English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

دلو

۱۴۰۰-۰۶-۱۳

  • یازده از دوازده

و چون از کوزه واژگونت آب میریزی

چشمانم جاری میشود…

  • میراب من سیرابم کن

که سرما سخت سوزان است

و لبهایمان از سوز خشکیده …

بر هم چسبیده …

  • چونان که واژه ها در زندان ترس خوابیده …

در میانه عقاب و دلفین و حوت بر لبهایم بوسه بزن

که بسته بودنشان را به هوس تعبیر کنم نه هراس…

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

8 پاسخ

  1. ای جانم چه قشنگگگگ😍😍😍👏🏻👏🏻👏🏻
    برج دلو معنای ریزنده آب داره؟ و صورت فلکیش هم مردی که از کوزه واژگون در دستش آب میریزه؟
    چه جالبببب😍😍😍😍😍

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

روزنوشت‌ها

قلم زدنی با قلم‌زنی…

با خودم لج كرده‌ام؛ ذهنم آبستن داستان‌ها و قصه‌های بسیار است. دستانم تشنه‌ی قلم زدن و نوشتن واژه‌ها… اما چونان كه بخواهي كودك خواهانِ پفك

ادامه مطلب »
روزنوشت‌ها

انگار که نیستی…

چو هستی، خوش باش… چشم‌هاتو ببند و فرض کن همین الان همین لحظه مُردی… اولش ممکنه فکر کنی: کارهام؟ احتمالا بچه هام؟ شوهرم؟ زنم؟ مادرم؟

ادامه مطلب »
روزنوشت‌ها

دی سگ …!

دی سگ با دوربین همی گشت دور شهر کز آدم و انسان ملولم و حیوانم آرزوست!    

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه ِ صوتی

آینه‌های جیمز وب

متن داستان از داستان: … آینه‌ها چشم‌وهم‌چشمی دارند. به هم حسادت می‌کنند. به هم پز می‌دهند. آینه‌ها اگر زورشان به هم می‌رسید بعضی‌هایشان از خشم،

ادامه مطلب »
داستانک

شنا

  آخرش علی با هزار  بدبختی پدرش را راضی کرد تا تولدش را توی باغ بگیرد.  تمام باغشان یک استخر بزرگ و درخت میوه. علی

ادامه مطلب »
جنس سرگردان: سایه

سایه: قسمت بیست و دوم

  تو می‌دونی؟ ها… مامانم گفته… خب خب… دیگه ساکت آبجیم می‌خواد براتون قصه بگه… اما مامی در عوض برایمان شعر خواند: عشق او باز

ادامه مطلب »