English

داستان بازی: آزاد نویسی

سایه: قسمت بیست و دوم

  تو می‌دونی؟ ها… مامانم گفته… خب خب… دیگه ساکت آبجیم می‌خواد براتون قصه بگه… اما مامی در عوض برایمان شعر خواند: عشق او باز

ادامه مطلب »

سایه: قسمت بیست و یکم

  کجایی بچه؟ این بچه شوکه شده… از جا می‌پرم. ساحل باز از آن خنده‌های جادوگری می‌کند: همیشه همینطوری بودی. هپروتی… ولی سایه تازه دارم

ادامه مطلب »

سایه: قسمت بیستم

  فکر شوهر اول مامی یک لحظه دست از سرم بر نمیداشت. انگار صفحه اول رمانی با عکس قهرمانان داستان شروع شده بود. احساس می‌کردم

ادامه مطلب »

سایه : قسمت هجدهم

  انگار ناگهان تمام آدم‌هایی که یک عمر ازشان فرار کرده بودم برایم مهم شده‌اند. گویی درِ بخشی از وجودم باز شده که تمام سال‌های

ادامه مطلب »

سایه: قسمت هفدهم

  مبل مخصوص مامی هنوز همانجاست. توی نشینمن زیر پله ها. دلم لک زده برای آنکه پایینش زانو در بغل یا تکیه داده به میز

ادامه مطلب »

سایه : قسمت شانزدهم

  خانه‌ی مامی یک چیز عجیبی داشت. اگر توی فیلتر ورودی می ایستادی صداهای توی راهروی طبقه بالا را انگار که توی لیوان یا لوله‌ی

ادامه مطلب »