«تاریکی… شکافته شده با بارقههای دوردست روشنایی»
چه کنیم با نوزاد این زن؟
پرسید این را
یکی از خدایان بالانشین…
لوله توپ به عقب میجهد،
دیگر بار!
و دشتی تا بیکران شعلهور میشود.
هزاران تن گریزاناند،
در گردشگاه کرانه دریاچه،
چادرهای صلیب سرخ،
در میان پرچینها،
بستر گلها،
باغهای سبزی.
اسبی نر به سیاهی شب؛ با تنی پرمو،
اکنون، به تاخت میرود: حجاب دایه میرقصد،
بر دو پا میایستد، عنانگسیخته.
در ساحل رودخانه،
سربازهای ریشقرمز پارو زنان،
از میان دود،
راه باز میکنند
در جنگلی از سروهای شکسته …
از کتاب بیوگرافی میوش، نوشته آندرِی فرَنیشِک، ترجمه به انگلیسی آلکزاندرا پارکر و پروفسور میشل پارکر، انتشارات دانشگاه هاروارد، ۲۰۱۷…
پ ن: دارم سعی میکنم شعر انگلیسی ترجمه کنم ( البته فعلا در مرحله لاس زنی به سر میبرم) و از بین شاعرای خارجی میوش رو دوست داشتم و کاراش کمتر ترجمه شده …
پ ن ۱: هنوز خیلی تازه کارم … ولی برعکس خیلی از آدما که همیشه دلشون میخواد به نتیجه و موفقیت (همچنان با این واژه مشکل دارم) برسند، من از آغاز کردنها و مبتدی بودنها خوشم میاد که پر از انرژی ام برای یادگرفتن… پر از اشتیاق برای کشف کردن تازه ها…
ولی پایان همیشه برام پر از ترس بوده، ترس از احساس خلا که خب بعدش چی؟ حالا که چی؟ همیشه بعد از تکمیل یک کار دچار افت انرژی ناگهانی میشم و فقط در نوشتن بوده که نیمه رها کردن باعث شده انرژیم بیاد پایین مثل حالا و تمام کردن مثل افتادن مهره دومینویی بوده که منو به سمت داستانی تازه کشونده…
شاید واسه همین بود که توی بیمارستان دو تا کلاس جدید شروع کردم… شاید میدونستم که باید راهی برای بالا نگه داشتن سطح انرژیم پیدا کنم… و این چند روز تنها چیزی که حالمو خوب میکرده کالیگرافی و تمرین واژه ها روی کاغذ بوده … مثه لوحه نوشتن بچگیهامون… نمیدونم بچه های جدید هنوز از این چیزا دارند؟
پ ن ۲: ترجمه متن آهنگ رو هم دوست دارم بنویسم، احتمالا واسه پست بعدی… ولی فعلا فقط همین بخش اش که « آه ماری کاش میدانستی چه رنجی بر من تحمیل کردند، آه ماری اگر فقط می توانستم در آغوشت، در میان بازوان برهنه ات آرام بگیرم، آه ماری معصومیتم از بین رفته … تو تنها شانس من بودی که …»
پ ن ۳: یه داستان چند روزه توی ذهنم میگرده ولی میترسم ناراحتتون کنم… داستانی به اسم نفس های آخر… آخرین دم یا آخرین بازدم… نمیدونم بنویسمش یا نه… شایدم بنویسمش ولش کنم یه گوشه آرشیوم… دلم برای همتون تنگ شده … ببخشید که کامنتا یا ایمیلا یا پیامهاتون بی جواب مونده بود … همچنان همون آدمم که تا سطح انرژیم مثبت نباشه دوست ندارم به آدما منتقلش کنم… طفلی محمود که همیشه گُه ترین حالت منو تحمل میکنه …
12 پاسخ
چقدر آهنگ قشنگه😻😻❤❤چه خوب که میخواین ترجمه شعر هم شروع کنین🤩🤩🤩👏👏👏راجع به حس ها و افکار بعد پایان ها هم کاملا حس هاتون قابل درک هست و واقعا هم همینطوره…. کالیگرافی هم خیلی جالبه 😻😻👏👏واسه داستانیم که میگین پس ببینین در نهایت خودتون چه مدلی بیشتر حال میکنین همون کارو کنین.. ببینین نوشتنش واسه حس های خودتون به نظرتون بهتره یا ننوشتنش یا نوشتن و گوشه آرشیو سیستم رها کردن یا اینجا گذاشتن. ما هم تنها چیزی که واسمون مهمه اینه که شما خودتون و حس و حال هاتون بهتر و بهتر بشه که قطعاااااا هم بالاخره میشه❤❤❤❤❤❤❤
❤❤😍😍
شما هر کاری بکنین عالیه😍😍😍
این که مینویسین خوشنوسیه؟ اسمش چیه؟ ماژیکتون چه باحاله! 🤩
نه بازی با حروفه … به قول محمود خطاشی ترکیب نقاشی و خطاطی … یا حروف نگاری… به سختی نستعلیق نیست و قواعد سفت و دست و پاگییری نداره … مسلط که بشی میتونی مثه بداهه نوازی بداهه نویسی کنی و این فازشو خیلی دوست دارم …. کلا هنر از پیش اندیشیده رو دوست ندارم … هنر بازنگری شده رو هم دوست ندارم… دوست دارم جوشش همان لحظه باشد و خروش ناب احساس هر چه که میخواهد باشد… شاید واسه همین هیچ داستانیمو بازنویسی نکردم تا حالا … شایدم گشادم و این توجیهمه … کی میدونه وقتی خودم نمیدونم؟😅
خیلی باحاله😍
ای بابا!!! چرا راجع به خودتون اینجوری میگن؟! چقدر به خودتون سخت میگیرین!!! شما همه رو درک میکنین و زمانهایی که به هر دلیلی خوب نیستند بهشون کمک میکنید نسبت به خودشون احساس بدی نداشته باشند و به خودشون فرصت بدن تا دوباره خوب بشن، به خودتون که میرسه مثل یک معلم جدی و سخت گیر به خودتون ایراد میگیرین و سخت میگیرین… در نتیجه همونه که گفتین بازنویسی رو دوست ندارین چون دوست ندارین، انجام نمیدین و دلیلی بهتر از اینم نداریم والسلام….
شما هر کاری بکنین عالیه😍😍😍
این که مینویسین خوشنوسیه؟ اسمش چیه؟ کالیگرافی؟! ماژیکتون چه باحاله! 🤩
الهي بگردمتون…
مثه هميشه عالي ايد… بنويسيد… مگه نگفتيد نوشتن يه جور مكاشفه و درمانه؟ به نظرم بنويسيدشون و اجازه بديد فكراي بد از سرتون بريزه بيرون… 😍😍😍❤️❤️❤️❤️دوستون دارمممم…
🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿
بيشتر چيزي نمي گم چون هنوز و همچنان فكر مي كنم چشمتون زدند…
😍❤
پست جدید💃💃😍😍😍🥺جان جاااان😍😍😍آهنگ و ترجمه عاااالی😍😍چشماتو ببندی و آهنگ و گوش کنی😍😍
کالیگرافیتونم خیلی دوست دارم🤩🤩🤩اصلا هر چیزی که بخواید شروعش کنید و دوست دارم چون میدونم برام لذت بخشه و از دیدنش کیف میکنم آخه شما بلدش هستید 😍😍😍👏🏻👏🏻👏🏻
چه حس خوبی بود وقتی از شروع کردنهاتون گفتید 👌🏻👌🏻👌🏻منم تو شروع هر کاری چنین احساسی و دارم😍😍
در مورد داستانی هم که گفتید، به نظر من هر داستانی که به شما حس خوب بده یا مدام تو سرتون رفت و آمد کنه که بخواد بیاد رو قلم خواننده اش هستم فقط اگه خودتون و ناراحت نمیکنه نوشتنش😍😍😍البته از عنوان آخرین دم یا بازدم حس میکنم شاید نوشتنشم سخت باشه؟🤔
منم دلم خیلی برای شما تنگ شده و بیصبرانه منتظر روزای خوب کنار شما بودن هستم😍😍😍😘😘😘❤❤❤❤
امیدوارم روز به روز پرانرژی تر باشید🥰🥰🥰🤩🤩
😍❤😍نوشتنش سخت نیست … الان آپلود میکنم … ولی خیلی فکرامو سانسور کردم … در حد یه جور تخلیه روانی ….
Migzare
In
Roozaye
Talkh
Shoma
Hamin
Darso
Be
Ma
Dadid
Ke
Hich
Vaght
Vase
Shooroo
Dir
Nist
Hich
Chiz
Hamishegi
nist
Something that eases the life and pain
And prevents us from getting proud and arrogant!
sad but true