و من زبان نگاه او را می فهمیدم. من گونهشناسیِ رنج را خواندهام و از آخرین دسته اش بیزارم:
- رنجِ تکراری بودن رنجهایم!
و من زبان نگاه او را می فهمیدم. من گونهشناسیِ رنج را خواندهام و از آخرین دسته اش بیزارم:
با خودم لج كردهام؛ ذهنم آبستن داستانها و قصههای بسیار است. دستانم تشنهی قلم زدن و نوشتن واژهها… اما چونان كه بخواهي كودك خواهانِ پفك
چو هستی، خوش باش… چشمهاتو ببند و فرض کن همین الان همین لحظه مُردی… اولش ممکنه فکر کنی: کارهام؟ احتمالا بچه هام؟ شوهرم؟ زنم؟ مادرم؟
فرمیر نقاش این تابلو ( دختری با گوشواره مروارید) که در فقر مرد و در دوران زنده بودنش از هنرش هیچ پولی در نیاورد!
نوشته جی دی سلینجر مشخصات نشر: نسخه الکترونیکی: ترجمه محمد نجفی، ۱۳۸۴، چاپ نهم ۱۳۹۴، نشر نیلا، ۲۰۸ صفحه (فیدیبو) و نسخه صوتی: مترجم مهدی
زن گلدانهای سفالی حنایی را روی تراس جابهجا میکند. از کف زمین تا سقف آن را با پلاستیکهای ضخیم پوشانده و گلخانه باریک و
وقتی از عروسی برگشتیم، نزدیک صبح بود. ساحل خودش را گلوله کرد روی تخت کتی و نرفت توی اتاق مامان بخوابد. نگا من مِرم
«زنبودن برای من چه معنایی داشتهاست؟ تا چهلسال تمام وانمود میکردم که زن بودن تفاوتی ایجاد نمیکند. روشنفکر بودم و روشنفکر یعنی روشنفکر. من با
.آخرین دیدگاه