اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

سایه‌ی من!

۱۴۰۱-۰۱-۲۹

… فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم، زیر در طی تجربیات زندگی به این مطلب بر خوردم که چه ورطه‌ی هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگه دارم و اگر حالا تصمیم گرفته‌ام که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایه‌ام معرفی بکنم… سایه‌ای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هر چه می‌نویسم با اشتهای هر چه تمام‌تر می‌بلعد… برای اوست که می‌خواهم آزمایشی بکنم… ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم … چون از زمانی که همه‌ی روابط خودم را با دیگران بریده‌ام، می‌خواهم خودم را بهتر بشناسم….

(صادق هدایت، بوف کور، ۱۳۴۹:۹، به نقل از حسین پاینده، گشودن رمان، نشر مروارید، چاپ چهارم ۱۳۹۸، ص ۲۰)

آبرنگ‌بازی

پ ن: سیزده چهارده ساله بودم که با صادق هدایت آشنا شدم. اول با سه قطره خون و بعد سگ ولگرد، زنده به گور، حاجی آقا … بوف کور… کاروان اسلام، انسان و حیوان، فواید گیاهخواری، علویه خانم…

نمی‌دونم این کتاب‌های جیبی کوچیک با برگ‌های کاهی زردِ اُکر مال کی بودند؟ اما توی گوشه و کنار خونه پیداشون می‌کردم… مثل مجله‌های قدیمی زن روز یا تهران مصور… تصویر سه قطره خون با جلد سفید و نارنجی و سه تا دایره بزرگ قرمز… بوف کور با عکس سیاه صادق و یک نوار قهوه ای بالای جلد… و بقیه‌شونو به روشنی انگار که همین الان دارم بهشون نگاه می‌کنم به یاد میارم…

اولین باری که مامانم فهمید از صادق هدایت چیزی خوندم، دعوام کرد و مثلاً منو ترسوند:

  • دیگه این کتابا رو نخونی ها! هر کی صادق هدایت می‌خونه افسرده می‌شه و خودکشی می‌کنه!

در قیاس با بقیه چیزهایی که تا اون موقع خونده و می‌خوندم، دنیای صادق هدایت برام دنیای جدیدی بود و جذابیت پس زننده و در عین حال وسوسه‌آمیزی داشت… به رغم نهی مامان و (وقتی خبر صادق هدایت خوندنم توی فامیل پیچید: عمه‌ها و خاله‌ام)، با احساس گناهی که نمی‌تونست مانعم بشه، هر جایی کتابی از صادق می‌دیدم -یواشکی و- با ولعی غیرقابل وصف می‌خوندم…

نمی‌دونم اون کتاب‌ها افکار منو شکل دادند که امروز هنوز و همچنان با تک تک جملاتش، حتی نامه‌هایی که برای شهید نورایی می‌نوشته احساس نزدیکی می‌کنم؟ یا واقعاً چیزی درونش وجود داشته که برای من جالب به نظر می‌رسیده؟ اما چرا از بین تمام خواهر و برادرهام، اون کتاب‌ها فقط برای من جذاب بود و جذاب باقی موند؟

نمی‌دونم این احساس همسویی و هم افقی‌ای که در جملات بالا وجود داره اون زمان هم احساس می‌کردم؟ اصلا اون زمان از نوشته‌های صادق هدایت چی می‌فهمیدم؟ نمی‌دونم…

  • من محتاجم، بیش از پیش محتاجم که افکار خودم را به موجود خیالیِ خودم، به سایه‌ی خودم ارتباط دهم… این سایه‌ی شومی که جلوی روشنایی پیه‌سوز، روی دیوار خم شده و مثل این است که آنچه می‌نویسم به دقت می‌خواند و می‌بلعد … این سایه حتماً بهتر از من می‌فهمد… فقط با سایه‌ی خودم خوب می‌توانم حرف بزنم… اوست که مرا وادار به حرف زدن می‌کند. فقط او می‌تواند مرا بشناسد… او حتما می‌فهمد… می‌خواهم عصاره، نه! شرابِ تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه‌ام چکانیده به او بگویم: این زندگی من است…!

بوف کور، ناشر صوتی: نوین کتاب گویا، سال انتشار صوتی، ۱۳۹۶، راوی شاهین علایی نژاد، (فصل ششم)

گر من ز می مُغانه مستم، هستم،

گر کافِر و گَبْر و بت‌پرستم، هستم،

هر طایفه‌ای به من گمانی دارد،

من زانِ خودم، چُنان‌که هستم هستم!

خیام رباعی ۷۴

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

16 پاسخ

  1. شما بی نظیر بوده و هستین. مشخصه همیشه از هم سن و سالان خودتون درک خیلی بیشتری داشتین. همه کارها و افکارتون برای من جذاب آموزنده است. ❤️❤️❤️

    1. بگردم تو رو مهربون… 😍😍همه آدمها بی نظیرند… هر آدمی یک بار به دنیا میاد و یک بار زندگی میکنه و نسخه دوباره از اون هیچ وقت خود اون نمیشه … و تو یکی از بی نظیر ترین موجوداتی که میشناسم… 😍

  2. سلام
    تابو بودن صادق هدایت و داستان هاش هم از اون داستان های غریبه. در دبیرستان عاشق صادق بودم و به سختی کتابهای ممنوعه اش رو پیدا میکردم و می‌خوندم و نتیجه اش شد کلکسیون افست چاپ مروارید که هنوز هم دارم😅. یک روز معلم ادبیاتم بهم گفت که این داستان ها رو نخون چون تهش خودکشی و پوچی هست. ولی فایده ای نداشت و تمام داستانها خونده شد و اثرات ماندگارش رو هم گذاشت.
    به گمانم به دلیل اینکه تفکر هدایت در ادبیات ما کمیاب بود و می تونست بعضی از پرسش های هستی گرایانه رو تحریک کنه برای ما جذاب بود. ممنوعه هایی که می شد در موردش خوند و سوال مطرح کرد و سراغ جواب های متفاوت با عرف جامعه رفت.
    همیشه با خودم فکر میکنم یک نفر مثل صادق هدایت، با اون سبک زندگی و تفکرات، به چه چیزی به جز پوچی و خودکشی می خواست و یا می تونست برسه که لیاقتش رو داشته باشه؟

    1. چه جمله چرندی رو مدام دهن به دهن به نسل بعدی منتقل میکردند… نمیفهمم چرا؟ صادق هدایت اگر خودکشی کرد از احاطه شدن با یک جامعه بیشعور که درکش نکرد خسته شد… اما طوری ازش حرف میزنند انگار که با خوندن آثارش ویروس خودکشی بهت منتقل میشه … راستش حرف این معلم ها و والدین عزیز بیشتر برای یک بچه زیر بیست سال تحریک به خودکشی بود تا محتوای آثار صادق …
      سوال آخرتون رو متوجه نشدم راستش…
      ولی خب من فکر میکنم آدمی اونقدر حساس که نمیتونه لب به گوشت بزنه چون خوردن موجود زنده رو قساوت میدونه … آدمی که مناسبات چندش آور ایران زمان خودش رو که هنوز هم در ایران امروز مثل سیل جاریه !!! در حاجی آقا و شاعری که به دیدنیش میره اون طور به تصویر میکشه …. آدمی که توی بوف کور چیستی و کیستی خودش و جهان رو جستجو میکنه و…. الی اخ… اونقدر پوسته روح نازک و حساسی داره که دیگه توان درد کشیدن نداشته باشه و در لحظه ای از اون هم رنج به تنگ بیاد….

      1. اتفاقا به نظرم جواب همونی بود که شما دادید…
        آدمی چنان حساس و نازک روح که توان درد کشیدن و تحمل رنج های زندگی رو نداشت چطور میتوانست این دنیا را تحمل کند و به بودنِ اینگونه ادامه بده؟ 👍👍

  3. گستره افق دید و درک شما تو اون سن واقعاااااا عجیب و خیلیییییی عمیق بوده 👏👏👏👌👌👌🤩🤩🤩اون وقت من تو اون سن هری پاتر و رمان های عشقی پشقی میخوندم خیلی هم از نظر خودم کتاب دوست بودم😂😂😂😂😂🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🙈🙈🙈🙈🙈🙈

    1. جان دلم … منم هری پاتر رو توی بیست و دو سالگی خوندم البته … سیر قهقرایی داشته تکامل من 😁😁 که باید بهش بگم تناقص من… الان ترجیح میدم کتاب کودک و کامیک بخونم و انیمیشن ببینم 😝😝

  4. چراغ است مر تیره شب بسیچ
    به بد تا توانی تو هرگز مپیچ
    چو سی روز گردش بپیمادیا
    شود تیره گیتی بدو روشنا

  5. شما با همه آدمايي كه ديدم فرق دارين… 😍😍😍🧿🧿🧿سايتون هم فرق داره…🧿🧿🧿🧿 واسه همين بايد دوباره سايه رو شروع كنين چون من واقعنی دلم میخواد بدونم چی به سر ساحل اومد که خود کشی کرد… دوست دارم دفترخاطرات مامی رو بخونم و بدونم سایه بالاخره رها و رازو قبول میکنه یا نه … و حتی خودش چطور مادر خونده ای میتونه بشه ؟😍😍😍

    1. اینا که گفتی ناشی از مهربونی توعه نه ویژگی من… 😍😍
      ولی امیدوارم فازش بیاد… این روزا بیشتر از نوشتن فاز نقاشی دارم … 😁😁😍😍😍
      مرسی همیشه سوالای عالی مینویسی و تخیلمو راه میندازی… چند روز پیش کامنت آخرین قسمت برنشینتو فک کنم خوندم دیدم چه سوالای عالی ای نوشتی… مرسی که هستی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

تولد دوباره؟

آدم‌ها فکر می‌کنند؛ اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می‌کنند. شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود. فکر می‌کنند می‌توانند همه‌چیز

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

روزی دوباره…!

روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت روزی كه كمترین سرود بوسه است و هر انسان برای

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه ِ صوتی

آسمان آینه زمین است

  متن داستان   از داستان: …من دیگر نه خدای‌نامه می‌خوانم نه شاهنامه. پدرم پهلوان نامه را که دستم می‌بیند می‌گوید پهلوان‌ها همه مردند. (شما

ادامه مطلب »
صوتی| جنس سرگردان: سایه

صوتی سایه: ۳۰

  قسمت قبلی  متن داستان  قسمت بعدی پ ن: نقاشی‌بازی… بیشتر تمرین تکنیک‌های آبستره کردنه🙈. ببینین می‌خوام چه بلاهایی سر نقاشیاتون بیارم…😁😁 اینم از نزدیک‌ترش

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

خودت باش فقط کمی بهتر!

  شکوفاییِ “خودِ برتر” مهم‌ترین مهارت در این دنیاست، ولی هیچ‌کس به فکر آموزش آن نیست… نداشتن این مهارت عموماً باعث احساس سرخوردگی در زندگی

ادامه مطلب »