اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

گمان…

۱۴۰۰-۰۷-۰۵

گمان می بردم که زیستن می آموزم، مردن می آموختم…

لئوناردو داوینچی از کتاب جاده فلاندر، نوشته کلود سیمون، ترجمه منوچهر بدیعی، نشر نیلوفر، ۱۳۸۲، ۳۵۵ صفحه.

پ ن : فکر کنم از فردا برنشین نوشتنو دوباره شروع کنم… اولین تمرین نقاشی با قلم مو و کاردک و خمیرتکستچر و ازین چیزا …

اینطوریش یه کم آدمیزادی تره و اینکه کانسپچوآل مفهوم فاک لایف یا چیز تو زندگیه ( ایموجی خنده اشک دار کجِ الکیِ موقعیت مدار) فردا تمرین چسبوندن ورق طلا و این چیزا داریم احتمالا قیافه اش یه کم بهتر شه …

پ ن ۱: بچه ها جون جواب کامنتا رو میدم. هنوز در نقاهت بعد از عمل ام و خودم نیستم… این حجم از شلی و وِلی و گشادیسم حاد رو تا به حال در زندگی ام تجربه نکرده بودم؛ ولی خب ظاهرا طبق سرچها شش تا هشت هفته بعد از عمل طبیعیه…

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

10 پاسخ

  1. چه خوب چه عااااالی که از فردا برنشین داریم😍😍😍😍🤩🤩🤩🤩دیگه خیلی خیلی دلم تنگ شده🥺
    نگاشی خیلی جالب شده😍😍😍و برای اولین تجربه خیلی خوبه به نظرم👌🏻👌🏻❤❤
    سی پُسیبل، غگغده من مسج سیل ووپله، ژ سویی انکیِته🙁

  2. اي جون دلمممممممين خب عشق ترين 😍😍😍😍🧿🧿🧿🧿🧿🧿بي صبرانه منتظريم😍😍😍
    فداي خودتون و تمرينتون و نوشتن دوبارتون😍😍😍🧿🧿🧿

  3. خیلی دوست دارم کامل شده این نقاشی رو ببینم😍😍😍
    باز خوش به حالتون برای کم کاری و بی حالی تون دلیل موجه دارین، من چی بگم🙈

  4. کاملاااا طبیعیه این بی حس و حالی ها اصلا نگران نباشین❤️❤️❤️همین که پای نقاشی هم میشینین عالیههه و کلی کاره چون واقعا تا مدت مدیدی بعد عمل معمولا آدم حال بلند شدن از جاش رو هم به زور داره شما تازه کلیییییی اکتیوین همین الان در همین حد هم 👏🏻👏🏻👏🏻❤️❤️❤️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

تولد دوباره؟

آدم‌ها فکر می‌کنند؛ اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می‌کنند. شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود. فکر می‌کنند می‌توانند همه‌چیز

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

سایه‌ی من!

… فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم، زیر در طی تجربیات زندگی به این مطلب بر خوردم که چه ورطه‌ی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه

پله‌های نردبان

  هیچ‌وقت به انتقام فکر نمی‌کردم. نمی‌دانم چرا. شاید چون زخم‌هایی که خورده بودم به‌اندازه کافی کارا نبود؟ شاید آدم باید زخمی آن‌قدر عمیق بخورد

ادامه مطلب »