- روز واقعه
تاشین سراسیمه و نفسنفسزنان خود را در حیاط خانه انداخت و دهانی خشک و کلامی تکهتکه فریاد زد:
- باوا! تاتِه! بِه دَر بو اِر بوآرِه … (بابا! عمو! بیرون شلوغه به گویش لری بختیاری)
پدر سرش را از پنجره بیرون کرد و با نگرانی پرسید:
- چَه خبرَه؟
تاشین روی لبه حوض وسط حیاط نشست. هنوز نفسش جا نیامده، گفت:
- بیرون شلوغه … مردم ریختن دم فرمانداری… می یَن (میگن) شیشه ساختمانها را شکستن …
و بعد دستش را کاسه کرد توی حوض و آب خورد. پدر دستش را روی سرش گذاشت و گفت:
- هونه بوم آبای…! (خانه پدرم آباد جمله تعجبی)
حالا عمو و مادر هم سرهایشان را کرده بودند توی حیاط و منتظر بودند تا او گزارش بیشتری بدهد؛ اما تاشین با تعجب به آنها نگاه کرد و با اعتراض پرسید:
- د؟ زوتِری وری روییمو! سِچی واستادین؟ (د؟ زودتر بیایین بریم! چرا واستادین؟)
به چشم بر هم زدنی، همه باهم از خانه زده بودند بیرون. تقریباً تمام اهالی روستا، مرد و زن، پیر و جوان جلوی ساختمان مرکز بهداشت و فرمانداری تجمع کرده بودند. برخی از زنان کودک و نوزادشان را در آغوش گرفته بودند. برخی ماسک زده بودند تا شناخته نشوند. برخی دیگر نوشتههایی را روی مقوا یا کاغذ سفید جلوی صورتشان گرفته بود؛ اما بعضی هم بدون ترس از شناخته شدن یا در فیلم و عکس موبایل و دوربینهای خودی و غیرخودی اسیر شدن، بلندبلند شعار میدادند. در آن میان زن جوانی که شاید بهزور سنش به بیستودو سه سال میرسید، نوزادش را در بغل گرفته، روی بلندی جدولی کنار خیابان ایستاده بود و به فارسی اما با لهجه محلی و فریاد، سخنرانی میکرد:
- آخَر مگر ما را خر فرض کردن؟ ای بَچَه از کجا ایدز گرفتَه که آزمایش منُ و بوآش (باباش) منفی آمدَه؟ دستور دادن … از همو بالاها که مُخوان نسل ما را وَردارن… دستور دادن تستاشانَ منفی کنین… روز اول خُ شصت نفرمان ایدز داشتن… روز دوم صد و هَش نِفر شُدِم … روز سوم که تشت رسواییشان همَجا پیچید همه منفی شدن؟ آنها هم که مثبت بودن یه عده معتاد و نعوذبالله فاسق بودن؟ خب جِوابِ مونه بدین… ای بچه از کجا ایدز گرفته؟ این بچه فاسق داشته؟ ای بچه معتاد بوده؟ این بچه که خب چِل روزشم نیه! چَمَر دَ وِر میم (بیچاره بچه ام) …
انگار با ادای هر کلمه تکهای از وجودش، از درونش، از روحش تراشیده میشد و روی جمعیت گرداب خون و اشک میریخت… جملات آخرش تقریباً با ضجه ادا میشد و نامفهوم بود… چند بار دیگر تکرار کرد: «چَمَر دَ وِر میم … چَمَر دَ وِر میم». گویی هر بار با تکرار این جمله به کمرش ضربه سهمگینی بخورد، خم شد و تا شد و روی دوزانو افتاد…
دختر جوانی که کنارش ایستاده بود، شعارنوشتهاش را به کناری انداخت، دستانش را زیر بازوی زن انداخت و آرام از جا بلندش کرد و به کناری برد. عابر دیگری برای کمک به آن دو دوید و پایش را روی مقوای قهوهایرنگی که دختر جوان وسط خیابان انداخته بود، گذاشت. روی آن با ماژیک سیاه نوشته بود: «# اچ آی وی #سرنگهای آلوده #شبکه بهداشت #مردم قربانی».
- بعد از واقعه
تاشین صورتش را دو وجبی تلویزیون گرفته و با دقت کلمات مجری خبر را میبلعید.
… وزارت بهداشت دلایل معترضان درباره شیوع ایدز در این منطقه را رد کرده است…
پدر و عمو هم یکدرمیان هر دوکلمهای را که میشنیدند بدوبیراهی میگفتند و پشتش تکرار میکردند: دِرو زن! (دروغگو) و تاشین بدون آنکه به آنها نگاه کند دستش را به علامت سکوت تکان میداد و میگفت: هیسسسس!
…وی در نامهای به وزیر دادگستری، درباره شیوع اچ آی وی در این روستا نوشته: «کانون آلودگی در معتادان تزریقی و افرادی با روابط نامطلوب شناخته شد.» این ادعا مردم روستا را به اعتراض و برگزاری تجمع واداشته است…هیئت ویژه مجلس ایران نیز در گزارش خود اعلام کرده که وزارت بهداشت مرتکب تخلفی در این موضوع نشده است. رئیس مرکز ملی تحقیقات راهبردی …
مادر با قابلمه غذا کنار سفره نشست و با صورتی اخمو گفت:
- کو رِش کو! (ان را خاموش کن!).
عمو و پدر سری به تأسف تکان دادند و خود را پای سفره کشیدند.
- قبل از واقعه
دختر جوان با روپوش سفید و آرایش غلیظ تقه ای به در اتاق پزشک عمومی زد و با لهجه تهرانی که از هر کلمهاش عشوه میبارید گفت:
- دکتر جوووون؟ مُراجع زیاد داریم سرنگ نداریم… برم داروخونه؟
دکتر جوان که مشغول زدن آمپول به دست خودش بود، سرنگ را از دستش بیرون کشید و گذاشت روی میز. ه پنبه الکلی را روی جای سرنگ بر ساعدش کشید و گفت: «هی بهت میگم تا سر سوزنِ سرنگ کند نشده، دور ننداز! بیا الآن با همین بزن به همشون دیگه تو ام! چند نفرن؟ چس کلاست چیه؟ وسط زعفرونیه تهرون نیستیم که! وسط یه عده دهاتیایم دیگه!».
دختر خنده بلندی کرد. جلوی میز چرخی زد و آمپول را برداشت و با شین کشیده گفت: عاششششق همین چیزاتم… دکتر ضربه محکمی به باسن دختر زد و گفت: برو زودی همه رو دستبهسر کن که کارداریم باهم!
پایان.
پی نوشت: اگر با گویش شیرین لری بختیاری صحبت می کنید، غلط هایم را کامنت کنید. جملات من حاصل سرچ در موتورهای جستجوگر است.🙈
3 پاسخ
😥 زیبا بود و از اونجایی که برگرفته از واقعیتی که اتفاق افتاده هست خیلی قلب آدمو به درد میاره
خیلی قشنگ بود ، همیشه این خبر دنبال میکردم از اینکه این اتفاقای واقعی فراموش نمیشه خوشحالم اما از اینکه کاری ازم بر نمیاد ناراحت
😔😔