کارلوس، فوئنتس، آب سوخته، ترجمه علی اکبر فلاحی، نشر ققنوس، ۱۳۸۹، ۱۶۷ صفحه.
کارلوس فوئنتس، گابریل گارسیا مارکز، ماریا بارگاس یوسا و خولیو کورتاسار، مربع شکوفایی امریکای لاتین لقب گرفتهاند. هر چهار نفر دغدغه سیاسی داشتهاند و در آثارشان به شکلهای مختلف آن را بیان میکردند. وجه مشترکشان در هنری بیان کردن ایده اجتماعی سیاسی است: نقد سیاستهای ایالات متحده امریکا، طبقه فرداست مستبد داخلی.
اغلب آثار فوئنتس به بهانه روایت زندگی یک فرد یا خانواده شکلگرفته. در چند رمانش الگوی روایت دایرهای است: حال|گذشته|حال
در این شیوه از تعلیق به شکلی متفاوت استفاده میشود در واقع او تقریباً به شیوه تبارشناسی فوکو از حال به گذشته میرسد و عمل میکند. فوئنتس به فوکو و باختین علاقه زیادی داشته و مثل او معتقد بوده که رمان ابزار دیالوگ و گفتگو است. گفتگو نه فقط میان چند نفر، بلکه بین شخصیتها، زبانها، ژانرها، بین نیروهای اجتماعی، بین زمانهای تاریخی. فوئنتس به چندصدایی معتقد است و از باختین نقل میکند که: میشود تصور کرد حقیقت برای آنکه یکتا باشد به کثرت آگاهیها نیاز دارد. یعنی در اصل حقیقت را نمیتوان در یک آگاهی محدود کرد. یعنی نمیتوان از دید یک فرد آن را دید. حقیقت بنا بر طبیعت خود اجتماعی و در نقطه تلاقیِ آگاهیهای بسیار زاده میشود.
اغلب شخصیتهای فوئتنس شخصیتهای قطعی و یکبار برای همیشه ندارند چون فوئنتس معتقد است، هویت مشکوک است. زیرا همیشه در مسیر خود در تبادل در تردید، در الهام و همواره و در حال شدن است و شخصیت داستانی از ما میخواهد که او را در عدم قطعیت تکوینش در نظر بگیریم. میشود گفت در کتاب آئورا پوست انداختن آدم خویشاوندان و دور هر چیز پیوسته در حال دگرگون کردن خود است، هر چیز بدل به دیگری میشود، بیآنکه گذشته خود را از دست بدهد. گذشته هست و به چیزی دیگری تبدیل میشود.
نظر فوئنتس درباره واقعیت بیرون و درونی: سروانتس این توهم را که ادبیات صرفاً نسخهبرداری ازروی واقعیت است، درهم میشکند و واقعیت جدیدی میآفریند که بسیار نیرومندتر است و دستوپنجه نرم کردن با آن بسیار دشوارتر. ادبیات واقعیت را میآفریند و به آن میافزاید.
او درباره داستانهایی که با واقعیت نمیخوانند میگوید: هیچچیز باورنکردنی نیست، هیچچیز ناممکن نیست. امکاناتی که انکارش میکنیم صرفاً امکاناتی هستند که نادیده شان میگیریم. هنرمند بهتر میداند که هنرش انعکاس واقعیت نیست. بلکه ایجاد واقعیت است. واقعیت چیزها صرفاً به اعتقاد ما بستگی دارد. در زندگی هر چیز چندان گوناگون، چندان متضاد و چندان مبهم است که نمیتوانیم از هیچ حقیقتی مطمئن باشیم.
درباره سنت گذشته و رابطهاش با نوآوری: هیچ آفرینشی بدون سنت وجود ندارد، نو همیشه تنوعی از گذشته است. ترکیب گذشته و حال.
باور او درباره نشانههای فردی در داستان، نکات زبانی که مبهم است و فقط خود نویسنده از آن سر درمیآورد میگوید: زبان بیشتر نگران حیات و رابطه است. زبان مثل نان و عشق با دیگران تقسیم میشود و انسانها در سنتی زبانی مشترکاند، درست است وقتی مینویسی تنهایی، اما از چیزی استفاده میکنی که به همه تعلق دارد یعنی زبان. دنیا به تو زبان داده و تو باید آن را به خود دنیا برگرداندی.
نحوه استفاده از نظرگاه اغلب ترکیبی است. یعنی هم از اولشخص کانون درونی استفاده میکند، هم همزمان از سومشخص کانون بیرونی، از نظر جهانبینی هم از جهانبینیهای متفاوت از آثارش حرف میزند و چالش همزمان آنها را در رمان رسم میکند. در ادبیات جهانبینی مجموعه ارزشها و جهان اعتقادیای است که بهوسیله زبان متن انتقال داده میشود. در آثار فوئنتس این جهانبینی ترکیبی از باورهای مردمی، اسطورهها، آداب، عقاید سیاسی و آرای فلسفی است که بهصورت گفتگو یا عمل داستانی شخصیتها نمایش داده میشود.
در آثار فوئنتس صدای مفسر نویسنده به شکل محسوسی در کنار راوی هست و معتقد است که نویسنده که خالق پنهان نیست. میگوید مارکز میداند که از جویس به بعد ما دیگر نمیتوانیم وانمود کنیم که نویسنده در متن نیست.
رابطه بینامتنی در آثار فوئنتس جایگاه مهمی دارد. بینامتن چه با آثار ادبی، چه فرهنگها چه ژانرها و چه تاریخ و چه جهانبینیها.
از کتاب (خودم با دیگران، نوشته فوئنتس، ترجمه عبدالله کوثری، نشر قطره، ۱۳۷۲) و کارگاههای نقد رمان محمدرضا گودرزی.
.آخرین دیدگاه