتاب: در دیدار با افراد جدید، سعی می‌کنم تا حد ممکن کم صحبت کنم، نه به این دلیل که طبیعتی کم‌رو یا

ادامه مطلب »
چاپ نشده‌ها

داستان یک مُبل

خیلی وقت‌ها بی‌آن‌که بدانیم چرا حالمان بد است؛ خیلی وقت‌ها بی‌آنکه بدانیم چرا دست به کارهایی می‌زنیم که توضیحی منطقی برای انجام‌شان نداریم؛ بدتر این‌که

ادامه مطلب »
چاپ نشده‌ها

داستان تولد واژه‌ی نسل‌کشی

«نسل‌کشی واژه‌ای جدید است، اما شری که این واژه درصدد به تصویر کشیدنش برمی‌آید، قدمتی به‌اندازه‌ی تاریخ بشر دارد.» قدمت واژه‌ی نسل‌کشی به سال ۱۹۴۲

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

ترجمه‌

جرم شناسی صلح طلب

سیاره­ ی ما دیگر نیازی به انسان­ های موفق ندارد؛ این سیاره به ­شدت نیازمند افراد صلح ­جو، درمانگر، ناجی و عاشق است. دالای لاما

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

مراقبت و تنبیه

میشل فوکو، مراقبت و تنبیه: تولد زندان، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهان دیده، نشر نی، چاپ دهم ۱۳۹۱، ۳۹۲ صفحه.

ادامه مطلب »