English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

دلفین

۱۴۰۰-۰۶-۱۱

در میان چند ستاره کم‌نور

در پس نسر طایر

  • محبوب من

تا چند همسری کنی نپوتونوس را …

مرز میان  آب و آسمان

به تار مویی ماند

در میانه اقیانوس‌

  • به من بگو

خدمت به خدایگان

خنجر انداختن بر کتف‌های تنیده من را می ارزید؟

  • من

هنوز اینجا

عقود و قعود و معینت را

به‌سان سرمه بر چشم می‌کشم

/شاید از در یاری سر بر کوی من گذاری/

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

13 پاسخ

  1. خیلی خوبهههه😍😍😍کاملا مرتبط با داستان شیرین و خسرو😍😍آره زیاد برامون بذارید خیلی خوشم اومده👌🏻👌🏻🙈🙈🤩🤩🤩😋😋اراااااجیف؟!🤨🤨

      1. نه اراجیف کلمه بهتری نیست😝😝من عاشق نوشته ها و قلم شمام چه یهو بیاد وسط صفحه ورد چه قبلا در موردش فکر کرده باشید😝😍😍😍❤❤❤

        1. درود بر هلن قشنگم مشاهده کردم عالی بود برای اینکه خوب توجیح و درک کامل پیدا کنم امشب دوباره مرور کنم

  2. خيلي خوب بود… دلفين اسم يه صورت فلكيه؟ شما همه اينا رو بلدين؟😍😍😍
    به نظرم شعراي خودتونو كه توي رمان خي خي مينوشيتين از دهن عطيه هم بذارين😍😍😍😍

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

روزنوشت‌ها

قلم زدنی با قلم‌زنی…

با خودم لج كرده‌ام؛ ذهنم آبستن داستان‌ها و قصه‌های بسیار است. دستانم تشنه‌ی قلم زدن و نوشتن واژه‌ها… اما چونان كه بخواهي كودك خواهانِ پفك

ادامه مطلب »
روزنوشت‌ها

انگار که نیستی…

چو هستی، خوش باش… چشم‌هاتو ببند و فرض کن همین الان همین لحظه مُردی… اولش ممکنه فکر کنی: کارهام؟ احتمالا بچه هام؟ شوهرم؟ زنم؟ مادرم؟

ادامه مطلب »
روزنوشت‌ها

دی سگ …!

دی سگ با دوربین همی گشت دور شهر کز آدم و انسان ملولم و حیوانم آرزوست!    

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه

گربه نارنجی

روزهاست که تبدیل به گربه نارنجی رنگی شده ام که روی صفحه تلگرام یک دخترک نویسنده خیره به رو به رو ایستاده و دستهای آویزان

ادامه مطلب »
داستان دنباله‌دار

بَرنشین: قسمت سوم

  یعنی تئاترمون کنسله؟ رامش پای تلفن حرف میزند. خب … نگران شدم… فکر کردم کنسله… بی قرار این طرف و آن طرف میرود و

ادامه مطلب »
روزنوشت‌ها

مهرِ بدمهر!

باز پاييز و من و -بدمهري مهر باز اخبار بد و سعي من و -گَندي ايام سپهر!   پ ن: میخوام از سرش قاصدکی، خفاشی،

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

ال اینکا

  خودش می‌دانست آن‌ها همه‌جا آدم دارند. می‌دانست آخرش این‌طوری تمام می‌شود. چند بار به خود من گفت یا می‌میرم یا آزاد می‌شوم؛ حماقت کرد

ادامه مطلب »