English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

متن هایی برای هیچ

۱۳۹۹-۱۲-۰۱

نوشته ساموئل بکت ؛ ترجمه علی­رضا طاهری عراقی. نشر نی.

تعبیرهای جالب:

  • من از این جر و بحث ها دورم ؛ نباید غمش را بخورم.
  • هیچ چیز لازم ندارم. نه اینکه جلوتر بروم؛ نه اینکه سر جایم بمانم؛ واقعا هیچ کدام برایم فرقی نمیکند. باید پشت کنم به همه اینها، به تن، به سر، بگذارم خودشان فیصله اش بدهند. بگذارم متوقف شوند، من که نمیتوانم ، من بودم که باید متوقف میشدم.
  • بله گویا بیش از یک نفریم، همه کر و نهحتی تا ابد گرد هم.
  • فقط خستگی که نیست، فقط خسته که نیستم، با وجود صعود. این هم نیست که بخواهم اینجا بمانم.
  • من کف گودالی هستم که به دست قرنها حفر شده، قرن هاهوای گند، با صورت ، روی خاک تیره خیسی که آب زعفرانی راکدی را آرام آرام می مکد.
  • همه اش همهمه است، مکس تمان نشدنی تورب خیس سیاه، هجوم سرخس های غول پیکر ، شکافهای خلنگ گرفته آرامش که باد در آنها محو میشود، زندگی من با حرف های تکراری همیشگی ، برای تغییر ، برای دیدن، نه چیزی برای دیدن نمانده، همه را دیده ام، آنقدر که چشمانم قی گرفته.
  • و کاری که می کنم ، مهترین کار، دم و باز دم است و گفتن، با کلماتی دودمانند، نمیتوانم بروم، نمیتوانم بمانم، تا ببینیم چه پیش میآید.
  • من آن بالا و من این پایینم، زیر نگاه خودم، از پا افتاده، با چشمان بسته، گوش مثل بادکش روی تورب مکنده، با هم همفکریم، همه همفکریم، همیشه بوده ایم…
  • شب میشود،مه را می پراکند، این مه را میشناسم، با وجود حواس پرتی ام، باد تازه میدمد و بر سر کوهستان آسمان شب خواهد بود، با چراغ هایش، با دبهایش، تا راهنمایم شود، یک بار دیگر…
  • تمامش در هم می آمیزد، زمان ها و زمان فعل ها، اول اینجا فقط بودم، هنوز هم اینجایم، به زودی اما اینجا نخواهم بود که جان بکنم و سربالایی بروم…
  • دیگر از حرفهای گنده نخواهم ترسید
  • یاد نمی آید آمده باشم، نمیتوانم بروم.
  • کلاهم افتاده باید همین دور و بر باشد یا شاید باد برده باشدش، به آن دلبسته بودم.
  • هر گوشه و کنار خودم را به مرگ واگذاشته ام، از گرسنگی،از پیری، مقتول، مغروق…
  • احمق الاحمقین.
  • هر گز این قدر احمق نیستم، یا شاید یادم رفته.
  • من پدر خودم بودم، من پسر خودم بودم.
  • خسته و کوفته از این همه حرف زدن، این همه شنیدن، این همه مشقت، این همه بازی.
  • چیزی در تغییر است، باید توی سر باشد.
  • شاید ما توی یک سر باشیم
  • همه جا تاریک است، مثل توی سری که هنوز کرم نگذاشته، سیاهچالی از عاج. کلمات هم کند، کند، فاعل قبل از رسیدن به فعل می میرد، کلمات هم دارند متوقف می شوند. بهتر ازا وقتی است که زندگی وراجی بود؟
  • ولی غیب دیگران چه؟ هیچ اهمیت ندارد؟ به! دیگران، دیگران کدام است، دیگران هیچ وقت کسی را به دردسر نینداخته، انگهی چندتاشان هم باید اینجا باشند، دیگران دیگر، ناپیدا، لال، چه اهمیت دارد.
  • بالا هم که زندگی مثل ضماد خردل بود همین حرف ها بود.
  • تا وقتی کلمات می آیند چیزی تغییر نخواهند کرد،باز کلمات قدیمی بیرون زده اند. حرف زدن، چیز دیگری است. حرف زدن، خود را خالی کردن ، اینجا مثل همیشه، چیز دیگری نیست.
  • ترس از به انتها رسیدن ، از اینکه همه چیز گفته باشد که همه چیز را گفته باشی، قبل از پایان.
  • ساکت ماندن بهتر است، اگرکسی بخواهد بترکد، تنها راهش همین است، جیک نزدن، فقط لبخند، منفجر شدن از زور نفرین های فروخورده، ترکیدن از خاموشی…
  • آقای جالی یک و پا و نصفی بیشتر نداشت.
  • اینجا دست کم از این خبرها نیست، نه صحبتی از آفریدگار و نه چیز واضحی از آفرینش و این حرفها.
  • پاها انگار هنوز کار میکنند، حیف که امید مرده است.
  • من نخواهم بود، دم نخواهم زد، داستانی خواهد بود، کسی خواهد کشید داستانی بگوید.
  • همه اش غلط است، هیچ کس نیست، مفهوم است، هیچ چیز نیست، لفاظی تا کی، بگذار فریب خورده باشیم، فریب خورده زمان و زمانه، تا وقتی بگذرد، همه چیز بگذرد، اما در آمد و شد.
  • بعد باز هم اینجا، این بی گریزگاه، آسان نخواهد گذشت.
  • ما برای مام وطن جانفشانی ها کردیم، پیش از آن که بیمریم مام وطن میان بیماران لاعلاج خواهدمان فرستاد.
  • عاشق مسابقات اسب دوانی ایم و سگ دوانی، عقاید سیاسی نداریم، فقط جمهوری خواهانی بی بخاریم.
  • وقتی اخبار مسابقات اسبها و سگ ها را هضم می کنیم دیگر هیچ چیز انسانی نزدمان غریب نیست.
  • خاطرات مستی های زوال ناپذیر نمی گذاشت از نومیدی وابدهم.
  • و من به جای تمرکز بر افق های خودم که در این صورت قادر میشدم بیندازمشان زیر کامیون، می گذاشتم افق های او این فکرها را از سرم بیرون کند.
  • منشی منم، کاتب منم، در دادرسی نمیدانم چه دعوایی .
  • در سکوت عدالتی دیگرگون، در چنبره آن محاکمه پر ابهام، آنجا که بودن یعنی مجرم بودن.
  • برای همین است که هیچ چیز بروز نمیکند، همه ساکت اند، فرد وحشت دارد از به دنیا آمدن. نه می خواهد باشد تا شروع کند به مردن.
  • بعد چه تسلایی، چه تسلایی است دانستن اینکه تا ابد لالم، فقط ای کاش عذاب آور نبود.
  • مردان اهل قضا، مطابق تصویر، اما تنها مطابق همان تصویر، باز هم هست، باز هم خواهد بود، تصاویر دیگر ، مردان دیگر.
  • متهم روح من خواهد بود.
  • آنهایند که نام مرا زمزمه می کنند که با من از من حرف میزنند ، از یک من حرف میزنند، کاش بروند و این حرفها را با دیگران بزنند که آنها هم حرفشان را باور نخواهند کرد یا که انها هم حرفشان را باور خواهند کرد. همه این صداها از آنهاست، مثل جرنگ جرنگ زنجیرهایی در سرم که جرنگ جرنگ کنان میگویند که من سر دارم.
  • خیلی خسته کنند هاست که در یک آن ببری و ببازی، با احساسات همزمان.
  • چرا هیچ وقت هیچ چیز همین حالا نیست؟
  • زندگی من پر از تنوع است،هیچ وقت به هیچ چیز نخواهم رسید. خوب میدانم، هیچ کس اینجا نیست، نه من نه هیچ کس دیگر، اما بهتر است بعضی چیزها ناگفته بماند، پس چیزی نمی گویم.
  • میدانم اگر میتوانستم فکر کنم ازاینجا میرفتم بیرون، در سرم مثل خیلی های دیگر، از بدتر از این یکی هم و جهان باز هم می بود ، در سرم و من مثل آن روزهای نخست . و میدانستم که هیچ چیز تغییر نکرده که تنها کمی اراده کافی است برای آمد و شد زیر آسمان در تغییر ، روی زمین در حرکت..
  • دست بردار، دست بردار، هیچ چیز به هیچ جا نمیرسد، هیچ کدامشان، زندگی من پر از تنوع است، نمیشود که همه چیز داشت ، هیچ وقت به هیچ جا نخواهم رسید، کی رسیده ام؟
  • آن روزها که کار می کردم، تمام روز و تا یادم نرفته باید بگویم حتی پاسی از شب، آن وقت که فکر میکردم با پشتکار سرانجام خود را خواهم یافت؟ بفرما! حالا نگاهی به من بینداز…
  • که نفسی بر میخزاندش،نفسی دیگر فرومینشاندش، نفسی سرگردان که از بیرون گمشده می آید.
  • میتوان کلمات را حذف کرد و فکرهای احمقانه ای را که از خود می بافند، دلتنگی برای لجنی که ذات لایزال در آن دم زد و پسرش مدتها بعد با سرانگشت احمقانه الهی اش نوشت…

 

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

کتاب‌هایی که خوانده‌ام

مرگ ایوان ایلیچ

مرگ ایوان ایلیچ؛ نوشته لئو تولستوی؛ ترجمه صالح حسینی؛ انتشارات نیلوفر به نظرم هر کسی باید یک بار این داستان رو بخونه. نشر هرمس، قطره،

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

بن بست نویسنده

بن بست نویسنده. نوشته وودی آلن. ترجمه محمدرضا اوزار.نشر بیدگل.  شامل سه داستان ریور ساید درایو؛ با سه شخصیت اصلی : فرد ، جیم و

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

حکایت دختران قوچان

داشتم برای «کارگر» یا به قول مامانم «ندیمه‌ی» شخصیت مامی توی داستان سایه دنبال اسم می‌گشتم که به کتاب حکایت دختران قوچانِ نجم‌آبادی برخوردم. این

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه

یک ظرف سُس

اولین باری که این واژه رو شنید فقط پنج سالش بود. با بچه‌های خاله و دایی، توی حیاط خونه خاله عفت بازی میکردند. بهار بود.

ادامه مطلب »
معرفی کتاب

اصول جرم شناسی

اصول جرم شناسی، تالیف موریس کسن، ترجمه میر روح الله صدیق، نشر دادگستر، چاپ اول تابستان ۱۳۸۵، ۲۴۸ صفحه. کتاب خیلی خوبیه. بخصوص فصل جهارم

ادامه مطلب »