English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

روزی دوباره…!

۱۴۰۱-۰۱-۲۳

روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی كه كمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی كه دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
و قلب
برای زندگی بس است

روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی كه آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی كه هر حرف ترانه ایست
تا كمترین سرود بوسه باشد

روزی كه تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یكسان شود
روزی كه ما دوباره برای كبوترهایمان دانه بریزیم …

و من آنروز را انتظار می كشم
حتی روزی
كه دیگر
نباشم
احمد شاملو

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

14 پاسخ

  1. آخجون پست جدید😍😍😍😍اومدید که بموووونید😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍🤲🏻🙏🏻🥺❤️❤️❤️❤️
    نقاشی با آبرنگ😍👌🏻طلاییه با چیه🤔

      1. چقدر وقت گذاشتید برای نقاشیم😍😍😍مررررسی مرررسی😍😍😍😍خییییجالت🙈🙈🙈 بی‌شک هنر دست شما واقعا دیدنیه❤️❤️❤️❤️عاشق نقاشیم و مهر شمایم😍😍😍😍❤️❤️😘😘

        1. عزیز دلی… منم همینطور خوشگلترینم. دلم براتون خیلی تنگ شده بود … 😍😍امیدوارم بعد ماه رمضون ببینیم همو و بتونم نقاشیاتونو بدم بعتون 😍😍

          1. منممم خیلی دلم تنگ شده براتون😍😍😍به امید سپری شدن سریع روزها و رسیدن به روز دیدار😍😍😍😍❤️❤️❤️

  2. چه شعر قشنگیییی😻😻😻👌👌👌جوجه ها خیلیییی عسلن😻😻😻❤❤❤اولی غم داره جوجه اش ای جانم🥺🥺❤❤🐥🐥

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

تولد دوباره؟

آدم‌ها فکر می‌کنند؛ اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می‌کنند. شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود. فکر می‌کنند می‌توانند همه‌چیز

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

سایه‌ی من!

… فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم، زیر در طی تجربیات زندگی به این مطلب بر خوردم که چه ورطه‌ی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه

سندروم والتر میتی

  من همه زندگی‌ام را وقف مردم کرده‌ام. از همان بچگی اصلاً با همه فرق داشتم. به همه کمک می‌کردم. عیدی‌هایم را می‌دادم به آدم‌های

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

تاریکی…

  «تاریکی… شکافته شده با بارقه‌های دوردست روشنایی» چه کنیم با نوزاد این زن؟ پرسید این را یکی از خدایان بالانشین… لوله‌ توپ به ‌عقب

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

آواز باغبان

  من توی یک دهکده به دنیا آمده‌ام. پدربزرگم همیشه می‌گفت دهکده ما با تمام دهکده‌های دنیا فرق دارد. وقتی هم ما بچه‌ها می‌پرسیدیم چرا

ادامه مطلب »