English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

بَرنِشین: قسمت دوم

۱۴۰۰-۰۶-۲۰

 

 

  • اهالی این جهان همه ماه پرستند! ‏

زن عریان و پوست تنش زرد بود. بر گوزنی سوار بود با شاخ‌های طلایی و پوستی مخلمین به رنگ آبی روشن. تنها وجه تفرقش با زنان روی زمین، دو بال بر پشت و تاجی از جنس استخوان در سر بود. سرتاپا براندازم می‌کرد:

  • چقدر می‌مانی؟ مهاجری یا مسافر؟ ماندگاری یا می‌روی؟
  • نمی‌دانم. سفری اجباری بود. دست‌های تاریکی، من و دَهاک را به میانه چاهی کشید و چون به خود آمدم سر ازاینجا درآوردم.
  • از زیرین جهانِ زمین آمده‌ای؟

سرم را به نشانه تائید تکان دادم. ‏

  • ‏شنیده‌ام جهانتان فروپاشیده.‏

هنوز باور نداشتم که آواره‌ای در میانه زمین و آسمانم. با سردرگمی پاسخ دادم:

  • زمین به ناگه از درون جوشید. خانه‌هایمان به گدازه‌های روان بدل شد و سوار بر فشار بخاری داغ از شکافی بیرون جهیدم.
  • و دیگران؟
  • نمی‌دانم چه بر سرشان آمده.‏

به مرد همراهم اشاره کرد که به راه خود می‌رفت:

  • و او از زبر زمین است؟

باز به نشانه تصدیق، سر تکان دادم.

  • نیک زمانی سر از حبابه زائد بر زمین برآوردی. امشب ماه نوست. زمان کام‌گیری شیفتگان… رنجوری را زِ روانت می‌زداید.

با تحکم گفتم:

  • در جهان زیرین تا عشق نباشد، عشق‌ورزی مجاز نیست!

ریشخندم کرد:

  • در جهان ما هیچ‌چیز نهی نمی‌شود؛ مگر دفع نیروی پلید که توازن انرژی پاک را بر هم زند. تا عشق باشد و التذاذ و حظ و خوشی هیچ‌چیز خط ناروا نمی‌خورد. گرچه گه گاه موج‌های سرد جهان شما دریچه‌های دنیای ما نیز می‌شکافد و اینجا را هم دچار بلا می‌کند. ‏
  • ولی نزد ما عشق یکی باشد و جاودانه. پس برای وصال باید درنگ کرد تا در بهشت نیز در وصل یکدیگر ماند.
  • اینجا همه پیوندها موقتی است. ما نه جاودانگی می‌شناسیم نه بهشت. هیچ‌چیز ماندنی نیست.

به نخوت پاسخ دادم:

  • نه برای موجود فناناپذیری چون من…

پوزخند زد. چون اطلس که بر زمین فروافتد از گوزنش پایین خزید:

  • همه‌مان فناپذیریم… فقط مدتش فرق می‌کند.
  • اگر بر زمان بمانیم چه؟

باز خندید. دندان‌هایش درخشان و نقره‌ای بود:

  • هیچ‌چیز باقی نیست. ‏برزمانی هم تا ابد کش نمی‌آید. درنهایت ذهن‌ها به جنگت می‌آیند و بقایت را پایان می‌دهند، حتی اگر هنوز حاضر باشی.
  • مانند پیشگویی آنچه هزار سال دیگر بر سر خداوند می‌آید؟
  • ما به او باور نداریم. چهارده شب بمان تا آنچه نامش را خدا نهاده‌ای در ضیافت ماه ببینی.

مرا با خود کشید به‌سوی روشنی جایی که مهمانی عشاق بر پا بود. همه رقص بود و پای‌کوبی بود و لرزش تن‌ها و سرها و سینه‌ها و کفل‌ها.

  • مسئله نام‌هاست. به من بگو شما او را چه می‌نامید؟ اینجا ‏خدا را می‌شود دید؟
  • با چشم درون آری. خدای ما روح کهکشان است. شاهد و ناظر است. عقوبت نمی‌کند. قانون نمی‌گذارد. چون به جهان نظر می‌کند، “نظاره” می‌خوانیمش…‏
  • با چه خشنود می‌شود با چه خشمگین؟

تن‌های مردان لاغر و نقره‌فام بود. زنان نیم‌پرده گوشت بر تن داشتند؛ از صورتی تا زرد مسین. آتش شهوت در خونم شعله می‌کشید و تشنگی چون هیولایی بدنم را آزار می‌داد.

  • نه خشنود می‌شود نه خشمگین؛ اما شاد یا اندوهگین. با آنچه من یا تو می‌کنیم.
  • و نتایج اعمال ما؟
  • نه پاداش است نه عقوبت. فراوانی و نعمت است یا کساد و فلاکت… ما منابع تولید انرژی در کهکشانیم. می‌آییم و می‌رویم. از خودمان شرارت و تلخی تولید کنیم و جهان را زشت‌تر ازآنچه بود پشت سر می‌گذاریم وگر عشق و رهایی؛ زیباتر ‏.
  • چه جهان متفاوتی…
  • پس جامه از تن بگیر، بمان و تجربه‌اش کن. بمان تا وعده‌گاه نظاره.
  • نمی‌توانم…

با ولع همه‌چیز را می‌بلعیدم. بوراک را اول‌بار آنجا دیدم. گردم می‌چرخید و بال می‌زد. پنج‌پا داشت. با پای چشمش نگاهم کرد. چرخ زد. با پای بینی‌اش بوییدم و ناگهان با پای آلتش بر من گمیز کرد[۱].‏ ‏ ‏اراده کردم و یکی از پاهایش را گرفتم. پیش از آنکه چون حشره‌ای موذی از خودم دفعش کنم، دخترکی عور تن و صورتی پوست خنده سر داد . با صدایی ‏ابریشمین که تمام وجودم را برمجید[۲]:‏

‏-‏      تو را دل‌فریب یافته، این‌چنین رخ برنیفروز.‏

بوراک در اسارتم پرپر می‌زد و من همه محو تماشای جمال او بودم. باریک‌اندام بود. با سینه‌هایی به سرخی شلیل و چشمانی به درشتی ستاره‌های ‏روشن آویخته در پناه آسمان. بال‌هایش را از هم گشوده بود و هنوز تاج سیمین یا زرین بر سرش نروییده بود. چنان دل‌فریب که دیگر چشم از او برنداشتم و ‏آن شب تمام آیین تمتع در جهان زیرین را زیر پا نهادم. ‏زنِ زردپوستِ تاج بر سر، مادرش بود:

  • می‌بینم که تابِ چشم برداشتن از او نداری. نگاهت شراره جنون ز خود می‌تراود. کام نگرفته از او ترک این دنیا می‌کنی؟
  • گر کام بگیرم و بروم نه بر آیین خود استوار باشم. در زمان یکی چون او خواهم یافت.
  • که صورتش چون او باشد یا سیرتش؟ اینجا صورت و سیرتمان یکی است…

به گردی رخش خیره شدم. چونان قرص قمر می‌درخشید:

  • من به صورتش جذب‌شده‌ام. ز تنش کام می‌خواهم. تا بعدش چه پیش آید. جنون عشق را درمانی نیست. سیرت دیو یا فرشته چه فرقی می‌کند. مجنون جز جمال یار نبیند.
  • غریبه دنیاگرد ! در ذات اندیشه‌ات خودخواهی و تملک است،…
  • گفتم که درصدد گردش دنیا نبودم، از بد حادثه اینجایم.

با لبخندی دل‌نشین گفت:

  • و دل به دختر من سپردی.
  • وگر دخترت را با خود ببرم چه؟

سر به افسوس تکان داد:

  • دنیاگردی و سفر یا مهاجرت باید به اختیار باشد نه اجبار.
  • اگر راضی شد چه؟
  • اگر من والد اویم که نمی‌شود.

تمام وجودم سرشار از تمنای وصل او بود:

  • اگر بربایمش چه؟
  • عقوبتش را می‌پذیری؟
  • اگر به وصالش برسم آری…

باز با افسوس و پوزخند گفت:

  • گفتم که در ذات تملک‌گرایی، خودخواهی است و خود خواستن همیشه به تحمیل رنج بر دیگری و بر هم زدن تعادل عشق در جهان می‌انجامد.
  • مجازاتش چیست؟

شانه بالا انداخت و بر گوزنش جهید:

  • تجربه کن تا بدانی.
  • تو چه پندم می‌دهی؟
  • کام بگیر و به سفرت ادامه بده. به او فرزندی از خویشتن عطا کن که مالکیت فرزند در جهان ما از آن کسی است که از بطنش پدید می‌آید. لذت هم بستری از آن تو، لذت عشق به فرزند به پهنای زمانِ زیستن از آن او…

مرد بلندقدی دست دخترک را گرفته بود و به دورش می‌چرخید. آتش حسادت وجودم را در خود سوزاند:

  • کجا بمانم؟
  • بر نرمی بستر خاک.
  • کجا کام‌جویم؟
  • زیر سقف آسمان.
  • خوراک چه خورم؟
  • هر چه باشد آن‌قدر هست که نای کامرانی بر تنت بماند.
  • چه بنوشم؟
  • آنچه از آسمان بر چشمه‌هایمان روان می‌شود و پوشش از تن بگیر که اینجا سردمان شود در هم می‌آمیزیم . گرممان شود از هم دور می‌شویم تا نوای باد لای تن‌هایمان برقصد.

مرد بلندقد حالا دست بر ران‌های خوش‌تراش دخترک می‌کشید. باخشم گفتم:

  • پوشش، ساتر عورت است؛ نه‌فقط حارس تن.

سرتاپا نگاهم کرد:

  • ما عورت نداریم.

سرتاپا نگاهش کردم:

  • آنچه بر من به نمایش گذاشتی عورت توست.

به چشم‌هایم زل زد:

  • چنان‌که تو عورت جهل و تعصبت را به رخ من کشیدی.

با اطمینان خاطر پاسخ دادم:

  • تردید ندارم اینجا قبله‌گاه شیطان است. این‌ها که تو میگویی همه شهوت است و جنبش نفس در طلب لذت. نهایت این بی عنانی بدبختی است و مصیبت.

شاخ گوزنش را نوازش کرد. براده‌های طلا و نقره بود که با هر تکان دست در هوا نور میرقصاند:

  • اگر نگویم تمام، بیشتر مصیبت‌های زمین از قید بندهایی است که به نیاز خویش زده‌اید… نیروی مخرب این خواستن و خفه کردن، چون آتش‌فشانی که سرش را پوشانده باشی، دوامی چندان نخواهد داشت… ثمره همین پرخاش، گدازش جان زمین بوده است. همه دشواری‌های شما به سبب محرومیت است. سیری نوع حیوان که به هم نوع خویش نمی‌تازد از باب عدم محدودیت است.

مرد حالا دخترک را بر سینه می‌فشرد و او را بو می‌کشید. دیگر توانم طاق شده بود:

  • اما حیوانات هم به موجودی که به جفتشان تعرض کند حمله می‌کنند…
  • و شما که خود را در همه‌چیز برتر از حیوان میدانید چرا در حمله و تعرض و دریدن از آنان پیشی گرفته‌اید؟ آن‌قدر که عده‌ای بر زمین و عده‌ای به زیر آن تبعیدشده‌اید… این احساس عورت بودگیِ سرتاپا عاقبتِ آن حماقت و جهالت است…

تصمیمم را گرفتم:

  • گر بمانم بهای ماندنم چیست؟ با چه مبادله می‌کنید؟
  • مبادله؟ اینجا بر همه‌چیز اختیارداریم و مالک هیچ‌چیز نیستیم.

و آنجا ماندم تا روزی که به کمک دهاک دخترش را پنهانی با خود به زمین آوردم.

ادامه دارد…

قسمت سوم

نسخه صوتی همین قسمت

[۱] شاشید

[۲] نوازش کرد لمس کرد

 

پ ن. از نگاشی های قدیمی… امروز مهمون دارم (فره). صوتی فردا. ولی واقعنی از این به بعد اول صوتیشو آپلود میکنم بعد متنی…. ساری

 

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

11 پاسخ

  1. چه جالببببببب بوددددد🤩🤩👏👏👌👌توصیفات و مکالمات خیلیییی جالب بود🤩🤩😻😻❤❤نقاشی هم که عالی مثل همیشه🤩🤩👌👌💕💕

  2. رمزآلود و جذاب😍😍😍😍
    پاورقی هم داشتیم امروز، مرسی مرسی❤️❤️❤️
    نقاشی هم جذاااابه امروز🤩🤩🤩🤩
    موسیقی امروز حس متفاوتی برای من داشت 💙

    1. ای جان جان … آره از این به بعد پاورقی میذارم … الهی بگردم استاد گودرزی هی توی ویساشون پرسیدند: کول/ cool یعنی چی؟ گویش محلیه ؟ یه چند تا کلمه دیگه هم همینطور… بعد من مرده بودم از خنده … به محمود گفتم کلی کلمه انگلیسی رو به اسم واژه های محلی گویش مشهدی دادم به خورد استادم🤣🤣واقعا باید یا زیرنویس کنم یا دست از لجبازی بردارم و توی متن انگلیسی بنویسم که علت لجبازی هم تغییر فونتاست و اینا …😍😍😍چون فضا یه جوریه که انگار ما تجربه اش نکردیم عمدا موسیقی ای انتخاب میکنم که مفهومشو ندونیم …. فقط صدا و نوا رو گوش بدیم.. هر چند کارم بده و باید برم ترجمه لیریک رو به فارسی چک کنم…. چون خودم نمیدونم دلیل نمیشه بقیه هم ندونن.. یاد یه تی شرتی افتادم یارو بنده خدا با عشق و التماس داشت توی حرم دعا میخوند ازش عکس گرفته بودند روی تی شرتش به انگلیسی نوشته فاک رلیجن فاک گاد فاد عِوری ابسترکت ورد دت مینز عنی تینگ لایک دیز کانسپتز .. 🤣🤣🤣🤣

      1. حالا در حد کول و اینا که نه😅 ولی من هر چی بلد نیستم میرم سرچ میکنم و برای همین خواهش کردم کلماتی که فارسی نیستن و شما فارسی مینوسین، انگلیسی یا اینترنشنالش رو هم بنویسین، چون برای سرچ راحت تر میشه مثل اسم برندهای پیانوها که شیرین میگفت😂 البته صوتی که میذارین میشه با گوگل اَسیستنت پیداش کرد😄
        منم که میدونین هیچی از موسیقی نفهمیدم، فقط فهمیدم انگلیسی نیست، تازه همون انگلیسی ها هم وقتی شما متنش رو میذارین من خط میبرم و گوش می‌کنم تازه میفهمم چی میگه، بعد یه کلمه هایی توی متن شما هست که خواننده با لهجه و سریع میگه و رد میشه، که من متوجه نمیشم. بعد من اینجوری میشم😲 این الان کجا بود، کی اینو گفت؟!! 😂 و کلی خوشحال میشم که شما متن و ترجمه رو گذاشتین.
        ولی در کل حسش رو کامل گرفتم با اینکه الا نفهمیدم چی گفت❤️
        طفلی اون بیچاره که عکسش هم پخش شده🤦‍♀️ احتمالا کنار عکسش ننوشته بود؟ : عاقبت فرار از مدرسه! یا پیچوندن کلاس زنگ زبان! 😂

  3. ازين داستان چالشياي مغز پوكون🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯عااااااشقتوووووونممممممممم چطوري ميتونين؟ ماشالله هزارماشالله بهتون😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿من كه عشق كردمممم
    الان اين موجود جنه رفته يه دنياي ديگه بوراك و رامشو با خودش آورده زمين؟ يعني رامش پوستش صورتيه؟ بال داره؟ يا مجيك رئاليزمه؟
    دهاك كيه؟

    1. ای جان من … تو چقدرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر بلاییی…. من اینا رو واسه محمود خان توضیح میدم باز قسمت بعدی میپرسه این اون بود یا این بود… منم با اعتراض میگم : آقااااااااااااا دفعه پیش برات تعریف کردم گوش ندادی باز؟ یا چرا بی دقت گوش میدی تو فلان قسمت تاکید کردم روی این نکته … خلاصه که ماشالله به خودت که همه توی خونمون پشت سرت میگن چقدر بلایی و خوب میخونی 😍😍😍😍به قول یکی من خودمو ول میدم داستانو میخونم بعد هر جا ابهام داشتم کامنتای ساجده راهگشاست🤣🤣🤣🤣

  4. داستان‌ متفاوتیه و عااالی👌🏻👌🏻👌🏻😍😍
    موزیک و نقاشی هم متفاوت و عالی👌🏻👌🏻😍😍
    .
    .
    گرچه گه گاه موج های سرد جهان شما دریچه های دنیای ما نیز می‌شکافد” را بعد ما ج افتاده.
    .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

جنس سرگردان: سایه

سایه: قسمت سی و هشت

  چرا؟ یک لحظه به چشم‌هایم خیره می‌شود. توی نگاهش پر از سوال است. می‌خواهد چیزی بگوید؛ اما سرش را تکان می‌دهد و منصرف می‌شود.

ادامه مطلب »
جنس سرگردان: سایه

سایه: قسمت سی و هفت

  سامیار توی هال نیست. می‌خواهم از در خانه بروم بیرون که صدای ساحل را می‌شنوم. بازم برگرد. به عقب نگاه می‌کنم. کسی نیست.  پشت

ادامه مطلب »
جنس سرگردان: سایه

سایه: قسمت سی و شش

  هجوم خاطرات تلخ مرا کشیده توی چاه بدبینی و نفرت. صدای مامی توی سرم می‌پیچد: …باید تصمیم سختی بگیری دخترم… پشت هر تصمیمی همیشه

ادامه مطلب »
جنس سرگردان: سایه

سایه: قسمت سی و پنج

    درخت اقاقیای بزرگ جلوی خانه را دوست دارم. از ماشین پیاده می‌شوم. سامی به همان خانه‌ی قدیمی دو طبقه اشاره می‌کند. دو آپارتمان‌

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

اسمش را زندگی خواهم گذاشت!

با یک‌مشت اندام و اعضا، تمام آنچه لازم است برای زندگی دوباره، چند صباحی بیشتر دوام آوردن، اسمش را زندگی خواهم گذاشت و خواهم گفت

ادامه مطلب »
معرفی کتاب

کیفرشناسی

کیفرشناسی، نوشته برنار بولک، ترجمه علی حسین نجفی ابرندآبادی، انتشارات مجد، چاپ ششم، آبان ۱۳۸۵، ۲۳۲ صفحه. فکر میکنم چاپ جدید با ویراست جدید همان

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

ناوال

  زن روی عرشه ایستاده، چنان ثابت و صامت که گویی نماد این کشتی بزرگ و قدیمی باشد. دسته‌هایی از موهای بلند و طلایی‌اش از

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

پیرنگ

  رادیو اعلام کرد دولت به هر کس که بچه سوم بیاورد ۱۵۰ میلیون تومان می‌دهد. آن‌ها که زیر خرج دو تا بچه قبلی خودشان

ادامه مطلب »