نوشته داستایفسکی ، ترجمه صالح حسینی، تهران، نشر نیلوفر:۱۳۸۳٫
هر چه دل تنگم خواسته گفتم:😂
داستان طرح: معلم سرخانه ژنرالی دل به دخترخوانده او میبندد و به خاطر او دست به قمار میزند و بعد هم دچار اعتیاد به قمار میشود.
مضمون : ابتذال آدمی زیر نقابهای اجتماعی؛ شاید بیش از هر چیزی عشق مایه این ابتذال باشد؛ عشق جنونآمیز و فاقد عزتنفس راوی به دختر ژنرال و خود ژنرال به میس بلانش که خود زن کلاهبرداری است و احتمالاً عشق جنونآمیز به پول و ثروت دارد.
درمجموع برای انسان امروزی کل ماجرا شبیه فانتزیهای عاشقانه ذهنی ۱۲ ساله است که حتی تین ایجر هم نشده. انسان امروزی تعریفش از عشق در یک نگاه تغییر کرده و بهجای آنکه مثل یک قرن پیش عشق را ریسمانی ببیند دور گردن خویش که معشوق یا عاشق میتواند او را به هرکجا که خواست بکشد، عشق را رابطهای دو طرف، برابر، توأم بر شناخت و نه نگاه، مبتنی بر ارتباط ذهنی و نه دیداری و جسمانی و بر پایه احترام متقابل، صداقت و پذیرش میداند. شاید هم این تعریف از عشق آنقدر در ذهن من پررنگ است که نمیتوانم هیچ نوع ارتباط دیگری را عشق تعریف کنم. بخصوص عشقی که منجر به از بین رفتن عزتنفس فردی شود. از دید من چنین انسانی بیمار و چنین رابطهای بیمارتر است. عشق آن است که موجب بالندگی و شکفتن ذهن و انبساط روح شود ؛ موجب بزرگواری و شکوه شود نه خفت و حقارت.
ژانر: به نظر من داستان کمدی بود 😂😂 پرسشی از این حیث که اصلاً چرا چنین چیزی را باید در دنیای امروز خواند؟ آیا ناشی از مقهوربودگی ما به ادبیات خارجی نیست؟ داستایوفسکی در زمان خودش پیشگام بوده و آوانگارد؛ اما دغدغههای او برای انسان امروز پیشپاافتاده است. نگاهش حتی به مقولههایی چون عشق، موقعیت و طبقه اجتماعی، خودبرتربینیهای نژادی و ملی و طبقه و … برای ذهن چندبعدی انسان امروزی بسیار ساده.
واقعگرا؛ جهان داستان ظاهراً برابر با جهان معمولی. حداکثر گرا آنقدر که در آن راه افراط پیموده و مصداق آب بستن به شیر که احتمالاً به سبب قصهای است که پشت نگارش ۲۶ روزه رمان وجود داشته. آسان نویس. احتمالاً عامهپسند در حد همان سن ۱۲ سال. چندصدایی را تا چه معنا کنیم؟؟؟؟ برای زمان خودش شاید! برای انسان امروز که از بس تکرار کردم خودم هم حالم به هم خورد، من صدای چندانی ندیدم. صداها همه دچار ابتذال بودند…! ابتذالهای سطحی …
دو صفحه اول نویسنده ده تا اسم داد که اگر نویسنده امروزی این کار را بکند فقط باید بگوید یا ابوالفضل و رها کند! پس ژانر داستان بر اساس آغاز داستان بارش اطلاعات در دو صفحه اول که میتوانست بهمرور و طی داستان ارائه شود.
پر از اطناب که اگر نویسنده تازهکار کارگاههای داستاننویسی امروز چنین چیزی بنویسد احتمالاً در همان دو صفحه اول انواع و اقسام ترور از نوع شخصیتی، حیثیتی، خلاقیتی و … را تجربه خواهد کرد.
مثلاً پایان باز …
زمان : مشخص نیست ؛ راوی بعد از دو هفته غیبت بازمیگردد و ماجرا شروع میشود و نویسنده دلش نمیآید تمام کند…
مکان : رولنتبرگ
صحنه : قمارخانه و هتل
راوی: اولشخص
شخصیتها که نود درصدشان اضافه بودند:
- راوی : ملازم ژنرال : معلم سرخانه بچهها : الکسی ایوانیچ (فصل ۶ معلوم شد)
- جناب ژنرال : یکی از رجال روس که ظاهراً ثروتی افسانهای دارد اما در باطن ورشکستهای بیچاره است.
- خواهر ژنرال
- ماریا فیلیپوفنا
- یارو فرانسوی : مسیو لو کنت
- یارو انگلیسی: آقای استیلی: کم روی مایل به خرفت؛ نازنین نجیب؛ عاشق پولینا
- مزنتسوف
- پولینا الکساندروفنا : دخترخوانده ژنرال،
- خانم بلانش و مادرش (مادام لاکنتس)
- میشا و نادیا (بچهها)
- تیموفی پطروویچ
- مارکی دگریو
- باربرینی ایتالیایی شاهزاده ماهزاده ای چیزی
- جفت آلمانی
- آقای فیدر از اقوام آقای استیلی
- مادربزرگ : آنتونیا واسیلینا
- پوتاپیچ
- مارفا
- پراسکویا
- فدوسیا لله بچه های ژنرال
- شاهزاده نیلسکی
تعبیرهای جالب:
- از این هم دلپسندتر وقتی است که مدرمان تشریفات را کنار بگذارند و بیشیلهپیله رفتار کنند. آخر آدم چرا خودش را فریب دهد؟ از این حرفه سبکسرانهتر و اسرافکارانه تر مگر خودش!
- نجیبزاده واقعی داروندارش هم را ببازد خم به ابرو نمیآورد. اصلاً در شان او نیست که وقعی به پول بگذارد.
- کل ماجرا مضحکهای است که محض سرگرمی نجیب زادگان اجرا میشود و عوام کلانعام هم اصحاب شبیهاند.
- ممکن است در میان خلایق تنه ما به تنه دیگران بخورد ولی باید نگاهی به دوربرمان بیندازیم و اطمینان حاصل کنیم که تماشاکنانیم و بس. و از مردم نیستیم.
- از این هم باید اطمینان حاصل کنیم که خیلی توی نخ خلایق نرویم که باز از اشراف منشی به دور است، چون مضحکه آنقدر نمیارزد که بخواهیم زیاد توی بحرش برویم.
- تازگیها اطلاق معیار اخلاقی را به کردار و پندارم سخت انزجارآور یافتهام.
- اما از میز قمار که تا آدم دستش به آن میخورد دچار خرافات میشود.
- مرده را رو بدهی توی کفنش هم خرابی به بار میآورد.
- طشت کسی را از بام نمیاندازد.
- آنها میگیرند مینشینند و چند ورق کاغذ رسم جلویشان میگذارند، هر حرکتی را یادداشت میکنند،حدس میزنند،احتمالات را محاسبه میکنند، جمع و تفریق میکنند و دستآخر پول به بازی میگذارند. بعد هم عین ما بیچارههایی که بدون محاسبه بازی میکنیم میبازند.
- انگار که افسون سوسمار آتشین دم شده باشد.
- پرنده را از روی پروازش میشناسند.
.آخرین دیدگاه