نوشتهی لارنس استرن، ترجمهی ابراهیم یونسی، موسسهی انتشارات نگاه، چاپ پنجم، آبان ۱۳۹۹، ۶۷۴ صفحه.
از بچگی یه جملهی خرافی داشتیم که البته یه جور جِرزنی یا به قول ما مشهدیها “جیردویی” بود: «تا سه نشه، بازی نشه»؛ واسه اینکه لابد چند بار به خودمون فرصت تاس انداختن توی بازی یا حالا هر کار دیگهای رو بدیم.
کتاب تریسترام شندی ( و البته ترجمه کتاب ماتریس جنون در حقوق کیفری) واسه من همین قضیهی تا “سه نشه بازی نشه” رو داشت و امیدوارم این هفته که با سارا جون قرار گذاشتیم هر روز صد صفحه بخونیم؛ واقعا تمومش کنیم.
توی کمتر کلاس روایتشناسی یا کتاب یا مقاله مرتبط با روایته که اسم تریسترام شندیِ لارنس استرن برده نشه. روایت تلاش میکنه تا چیزی که میخواد بیان کنه کامل بگه، ولی زبان خطی که از طریق مجاورت زمانی، شکل میگیره، باعث میشه که روایت در نهایت نتونه چیزی که میخواد به طور کامل بیان یا بازتولید کنه. تریسترام شندی نمونهی این نتوانسته، شخصیت اصلی این رمان تلاش میکنه تا چکیده کاملی از تجربیات خودش رو در قالب رمان بیان کنه، ولی به این نتیجه میرسه که هر چی بیشتر مینویسم بیشتر مجبور میشم که بازم بنویسم.
تریسترام شندی نقض ژانر رمانه . یعنی هر انتظاری که تا به حال از رمان داشتی رو توی ذهنت به هم میریزه و چیزی که خیلی برای من جالبه اینه که چطور این آدم توی قرن هیجده همچین مخی داشته. قالب رمان توی این رمان، رمان نیست. چه حرفی زدم. ضدرمان!
چه ذهن پسامدرنی داشته لارنس استرن که اون زمان چنین چیزی رو نوشته و چه ناشر جسوری که چاپش کرده. با این که دیگه پست مدرن هم قدیمی شده، ولی ناشرا ظاهراً حتی خارج از ایران ترجیحشون به نوشتههای غیرپسامدرنه.
طنز استرن، شبیه طنز ونهگات و بارت و براتیگانه. شاید امبرتو اکو چندان هم بیراه نگفته که مصادیق پستمدرنیسم در حال پسرویه. اول به داستانهای دو دههی گذشته میگفتند پست مدرن، بعد به اول قرن بیستم رسید و این رویهی معکوس همچنان ادامه داره تا به رمان تریسترام شندی رسیده و به زودی احتمالاً به هومر که سه هزار سال پیش زندگی میکرده هم خواهد رسید.
چاپ این کتاب از سال ۱۷۵۹ شروع میشه و تا ۱۷۶۸ ادامه پیدا میکنه.
این رمان از منظر نظریهی ادبی فرمالیستی یکی از برجستهترین آثار ادبیه. ویکتور شکلوفسکی، رمان تریسترام شندی رو شاخصترین رمان در ادبیات جهان میدونه. قلم استرن پر از صناعات آگاهانه زبانیه و فرم بیرونی بارزی به داستان داده؛ در حالی که خود رمان فرم و ساختاری نداره و پر از تمهیدات و آشنازداییهای زبانیه (مقاله تعریف ادبیات دکتر محمود فتوحی نشریه زبان و ادبیات فارسی، شماره ۳۲ رو بخونید).
یه جای دیگه نقل به مضمون خونده بودم که لارنس استرن خواننده رو به بازی میگیره. ریشخندش میکنه. کل کتاب زنجیرهی به هم پیوستهای از کلکهاییه که به خواننده زده میشه و اصل ماجرا اونقدر با از هر دری سخنی گفتن به تعویق انداخته میشه که در نهایت هم راوی کلی حرف میزنه ولی چیز زیادی از زندگی خودش به خواننده نمیده.
بنا بر خواندهها سنت نوشتن به سبک تریسترام شندی با فرانسوا رابله آغاز میشه، بعد به جویس، بی ای جانسن و دیوید فاستر والاس میرسه که چند روز پیش گفتم دلم میخواد کتاب Infinite Jest اش رو ترجمه کنم. الان هم پیدیافش روی یکی از مانیتورام بازه و فکر نمیکنم توان ترجمه ۱۰۹۶ صفحه رو داشته باشم. شایدم کردم نمیدونم.
به هر حال جالبه که شیوهی نگارش همه این اشخاص (جز رابله که ازش چیزی نخوندم) برای من جذاب و شیرین و ستودنیه.
(یه فکر خبیثانه الان اومد توی سرم که روزی یه صفحه ترجمه کنم، اونوقت مثلا بیست آبان سال ۱۴۰۳ تموم میشه… مممم … اگه بیست و یکم صفحه اولش رو پست کردم یعنی احتمالاً دست به چنین حماقتی زدهم).
درونمایه رمان یه جور اقرار به هیچ بودن آدمیه به نظرم. جالبه یه بخشهایی از ماه و سیارهها حرف میزنه و دلم میخواد تا آخرش پیش برم ببینم دیگه راجع به ماه چی میگه؟ یعنی استرن هم توی دام فکر کردن به تاثیر انرژی سیارات بر آدمیزاد افتاده بوده؟
نکتهی آخر تا حالا اینه که سراسر رمان در کنار اشارههای ضمنی و تلویحی، پره از اشارات روشن و مستقیم به اشخاص و وقایع زندگی واقعی استرن و برام جالبه که کسی بهش ایراد نمیگیره که استرن از زندگی خودش خیلی روشن حرف زده و بعد شیش صفحه پیدیاف واسه آدم بنویسند که : نویسنده واقعی کسی است که از زندگی خود به طور مستقیم در داستانهایش حرف نزند!!! من که حتی نمیدونم خودم واقعیام یا نه؟ نوشتههام و عنوانم بماند!
پ ن: حالا این هفته روز در میون هر چی به ذهنم می آد راجع به این رمان یا میخونم که ممکنه مفید باشه مینویسم؛ هم تمرین پای کیبورد نشستنه؛ هم تمرین دوباره نقد و هم فرار از تنبلیای که طی دو ماه گذشته بر من مستولی گشته…
پ ن ۱: سارا جون و هر کسی که احتمالاً کتاب رو خوندید هم اگه فکراتونو باهامون به اشتراک بذارید خوشحالمون میکنید.
پ ن: کالیگرافی، خطّاشی، نقاشی-خط هر چی اسمش هست، مثه دوچرخهسواریه… به اندازهی همون ذهنو باز میکنه لعنتی. هنوز خوب بلد نیستم، واسه همین عکس عجوق وَجوق گذاشتم.
14 پاسخ
Seems funny … i would like
To read it!
جان دلم… بذار تا تهش تموم کنیم من و سارا… بعد اینجا راجع بهش مینویسیم… سارام حتما کامنت میذاره… حرف دو نفرو بشنو بعد بخون. چون چند تا از این همکلاسی های جلسه های نقد رمان که فحش میدادند به کتاب و نویسنده 😁😁😂😂 احتمالا روشون نشد به من هم بدن…
جان جان😍😍 ایندفعه دیگه صددرصد تموم میشه مطمئنم😉😉۳۰۰ صفحشو خوندیم💃💃💃چیزی نمونده به آخرش💃💃💃
اولین چیزی که به چشمم اومد همین از این شاخه به اون شاخه پریدن استرنه درست جایی که منتظرم حرفش ادامه پیدا کنه یا تمومش کنه یا بفهمم که چی میخواسته بگه که فلان موضوع و پیش کشیده وارد یه بحث دیگه میشه و اینقدر اون بحث و ادامه میده که ذهنم همینجور دنبال ادامهی بحث قبلیه😁بعد یهو بعد از چند فصل میبینم مبحث قبلی و ادامه داد…بعضی قسمتها هم که کلا اون بحث و دیگه ول کرده و ازش حرف نزده.. شاید تو صفحات باقیمونده یا فصول بعد ازشون بگه نمیدونم… اولش این پراکنده گویی و دوست نداشتم اما رفته رفته برام جالبتر شد به نظرم اومد که شاید دلیلی داره و اینکه اینم سبک خاص استرن تو این کتابه که حتما همهی اینها در کنار هم اونو متمایز کرده…
مطلب بعدی این که راوی که خود تریسترام شندیه از بستن نطفش صحبت میکنه و اصلا کتاب با بسته شدن نطفش شروع میشه ولی هرچی جلوتر میریم دیگه درمورد تریسترام شندی چیزی نمیگه و از افراد دیگه مثل پدرش و عموش صحبت میکنه و تفکرات اونا رو موضوع داستان قرار داده در حالیکه قسمت سخنی دربارهی نویسنده گفته اسم این کتاب زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندیه و من همچنان منتظر عقاید شندیام..اما وقتی گفتید نقل به مضمون چیز خاصی شندی از خودش نمیگه ناامید شدم😅فکر کردم شاید در ادامه اشاره کنه🥴
یه موضوع دیگم که برام جالب بود اینه که خیلی وقتا هرچی که تو ذهنش بوده بدون دستهبندی کردنشون و انتخاب اینکه چی نوشته بشه و چی نه همهرو نوشته و من این سبک نوشتن و دوست دارم حتی اگه مطلب غیر مرتبط با داستان از ذهنش بگذره و بنویسه برخلاف خیلیها که دلیلی برای این کار نمیبینن، برام جالبه…
دقیقا همونطور که گفتید تو قسمت سخنی دربارهی نویسنده هم اشاره کرده بود که استرن شخصیت خودش رو با شخصیتهای داستانش تطبیق داده و در مورد آدمهای زندگی خودش هم نوشته و به نظرم نقطهی عطف هر داستانی همین میتونه باشه و واقعا جالبه من این نوشتهها رو هم خیلی دوست دارم و میبینید که از همون زمانها اینطور نوشتنها بوده و خیلی هم تشویق میشدن پس اصلا به پیدیاف نویسانی که با این طرز نوشتن آشنایی ندارن توجهی نکنید چون اگه میخوندن و آشنا بودن قطعا پیدی اف نمیفرستادن….
صفحات سیاه کتاب، نقاشیهاش و روایت غیر خطی واقعا کتاب و متمایز کرده و ممنونم از پیشنهادتون😍😍😍فکر نمیکردم اما با این کتاب ارتباط برقرار کردم😍😍😍❤❤❤❤
راستش من از ساختار شکنی استرن لذت بردم👌🏻👌🏻👌🏻
بریم جلوتر ببینیم چی پیش میاد😍😍😍 توضیحاتتون دربارهی این کتاب جامع و کامل بود و چشممو نسبت به کتابی که چند روزه دارم میخونمش بازتر کرد👌🏻👌🏻👏🏻👏🏻😘😘😘😘
کالیگرافی عااااالی شده👌🏻👌🏻👌🏻😍😍😍😍
بهنظرم خوب میشه به فکر خبیثانه بله بگید و ترجمش کنید🙈😁😍
عزیز دلمممم… 😍😍😍😍البته من صفحه ۲۶۰ ام… چهل صفحه عقبم… امروز جبران میکنم…🙈🙈 آره من که میخوندم تمام مدت احساس میکردم ذهن پریشون خودمه … 😂😂😂 آره دقیقا تا تهش قراره همینطوری پیش بره سارا… آخرشم هیچی از خودش نمیگه ظاهرا لعنتی… من اینا رو از کلاسهای نویسندگی میدونم و مقاله ها و این چیزا که دیگه موضوع داستان رو لوث کرده بودنم من هم الان واسه تو اسپویلش کردم 😂😂خب واقعا به نظرم داستانش اکشن که نیست که آخرشو بدونی نخوای بخونی… به قول هرابال آب نباته که میخوای از لحظه لحظه اش لذت ببری… البته به شخصه قرقوروتو ترجیح میدم… بچه ها دیگه میتونید دعوام کنید که یا از این به بعد روزی یه داستان کوتاه بنویسم… یا رمان جدید شروع کنم یا برنشین رو تموم کنم… چون دیگه واقعا دارم تنبلی میکنم… 🙈🙈🙈
جان جان😍😍😍😍به قول خودتون چون میخوام از لحظه لحظهاش لذت ببرم اسپویل شدنشم خیلی مهم نیست😁😁 و الانم که آخراشیم 😍😍😍
و اینکه روزی یه داستان کوتاه واقعا بنویسید برامون لطفا🥺دلم خیلی برای داستان کوتاه تنگ شده خیییلی😍😍😍 برنشین هم بهش بگید اگه میای بیا اگه نه برم سراغ داستان بلند دیگهای🤨🤣🤣🤣🤣خیلی دیگه بهش زمان دادید داره ناز میکنه😒
داستان دنبالهدار خونِ هممون کم شده😁😁😁
چه دلم خواست کتاب مبانی نظری مدرنیسم و بخونم😍😍چشمک میزنه
جان دلم….😍😍😍 مجموعه مقاله است… از ارغنون چیزی خوندی؟ همیشه مقاله های خوب یا ترجمه مقاله های خوبی میذاره… دیگه گفتم حالا که دارم شندی رو میخونم پست مدرنیسمو قورت بدم… 🙈🙈😂😂 تموم کردم میتونم برات بفرستم… ولی فکر کنم الان دیگه وقتشه جفتمون بشینیم پای پایان نامه ات…. خانم ساناز … شما هم مخاطب خاص هستید
نه نخوندم🙈🙈🙈 جان جان خیلی خوب کاری کردید درستشم همینه😍😍😍👌🏻👌🏻💃💃فداتون بشم مرسی از محبتتون همین که معرفی میکنید خودش یه دنیاست بهتون زحمت فرستادنشو نمیدم🙈 اما حتما تهیه میکنم و میخونمش کنجکاو شدم😍😍😍
چشم حتماااااااا اول پایان نامه بعد هم کتابهای متفرقه رو میخونم😍😍😍🙈🙈🙈🙈
😁🤩🙈😍
چشم چشم 🙈🙈🙈من چند روز دیگه مشقام تموم میشه باستون میفرستم ببینین چه گندی زدم 🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈
🤣🤣🤣🤣
اي جونم😍😍😍😍😍😍😍 … جیردو شنیدم 😂😂😂و البته زیاد ه گفتم… به نظرم فکر خوبیه خانم دکتر… اگه خیلی ازتون وقت نمیگیره… همین ترجمه کتاب والاس که گفتین. یادمه همیشه همین پیشنهادو به آدم میدادید… میگفتید روزی پنج دقیقه خودش در ماه میشه دو ساعت و نیم… از هیچی که بهتره… در سال میشه سی ساعت… منم خیلی وقتا جو میگیرم یه هفته یه ماه دو ماه شروع میکنم ولی باز از سرم میفته. باید مثله شما آویزه ذهن و گوشم بشه. خانم دکتر این کتابه رو بعدش که تموم کردین به منم میدین بخونم؟ مثله شما خودمو جریمه کردم چون کتاب نخونده زیاد دارم دیگه کتاب نخرم. تازشم چاقه به نظرم باید گرون باشه. عاشق برنامه نویسیتونم. عاشق اون همه رنگهای شاد روی میزتون. 😍😍😍شما تصور منو از زندگی سرد و بی روح یک استاد جدی دانشگاه عوض کردین. همونطور که تصورم از شخصیت یک استادو… یادتونه یه بار بهتون گفتم مگه شمام از این کارا میکنین؟ شما گفتین معلومه که میکنم. منم آدمما! 😁😁😂😂😂ولی خب بقیه استادا مثله شما نبودن یا نیستن. یه جوری رفتار میکننن یعنی سوای آدمای دیگن.خیلی باکلاسن. خیلی چیزا رو نشنیدن. خیلی توی عالم خاصی زندگی میکنن. شما رو دوس داشتم و دارم واسه همین خاکی بودنتون.😍😍😍😍🤩🤩🤩🤩🤩 پس اگه تا آخر کتاب نظرتون به جذاب بودنش بود بهم قرضی بدین باشه؟
آره عشق من… 😍😍😍حتما حتما… آره خودم هم به همین فکر کردم ساجده جون… احتمالا این کارو بکنم یعنی امیدوارم … چون تازگی هر چی برنامه میریزم زندگی یه جوری میزنه داغونش میکنه لذا مدتی تا این حساسیت ذهنیم دست کم از بین بره میخوام هر چه پیش آید خوش آید زندگی کنم…. و اینکه فدای تو بشم که منو در آینه خودت میبینی …😍😍😍😍 حالا اون کارم
چی بوده ؟ یا پیامبر ؟😂😂🙈🙈🙈
اگر نتایج مطالعات تون رو مثل همیشه اینجا به اشتراک بذارین، ازتون ممنون میشم.
کالیگرافی دوس💕