English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

فقط کف صابون

۱۴۰۰-۰۱-۲۷

داستان کف صابون نوشته هرناندو تلز ترجمه اسماعیل فصیح

  • داستان طرح: تورز، رهبر مقابله با انقلابیان شهر به سلمانیِ راویِ انقلابی می آید تا زیر دست او ریش صورتش را با تیغ بتراشد.
  • اشخاص حاضر در داستان:
    • راوی ( مرد سلمانی که با انقلابیان همدست است)
    • توروز، رهبر مقابله با شورشیان که مغز متفکر اجرای اعدام های رذالت آمیز است.
  • موضوع: انقلاب. شرافت.
  • مضمون: هدف وسیله را توجیه نمیکند. مجرمان سیاسی در تمام تاریخ ها و انقلاب ها تنها دسته از مجرمان اند که تاریخ، حقوق و انسانها آن ها را به واقع مجرم تلقی نمیکند بلکه انسانهایی فرهیخته و متعالی اند که همیشه موجب پیشرفت جامعه انسانی و گامی به پیش در مقام ارج نهادن به ارزشهای والاتر بوده اند. مجرمان سیاسی تا مادامی در پناه این اندیشه قرار دارند که به جان انسان دیگری تعرض نکرده باشند.
  • کشمکش: راوی با خودش برای کشتن یا نکشتن توروز. کشمکش انقلابیان و حاکمان.
  • شروع میانه پایان:
    • شروع تعلیق ایجاد میکند. موفق است. در دو پارگراف کوتاه و با ۱۱۸ واژه این سوالات را ایجاد میکند:
      • خط اول : او کیست؟ آنجا کجاست؟ قضیه تیغ چیست (البته از کف صابون میتوان حدس زد سلمانی است) سابقه آشنایی آنها با هم چیست؟ چه رابطه ای میان آن دو برقرار است؟
      • وقتی آمد تو، هیچی نگفت. من داشتم بهترین تیغ های دسته دارم را روی چرم تیغ تیزکنی می کشیدم. وقتی شناختمش به لرزه افتادم. امّا او متوجه نشد. من به امید این که احساساتم را مخفی کنم، خودم را به مالیدن تیغ روی چرم مشغول کردم. لبه ی تیغ را با گوشت شصتم امتحان کردم، بعد جلوی نور گرفتم. او کمربند قطار فشنگی را که هفت تیرش هم از آن آویزان بود باز کرد درآورد. کمربند را به گیره ی جارختی آویزان کرد. کلاه نظامی اش را هم روی آن گذاشت. بعد در حالی که گره ی کراواتش را شل می کرد، گفت: «بدمسب هوا عین جهنم شده. یه اصلاح صورت_ » روی صندلی جلوی آینه نشست.
    • تعلیقی که در میانه داستان ایجاد کرده بی نظیر. احساس ترس و وحشتی که با تیغ دست راوی و وادادن آدمی که به قول راوی برای اجرای مجازات انقلابیان قوه تخیل دارد و آن بلاها را سر انقلابیان آورده، بی نظیر:
      • چند تا از ما را داده بود تیرباران کرده بودند؟ چند تا از ما را داده بود قطعه قطعه کرده بودند؟ بهتر بود فکرش را نکنم. تورز نمی دانست که من دشمنش بودم. او نمی دانست، و سایرین هم نمی دانستند. این رازی بود که فقط عده خیلی کمی از هواداران ما از آن آگاه بودند، دقیقاً به این دلیل که من بتوانم درباره ی نقشه های تورز در شهر و عملیات گشتی او در تعقیب انقلابیون در خارج از شهر به افرادمان خبر بدهم. بنابراین برای من مشکل بود که بعدها به دوستانم توضیح بدهم که تورز زیر دست من، زیر تیغ من آمده بود و من گذاشته بودم صحیح و سالم برود … ریش تراشیده و صفا دیده!
    • پایان: فاک ! بسته به شخصیت خواننده احساس یاس یا راحتی ای که از نکشتن تورز به دست داده، با پایان بندی تغییر میکند؛ به قول فیلمنامه نویس ها ارزش صحنه عوض میشود: خشم و حرص از تورز و شخصیت لج درآورش.
  • راوی اول شخص.
  • ژانر : پایان بسته، پرسشی، فلسفی، واقع گرا، ترسناک، کوتاه نویس، آسان نویس، جهان داستان با دنیای تجربی برابر است، چند صدایی. اندیشه داستان مدرن است: دغدغه شناخت دارد. من چه کسی هستم؟ من چه کاری باید انجام دهم؟ واکنش درست در برابر این آدم چیست؟
  • داستان خطی.
  • وحدت تاثیر دارد.
  • نسبت توصیف به کنش مناسب. حرکت داستان مناسب.
  • تعبیرهای جالب
    • من یک انقلابی ام، نه یک جانی آدمکش. و کشتن او حالا آسان است. و حقش هم هست. هست؟ نه. این حق یعنی چه؟ هیچ کس محق نیست که یک نفر به خاطر او جانی آدمکش بشود. و آدم چه فایده ای از این کار می برد؟ هیچ. تورز می میرد، سایرین می آیند، بعد از آنها هم دیگران، بعد آنها که اوّل بودند به وسیله ی بعدیها کشته می شوند، و سپس آنها هم به دست آنها که بعداً می آیند، تا این که دریایی از خون باقی بماند. من الان می توانم این گردن را ببرم، زیپ! زیپ! _ از گوش تا گوش. حتی فرصت اعتراض هم به او نمی دهد، و چون چشمهایش بسته است درخشش چاقوی من یا درخشش چشمهای مرا نخواهد دید.
    • مطمئنم که با یک ضرب و حرکت خیلی قوی دست من، و یک شکاف ژرف، او دردی احساس نخواهد کرد. رنج نخواهد برد. اما من با لاشه ی او چه کنم؟ آن را کجا پنهان کنم؟ و مجبورم فرار کنم، مجبورم هر چه دارم بگذارم و به جایی دور، خیلی دور فرار کنم. اما آنها دنبالم می آیند تا پیدایم کنند. قاتل سروان تورز. سروان تورز را توی سلمانی کشت، وقتی داشت اصلاحش می کرد، حلقومش را برید- ناکس ترسو! و بعد از آن طرف: افراد طرفدار ما می گویند زنده باد.
    • و آخرش چی؟ من جانی آدمکش می شوم یا قهرمان؟ سرنوشتِ من بسته به لبه ی این تیغ است. می توانم دستم را یک کمی بیش تر بپیچانم، یک کمی بیش تر فشار بیاورم و فرو کنم. زیر تیغ، پوست انسان مثل ابریشم، مثل لاستیک، مثل همین چرم تیغ تیز کنی نرم و بازشونده است. هیچ چیز لطیف تر از پوست انسانی نیست، و خون هم همیشه آنجاست، آماده است که بیرون بریزد. و تیغی مثل این خطا نمی کند. بهترین تیغ های من است. اما من نمی خواهم یک جانی آدمکش باشم، نه خیر، آقای سروان تورز. تو آمدی که اصلاح کنی. من کارم را با شرافت و غرور انجام می دهم…من خونی روی دستم نمی خواهم. فقط کف صابون- همین. تو یک مأمور اعدام هستی و من یک سلمانی. هر کس در طرح جامعه ی ما جای خودش را دارا است. بله، هر کسی در جای خودش.

 

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

نقد

قلعه‌ی سفید

نوشته‌ی اورهان پاموک، مترجم ارسلان فصیحی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۰، گوینده احسان چریکی،ناشر صوتی نوین کتاب، سال انتشار صوتی ۱۳۹۶، مدت زمان ۷ ساعت و ۱۷

ادامه مطلب »
نقد

فارنهایت ۴۵۱

نوشته ری بردبری، ترجمه معین محب علیان، انتشارات میلکان،۱۳۹۷، ۱۴۸ صفحه. نسخه اصلی کتاب ۱۹ اکتبر سال ۱۹۵۳ چاپ شده… داستان طرح: گای مونتگ آتش‌نشانی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان دنباله‌دار

بَرنِشین : قسمت چهارم

  نمی‌دانم چه مدت من و طرثوث و دهاک و بوراک توی آن دهلیز پیچ‌درپیچ سیاه در هم تاب خوردیم. زمان گسترده بود. نقطه‌ای بود

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

درمان وسواس

درمان وسواس، نوشته لی براسان، ترجمه حمید نصیری و عاطفه نکویی، نشر نوشته، ۱۳۹۰ این کتاب ضمن تعریف وسواس، انواع آن و نیز راه‌کارهای شناختی

ادامه مطلب »
صوتی| جنس سرگردان: سایه

صوتی سایه: ۳۸

  قسمت قبلی متن داستان  قسمت بعدی پ ن: امروز کله صبح یه شاهکاری زدم توی اتاقم که تا ساعت هفت اتاقمو غیرقابل سکونت کرد.

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

خاطرات…!

  هر چه بیشتر به خاطر بیاوری به مردن نزدیک‌تر می‌شوی… تقلای یادآوری گذشته مثل هر ناکامی دیگری به این می‌ماند که تلاش کنی کورمال‌کورمال

ادامه مطلب »