اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

عقاید یک دلقک

۱۴۰۰-۰۱-۲۲

 

داستان عقاید یک دلقک نوشته هاینریش بُل ترجمه، محمد اسماعیل‌زاده نشر چشمه، ۱۳۷۹، ۳۵۳ صفحه. بار چهارمی بود که این رمان رو میخوندم. یک بار وقتی شونزده هیفده سالم بود، ترجمه شریف لنکرانی رو خونده بودم. یک بار چند سال پیش ترجمه سپاس ریوندی رو خوندم از نشر ماهی، یک بار توی راه گلبهار ترجمه شریف لنکرانی رو با صدای علی عمرانی از نوار گوش دادم، دیروز و امروز هم واسه دوره های نقد رمان استاد گودرزی ترجمه محمد اسماعیل زاده رو خوندم. ترجمه ها اونقدر با هم فرقی نداره که بگم یکی افتضاح بود، یک عالی. همه شون همین تصویر رو توی ذهن من حک کرده بودند. بعضیا قسمتهایی رو بیشتر سانسور کردن، بعضیها با ظرافت تلاش کردند که جایی از قلم نیفته به سبب سانسور (فصل سیزده و چند جای خاصش رو از نسخه انگلیسی خوندم). برای اونایی که ممکنه بخونن و از همون فصل اول با رمان ارتباط برقرار نکنند میگم، بذاریدش کنار. یا اگه نسخه صوتی رو گوش دادید و از همون ده جمله اول نگرفتتون بذاریدش کنار. تجربه من میگه رمان های مدرن ذهنی رو همه نمی پسندند. از اون نوشته هاییه که یک عده ازش متنفر میشن، یک عده عاشقش میشن. بستگی داره به ذائقه آدم. مثه یه غذای معمولی همه پسند نیست. ازون غذاهای ریسکیه.

  • داستان طرح: رمان راجع به دلقکی به نام هانس شیر است که در واقع یک منتقد اجتماعی است. ماری عشقِ هانس او را ترک کرده و این امر باعث شده که او انگیزه‌ای به ادامه برگزاری تورهای اجرایی خود نداشته باشد. پس عمداً به زانوی خود حین اجرای برنامه آسیب وارد می‌کند و پس از ترک بوخوم به زادگاه خود بن می‌رود. به سبب ولخرجی و زندگی در لحظه، همچنین کنسل شدن اجراهایش پولی برایش باقی نمانده، پس تصمیم میگیرد با تمام افرادی که آشناست و میتواند ازشان پول قرض کند تماس بگیرد. درنهایت به سبب ویژگیهای شخصیتی خاصی که دارد از کسی پول نمیگیرد. در پایان او علاوه بر ماری شغلش را هم ازدست‌داده و تبدیل به یک دلقک خیابانی شده است. به ایستگاه راه آهن میرود تا آمدن ماری از ماه عسل را انتظار بکشد و در عین حال از اجرای خیابانی پولی در بیاورد.
  • مضمون در لایه سطحی و ظاهری: به تصویر کشیدن فردی سرخورده و منزوی ؛ اما این سرخوردگی و انزوا در جایی که به انتخاب عقاید و باورها مرتبط میشود آگاهانه و با روحیه ای یاغی گرانه است، سرخوردگی اصلی از شکست عشقی است. ماری تسوپفنر را برگزیده که از همه جهات اعتقاد، اقتصادی و غیره در نقطه مقابل هانس است. از همه مهمتر هانس به رغم نیازی که به پول دارد، خودش را به پول نمی فروشد. بلکه شاید بتوان مضمون اصلی را ثبات رای فردی و رنگ عوض نکردن و در عین حال عدم پیروی کورکورانه و حتی منفعت گرایانه از باورهای موجود در جامعه دانست. دلیل دیگر بر این برداشت، این است که او در تمام داستان به رغم اشارات گاه و بیگاهی که البته در نسخه فارسی کاملا تغییر کرده به نیاز جنسی خود به ماری حرف میزند، اما این نیاز را در آمیخته با عشق میداند و هیچ زن دیگری را نمیتواند وسیله رفع این نیاز کند. چون اساسا ماری است که باعث انگیختن این میل در او میشود. باز هم به نظرم به ثبات رای هانس اشاره دارد. او عشق را درک کرده و پایه عشق بازی را وجود این مولفه میداند. در متن داستان بارها به طور صریح یا ضمنی به عقاید مذهبی در تولید انسان به غایت جنسی که هر نوع ارتباط دو نفره میان زن و مرد را به طور مبتذلی تا سطح نیاز جسمی پایین میآورد. اشاره به مباحث کاهش میل جنسی با خوردن کلم و غیره … میتواند از لجبازی دست بردارد و پیشنهاد پدر یا لئو را بپذیرد یا دست از سرزنش مادر برای مرگ هنریته بردارد و از زندگی مرفه و شرایط بهتری برخوردار شود، اما باز هم ثبات رای و صداقت مانع از این میشود که بتواند نقاب ریا بر چهره بزند. نقاب دلقک، در واقع به نوعی بیانگر صداقت هانس است و میتواند بیان کننده نگاه اجتماع به افرادی باشد که خلاف آب رودخانه شنا میکنند. از قوانین و تفکرات غالب پیروی نمکنند.
  • به تصویر کشیدن فضاحت جامعه ایدئولوژیک درآلمان پس از جنگ : پایان دوره ای که جنگ ایدئولوژی حاکم بود و هانس از آن به عنوان عصر فحشا یاد میکند. منظورش فاحشگی ذهنی است. باور و ادعا داشتن به چیزی و انجام کار دیگر.
  • نشان دادن لایه های زیرین نقاب های متظاهرانه ای که آدمی تحت عنوان مذهب و آرمان به صورتش میزند. هانس نقابی ندارد. نقاب دلقک را که از روی صورتش برداری، فردی صادق شفاف و زلال است که تکلیفش با خودش روشن است؛ در عین حال که ذهنی بسیار فلسفی و عمیق دارد. یاغی گری اش علیه تمام خط مشی های فکری حاکم حاکی از این است که او فکر میکند، می اندیشد و پیرو نیست؛ اما همه آنها که ادعاهای آنچنانی دارند، زیر لایه نقاب هایشان بوی گند تظاهر میدهد. شاید علت عشق هانس به ماری همین است که در میان سایرین ماری هم به آنچه باور دارد متعهد است: درو اقع هانس عاشق صداقت و زلالی ماری شده و این تنها وجه اشتراک این دوست.
  • بخش زیادی از جملات کتاب را میتوان با جایگزینی واژه ها بومی کرد و به جای تصویری از آلمان پس از جنگ از ایران امروز دید.
  • در بخشهای فرعی تر : به تصویر کشیدن شقاوتی که در مغزشویی کودکان وجود دارد.
  • و سرسختی زنان در پیروی از اصول مذهبی و ایدئولوژیکی. زنان همیشه به مذهب و خرافه و … پرو بال میدهند. سرسختی زنان به باورهایی که شاید مردان بیشتر از سر منفعت طلبی (وسیله ای برای تضمین رسیدن به پول یا قدرت) به آن ها گرایش پیدا میکنند ، باعث میشود همیشه در این راه چیزهای ارزشمندی را ببازند. مادر هانس: هنریه را ، ماری هانس را . مثالهای متعدد آن را میتوان در جامعه خودمان هم دید. مردها هر جا که لازم باشد راه در رویی از عقاید انسان ساخته پیدا میکنند، زنها لجوجانه به آن ها میچسبند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میکنند. مطالعه تاریخ زنان ایران (کتابهای بنفشه حجازی در این خصوص میتواند مفید باشد) گواهی بر این ادعاست. علت آن را هم میتوان در این نکته دید که تا سالیان سال و شاید هنوز و همچنان، زنها برای اثبات خودشان به جامعه مردسالار تلاش کرده اند تا سرسخت جلوه کنند. گاهی در این مسیر چنان راه افراط در پیش میگیرند که از مردان هم پیشی میگیرند. شاید علتش این است که تا موج دوم و سوم فمینیسم زنها روی برابری صرف تاکید میکردند تا بتوانند حقوق زیر پا نهاده خود را به دست بیاورند. در حالی که از میانه موج دوم تاکید بر انسان بودن زن و مرد خود موجب تثبیت حقوق زنان میشد. اما دیگر زنها نیازی نداشتند تا برای اثبات انسانیت خود، تبدیل به مرد شوند. میتوانستند زن بمانند و ویژگی های زنانه را گرامی بدارند و در عین حال از حقوق انسانی خود برخوردار باشند. البته که هنوز هم به سبب هژمونی نظام فلسفی، سیاسی و آموزشی مردسالار این امر به طور کامل تحقق نیافته و پوشیدن جامه مردان و مردنمایی به قصد اثبات خود در میان زنان ادامه دارد که از جلوه های آن میتوان به همین سرسختی های مذهبی و ایدئولوژیکی اشاره کرد.
  • به سخره کشیدن مناسبات اجتماعی طبقه ثروتمند. آداب اجتماعی و به عنوان مثال سرو غذا در مدارس ثروتمندان و هتلهای مجلل که همه را دست می اندازد و باز اشاره ظریفی به این نکته که فرودستان این آداب را از فرادستانی که خودشان آنها را اختراع کرده اند بیشتر جدی می گیرند و مقدس میشمارند. اشاره اش به واکنشهای پیشخدمتهای هتل در خصوص سفارش آبجو ( نوشیدنی الکلی ارزانقیمت و اسپرتی که به نظر پیشخدمت شایسته آن فضا نیست و آن را در لیوان نقره ای سرو میکند تا مثلا کلاس هتل را حفظ کند) یا اشاره به پر بودن لیوان قهوه که در شان چنین هتل مجللی نیست.
  • راوی: اول شخص مفرد. (تک گویی درونی مستقیم) هانس شیر. دلقکی که از تمام ضوابط و هنجارهای احمقانه زندگی اجتماعی بریده و علیه آن قیام کرده. قیامی هر چند انفعالی. ابتدا به رغم رد اهداف موجود با استفاده از وسایل مشروع به زیست در این جامعه می پردازد . در ادامه داستان به جرگه انزواگرایان می پیوندد. در نظریه فشار مرتون این افراد قابلیت تبدیل شدن به یاغیان و شورشیان را دارند. در عین حال ذائقه موسیقایی و کتابخوانی او نشان میدهد که ذهنی فرهیخته دارد. اشاره اش به لذت بردن از مطالعه نوشته های سورن کی یرکگارد نشان میدهد اندیشه حاکم بر ذهن او وجودگرایی است ، اما تاکیدش بر لامذهب بودن نشان میدهد در انتخاب نوع فلسفه وجودگرایی پیرو آنهایی است که خود را از اندیشه مسیحیت جدا کرده اند. در جایی هم در فصلهای آخر وقتی لئو می پرسد:اصلا تو چطور انسانی هستی؟ میگوید من یک دلقکم که لحظات را جمع آوری میکند. دلقک بودن نماد به سخره گرفتن تمام مناسبات اجتماعی است، در لحظه بودن و لحظات را کپچر کردن یا به تسخیر درآوردن، بیانگر وجودگرا بودن او.
  • سیلان ذهن: روش روایی مدرنی که رابرت همفری تنها دخالت نویسنده یا راوی داستان را ارائه توصیفات و توضیحات میداند. نویسنده مایل است به مخاطب القا کند که همه این محتویان ذهنی به طور مستقیم و سریع از ذهن شخصیت داستانی سرچشمه گرفته،  بر بیان این محتویان ذهنی همواره از الفاظ و واژگان صریح و مستقیم یا از الفاظ صوری و سمبولیک استفاده میشود. همین ارائه مستقیم و سریع ذهنیات و ارائه سطوح مختلف آگاهی عامل متصف شدن داستانهای سیلان ذهن به عدم سازماندهی منطقی و قواعد دستوری شده است. سیلان ذهن، جریانی بی وقفه آشفته و چند سطحی از فعالیت ذهن است.
  • مکان: بوخوم. بن. آلمان
  • زمان: فاصله چند ساعت میان بازگشت هانس از بوخوم به بن و رفتن به ایستگاه راه آهن بن
  • زمان مندی: زمان پریشی دارد، فلش بک،
  • شخصیتها:
  • راوی : هانس شنیر
  • ماری به کاتولیک ها پیوسته
  • مدیر برنامه راوی: تسونرر
  • برگزار کننده برنامه فصل اول: کاسترت
  • تسوپفنر
  • کینکل
  • مونیکا سیلوس
  • لئو: برادر راوی: مذهبش را عوض کرده
  • مادر راوی
  • هربرت کالیک: رهبر سازمان جوانان: حالا دکتر شده
  • خواهر راوی : هنریته : شانزده سالگی در جنگ کشته شده
  • آقای برول: معلم راوی
  • لوونیش مردک عضو حزب و قائم مقام تشکیلات محلی حزب که مرد معقولی بود
  • پدر راوی
  • گئورگ که با منفجر کردن اشتباه یک بازوکا خودش و مجسمه را به هوا فرستاد
  • کارل ادموندز دوست مدرسه ای راوی دبیر دبیرستان
  • هاینریش بلن دستیار کشیش دوست مدرسه ای راوی
  • بلا بروزن معشوقه پدر راوی
  • فردبویل و همسرش
  • بلوترت
  • زمرویلد
  • شنیتسلر یک نویسنده مفت خور و انگل؛ رمان عشق بازی فرانسوی را نوشته؛
  • جیمز الیس
  • درکوم پدر پیر ماری
  • پدر روحانی
  • امیل اشمیتس
  • آنا
  • نورته
  • گربسل
  • سابینه
  • نوع شخصیت پردازی
  • غیر مستقیم
  • ژانر :
  • پرسشی
  • واقع گرا
  • عاشقانه
  • طنز
  • پایان باز
  • داستانهای سیاسی در جهت مخالفت با گفتمان غالب.
  • فلسفی، جامعه شناختی.
  • داستان های نخبه گرا :
  • مدرن ذهنی اصالت با ذهنِ هانس شیر است و تمرکز بر ذهن اوست . جامعه آلمان پس از جنگ از دید او روایت میشود. هانس، منفعل افسرده تنها ، انزوا طلب شکاک و بدبین است، رفتارهای متناقض امیال ناسازگار و ذهن آشفته ای دارد و در روابط عاطفی طولانی مدت نیستند.

زمان در داستان خطی نیست .روایت هانس به دلیل ذهن گرا بودن نامسنجم و اغلب آشفته و سخت خوان است. به همین دلیل خواننده با داستانهای ذهنی سخت ارتباط برقرار میکند. داستان مدرن از الگوی مقدمه آغاز میانه پایان تبعیت نمیکند. دلیل این متوالی نبودن تبعیت از ذهن آشفته راوی است. چون این فرد بیش از جهان بیرون با برداشت ذهنی خودش از جهان ومرور حافظه خودش توجه دارد. در داستان مدرن شروع به مفهوم مرسوم وجود ندارد. خواننده به وسط داستان پرت می شود. پایان داستان باز و مبهم است که باید آن را از روی نشانه ها متوجه شد.

  • ژانر بر اساس نحوه کاربرد واژگان : داستان با کلمات رکیک ؛ در نسخه انگلیسی صحنه های مربوط به روابط ماری و هانس و بخصوص فصل ۱۳ که به نظرم شاهکار رمان همان فصل بود که هانس با زمرویلد یکه به دو میکند، صریح تر و شاید بتوان گفت با ادبیاتی رکیک تر از چیزی که من در ترجمه اقای اسماعیل زاده خواندم و یا بخشهایی را با ترجمه آقای شریف لنکرانی و صدای آقای عمرانی از نوار گوش دادم.
  • برابر با جهان معمولی است.
  • شروع پایان میانه طبیعتا داستان به سبب ژانر مدرنی که دارد از شروع و پایان و میانه داستانهای رئال کلاسیک تبعیت نمیکند.
  • کشمکشها : درونیِ هانس بر سر عشق ماری با خودش، درونیِ هانس با رقیب عشقی، درونیِ هانس با عقاید موجود در جامعه، بیرونیِ هانس با جامعه به سبب عدم پذیرش خط مشی های فکری، بیرونیِ با جامعه برای درآوردن پول، بیرونیِ با پسونفر رقیب عشقی که البته در برابر همه این کشمکشها موضعی انفعالی میگیرد.
  • داستان با عدم تعادل شروع میشود با عدم تعادل هم به پایان میرسد. وضعیت تعادل ارتباط با ماری بوده که با فلش بک روایت میشود. عدم تعادل جدید با عدم تعادل ابتدای داستان این تفاوت را دارد که او یک دلقک مشهور که تورهای اجرایی و مدیر برنامه و … دارد تبدیل میشود به دلقک خیابانی که توی ایستگاه برنامه اجرا میکند و حتی به جای پول حاضر به پذیرش سیگار است. انگیزه او در تحمل روابط اجتماعی و صحبت کردن با مدیربرنامه و غیره غیره فقط ماری بوده. با رفتن ماری دیگر حاضر به تحمل هیچ قید و قانونی از مناسبات اجتماعی نیست. ماری پل ارتباط او با دنیای پر از تزویر و کلک پیرامون اوست. ماری که میرود این پل گسسته میشود. با خود بودن به ارتزاق ادامه میدهد. در فصل یازده راجع به ارتباط هنرمند با مدیر برنامه و شباهت آن دلال محبت و فریب دادن هنرمند اشاراتی شده.
  • تقابل های موجود در متن:
    • تقابلهای طبقاتی،
    • ایدئولوژیکی،
    • جسنیتی،
    • سیاسی، راوی ایده های چپی و ضدطبقه فرادست دارد. البته از آنجایی که به لحاظ تفکری کلا آنارشیست است شاید نتوان گفت لزوما ایده ها چون ضد طبقه فرادست و ثروتمند است چپ گرایانه است. جایی اشاره میکند : نمونه ای بارز ار شیوه هدیه دادن ثروتمندان که همیشه یک جایش میلنگد. یا در جای دیگری می گوید این قبیل هتل ها آنقدر لوکس اند که یک فهنجان قهوه پر را زشت میدانند… این هتل ها مثل یک مدرسه شبانه روزی لوکس و گرانقیمت و کسالت آورند. وقتی در این هتل مضحک سفارش آبجو دادم، پیشخدمت طوری با لحن سرد گفت بله قربان که انگار من کود مایع حیوانی سفار شداده ام و بعد از مدتی برایم آبجو را در لیوانی نقره ای آورده اند . احساس دلسوزی با پدر بچه ای که زیر باران خیس شده در فصل دوازده.
  • مساله داستان فلسفی ، جامعه شناختی ، سیاسی است و روانشناختی است.
  • تعبیرهای جالب:
  • سکوت سلاح خوبی است.
  • میدانم اعتقاد داشتن به این مذهب سخت است. رستاخیز جسم و زندگی جاودانه… اعتقاد داشتن به تمام این چیزها باید مشکل باشد.
  • من بعدها حتی کارهایی از کیرکگور را خواندم. درسهایی مفید برای کسی که در حال طی مراحل اولیه برای دلقک شدن است. آثاری که درکشان سخت است ولی به هیچ وجه کسالت آور نبودند.
  • به استثنای تسوپفنر که از شدت عذاب و رنجی که از آن جلسه میکشید از من خواست به او سیگار بدهم. این اولین سیگاری بود که در عمرش میکشید، مثل آدمهای ناشی به سیگارش پک میزد و از این که دود سیگار چهره اش را مخفی کرده بود، خوشحال به نظر میرسید.
  • تلفن وصل بود. به نظرم صدای واضح بوق تلفن مثل تپش قلبی می آمد که از بینهایت به گوش میرسید. در این لحظه آن را بیش از صدای امواج دریا بیش تر از صدای تنفس توفان و غرش شیرها دوست داشتم.
  • گوشی تلفن تنها سلاحی بود که برایم باقی مانده بود .
  • نمونه ای بارز ار شیوه هدیه دادن ثروتمندان که همیشه یک جایش میلنگد.
  • از مدارس هر کاری بگویید ساخته است.
  • یک سرباز فراری را که حاضر نبود در جنگ شرکت کند در جنگل تیرباران میکردند.
  • بردارد هشت ساله من لئو نیز به سازمان جوانان پیوست. من او را با یک بازوکای تمرینی که روی شانه اش حمل میکردو از کنار زمین تنیس میگذشت دیدم. با چهره ای کاملا جدی که خاص کودکانی به سن و سال او بود.
  • از نداشتن آنچه در کتابهای مذهبی ماری به اشتباه با عنوان نیاز جسیمی از آن نام برده میشد به شکل تحمل ناپذیری رنج میبردم. علاقه ام به مونیکا بیشتر از آن بود که آتش نیازم به زنی دیگر را به وسیله او خاموش کنم. اگر در این کتابهای مذهبی به جای اصطلاح رکیک نیاز جسمی واژه تمایل به زن به کار میرفتف گرچه باز هم به اندازه کافی زمخت بود، کمی بتهرت بود.
  • به اعتقاد من تنها در یک دکان قصابی میتوان نیاز جسمی داشت و حتی د رانجا هم تنها نیاز جسم تمام و کمال مطرح نیست.
  • تصوی اینکه ماری کاری را که در واقع فقط باید با من انجام دهد با تسوپفنر انجام خواهد داد غم و افسردگی ام را تا حد یاس و ناامیدی بیشتر میکرد.
  • ماری هنوز آن طور که مادرم دیگر برایم وجود خارجی ندارد، نمرده بود. من فکر میکنم بر عکس اعتقاد مسیحی ها و کاتولیک ها خیلی از انسانهای زنده در واقع مرده اند و آنها که جان باخته اند زندگی میکنند. در نظر من جوانی مثل این گئورگ که خودش را با یک بازوکا به کشتن داد زنده تر از مادر من است.
  • مادرم به هیچ وجه آدم بدجنسی نیست،فقط معلوم نیست چرا این قدر کودن و مقتصد است.
  • در تب شنیدن صدای هنریته میسوختم، حتی اگر فقط میگفت هیچی یا مثلا گه باز برایم کافی بود. این کلمه از دهان او ذره ای زشت و قبیح به نظر نمیرسید.
  • رمانِ شنیتسلر با اجرای مخفیانه مراسم عقد به پایان میرسد اما این ازدواج برای او ناسپاسی و حق ناشناسی وزارت فرهنگ نازی را در پی داشت، او حدود ده ماه ممنوع القلم شد.
  • امریکایی ها او را به عنوان یک مبارز جنبش مقاومت با آغوش باز در بخش خدمات فرهنگی پذیرفتند و او امروز در بن این طرف و آن طرف میرود و هر جا فرصت کند حکایت میکند که نازی ها او را ممنوع القلم کرده بودند.
  • چنین آدم متظاهری حتی برای اثبات محق بودنش احتیاج به توسل به دروغ ندارد.
  • گفتم خیلی ساده است. پیرمردهایی مثل او را نه خاطرات از پا در میآورد و نه عذاب وجدان.
  • یکی از اصول زندگی مادرم این بود که خانم ها به هیچ وجه نباید کوچکترین بویی در فضا پخش کنند.
  • مدتهاست از حرف زدن راجع به پول و هنر با دیگران دست کشیده ام. وقتی این دو مقوله کنار هم قرار میگیرند، هرگز نمیتوان انتظار حفظ تعادل را داشت: برای هنر یا کم تر ازآنچه درخورش است پرداخته شده یا بیشتر.
  • کاتولیکها واقعا افکار وحشتناکی در سر دارند. آنها حتی نمیتوانند بدون ادا شراب خوب بنوشند. آنها باید به هر قیمتی که شده از کیفیت آن و علتش مطلع شوند. تا آنجا که به آگاهی ربط پیدا میکند، کاتولیک ها دست کمی از مارکسیستها ندارند.
  • گفتم بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. ولی ماری منظور مرا متوجه نشد و من هم از توضیح کنایه نفرت داردم. مردم یا متوجه منظور من میشوند یا نمیشوند. من که مفسر نیستم.
  • فقط دو ماه به این شکل در منزل اوقات را سپری کردم، اما این زمان در نظرم به اندازه ابدیت بود، خیلی طولانی تر از جنگ.
  • او دیگر کاتولیک نبود و خیلی وقت بود که کلیسا را ترک کرده بود و نزد من همیشه به اخلاق جنسی دروغین جامعه بورژوایی ناسزا میگفت و از حقه بازی کشیش ها در مسئله زناشویی عصبانی بود.
  • همه گمان میکردند او یک کمونیست است اما بعد از جنگ همین کمونیستها بودند که از شهردار شدن او جلوگیری کردند و هر وقت که من نازی و کمونیست ها را بهم مقایسه میکردم او عصبانی میشد و میگفت ای جوان بین کسی که در جنگی که یک شرکت صابون سازی به راه انداخته کشته میشود و کسی که به خاطر ایمان و عقیده اش جان میبازد تفاوت وجود دارد.
  • اما شاید پدر من ثبات عقیده و تعصب سیاسی را با یکدیگر اشتباه گرفته بود.
  • گوش کن جوان اگر دست از فکر کردن برنداری کار دست خودت میدهی. اگر من هنوز آنقدر ایمان و شهامت داشتم که بتوانم در این دنیا کاری بکنم… تشکیلاتی را پایه گذاری میکردم که فقط از کودکان ثروتمندان نگه داری و مراقبت کند ، آدمهای احمق و ابله همیشه واژه غیراجتماعی را فقط برای فقرا به کار میبرند.
  • لئو وقتی با خبر شد که پدرم ده اسال است معشوقه دارد به شکل وحشتناکی شوکه شد. من هم از این ماجرا شوکه شدم، اما در مورد من جنبه اخلاقی قضیه چندان تکان دهنده نبود. میتوانستم تصور کنم که شوهر زنی مثل مادرم بودن که مهربانی اش فریبکارانه بود باید بد باشد.
  • جمله مورد علاقه مادرم این بود : هر کدام از ما مسائل را از دیدگاه خودش به شکلی متفاوت میبیند. دومین جمله مورد علاقه اش این بود : علی الاصول حق با من است اما حاضرم پاره ای از مسائل و قضایا را با دقت تمام سبک سنگین کنم.
  • این واقعیت که پدرم یک معشوقه دارد برای من بیشتر شوکی بود که به جنبه زیبایی شناسی ربط پیدا میکرد. چنین کاری با روحیه او هیچ تناسبی نداشت.
  • آن دو مثل ماهی هایی که ناگهان غافل گیر شده و کشف میکنند که مدتی طولانی قلاب طعمه را قورت داده اند، بروبر این طرف را نگاه میکردند.
  • این عداوت بیکلام مرا عصبی میکرد طوری که یک ایستگاه زودتر پیاده شدم…
  • ولی آثار شوبرت و شوپن مثل خود من زمینی اند
  • دو خط اتوی تیز شلوار شق و رق تیره لئو آخرین آثار لذت بی حد و و صفی را که شنیدن موسیقی شوپن در من ایجاد کرده بود از بین برد.
  • دیدن چنین منظره ای یعنی دیدن آدمهایی که بیهوده سعی دارند با پوشیدن چنین لباسهایی راحت و بی تکلف به نظر برسند، همانند نام های پر طمطراقی چون اتلبرت یا گرونترود همیشه من را دچار افسردگی عمیق میکند.
  • مثل راهبه ای که از یک اسقف بی آبرو و بدنام پذیرایی میکند، چشم به زمین دوخته بود. دلم برایش مثل دختران گروه ماری میسوخت.
  • در حالی که خیابان کوبلنز را خیلی به سرعت به پایین طی میکردم، به دنبال ماشین وزیری میگشتم که بتوانم آن را بخراشم و خط بیندازم.
  • یک بار کشیشی برای ما توضیح داد که کلم شهوت جنسی را کاهش میدهد. تصور این که میل جنسی من یا هر کس دیگری کاهش داده شود حالم را به هم میزد. ظاهرا در آن مدرسه همه شب و روز فقط به نیاز جسمی فکر میکنند… آنها رو به هم مینشینند و دراین باره حرفی نمزنند اما تمام فکرشان به این معطوف میشود که هرکدام از غذاهای برنامه عذایی میل جنسی و شهوت را کم یا تشدید میکند.
  • او گفت الان دیگر مسئله من و او مطرح نیست، بلکه موضوع بر سر اصول است.
  • وقتی در این هتل مضحک سفارش آبجو دادم، پیشخدمت طوری با لحن سرد گفت بله قربان که انگار من کود مایع حیوانی سفار شداده ام و بعد از مدتی برایم آبجو را در لیوانی نقره ای آورده اند … این تحقیر و بی اعتنایی به برنامه من دقیقا به مضحکی لیوان نقره ای آبجو بود.
  • خسته تر از آن بودم که متوجه استدلالهایش شوم ، حرفهایش را درک نمیکردم.
  • بله دقیقا همین طور است. اگر در قرن سیزدهم زندگی میکردیم من یک دلقک خوب دربار بودم و حتی کاردینال هم سعی نمیکردند ته وتوی قضیه را در بیاورند که آیا من با ماری ازدواج کرده ام یا نه. اما حالا هر کاتولیک ناآشنا و عامی به دلایل واهی زنا و خیانت وجدان ماری را آشفته کرده و او را تحت فشار قرار میدهد: آن هم فقط به خاطر یک تکه کاغذ پاره مضحک!
  • برای شما و وجدانتان شب خوبی را آرزو میکنم.
  • علت علاقه من فیلم های مخصوص اطفال شش ساله این است که در این فیلم ها رذالت های مخصوص بزرگسالان، زنا و طلاق جایی ندارند. در فیلم هایی که موضوع آن ها زنا و طلاق است همیشه خوشبختی و خوش شنانسی یک نفر نقش بزرگی بازی میکند.
  • من خوشبختی ای را که بیش تر از یک ثانیه شاید دو سه ثانیه طول بکشد خوشبختی نمیدانم.
  • فیلم های مروبط به زنان هرزه را کاملا با علاقه تماشا میکنم اما متاسفانه چنین فیلم هایی خیلی کم به نمایش در می آیند. بیشتر این فیلم ها طوری سطح بالا ساخته شده اند که آدم اصلا متوجه نمیشود که فیلم اساسا مربوط به زنان روسپی است.
  • من از اخلاق آمریکایی سر در نمی آورم. گمان میکنم اگر در آنجا زنی صرفا از روی دلسوزی به طبیعت مرد، نه به خاطر پول یا شهوت با مردی هم بستر شود او را به عنوان جادو گر آتش بزنند.
  • من از گفت و گو را آلمانی های نیمه مست که از گروه سنی خاصی هستند هراس دارم، چون آنها فقط درباره جنگ حرف میزنند ونظرشان این است که جنگ پدیده ای بی نظیر و با شکوه بوده و وقتی آنها کاملا مست هستند معلوم میشود که همه شان جنایتکار و قاتل اند و کشتار انسان را کار چندان قبیحی نمیدانند.
  • من و ماری سه سال با هم بودیم و این اولین باری بود که من از این مسائل زنانه اطلاع پیدا میکردم. واژه مسئله زنانه در من وحشت ایجاد کرد، برایم طنین اسرار آمیز ناخوشایندی داشت. طبیعتا من از اینکه زنان چطور بچه دار میشوند باخبر بودم اما در باره جزئیات آن چیزی نمیدانستم.
  • انتظار داشتید به احساس و اعتقادی که ندارم تظاهر کنم؟ اگر شما این قدر پایبند به حقوق و قوانین هستید، آن هم فقط ظاهری چرا مرا به نداشتن عواطف و احساسات متهم میکنید؟
  • طبیعتا من نمتوانستم با دخترها راجع به آن چیزی که شما نیاز جسمی منامید حرف بزنم…
  • اسقف لعنت بر شیطان ، مسئله ای که منجر به تولید یک بچه میشود موضوعی نسبتا بی پرده و صریح است اما اگر دلتان بخواهد میتوانیم درباره لک لک ها حرف بزنیم.
  • اما هر آنچه شما در موعظه هایتان در مورد این مسئله ملموس زیر گوش مردم میخوانید و آموزش میدهید چیزی جز تظاهر نیست. شما در ته قلبتان این کار را یک کثافتکاری به خاطر دفاع از خود در مقابل طبیعت میدانید که با ازادواج مشروعیت می باید. با این خیال واهی نیاز جسمی را از جنبه دیگر که با آن ارتباط تنگاتنگ و عمیق دارد و پیچیده تر هم هست جدا میسازید، اما حتی زنیکه به اجبار تن به تقاضای شوهرش میدهد و یا کثیف ترین دائم الخمری که برای رفع نیاز نزد فاحشه ای میرود و نه خود آن فاحشه، جسم صرف نیستند.
  • شما با این مسئله مثل یک فشفشه سال نو مسیحی رفتار میکنید در حالی که مثل یک دینامیت است.
  • در لحظات سرنوشت ساز و تعیین کننده همیشه اعمال بدوی و وحشیانه میشوند.
  • پول مرده، انتزاعی و به زنجیر کشیده که معنای آن برای خیلی از انسانها چیزی به جز مرگ یا زندگی نیست. پول جاودانه .
  • آنچه را که دیگران واقعی مینامند در نظر من خیلی تخیلی است.
  • میدانستم که او حالا به یک حیوان والا مقام تبدیل شده بود.
  • آنها نمیفهمیدند راز و مرز وحشت در جزئیات آن نهفته است. اشهار پشیمانی کردن در مورد مسائل بزرگ کار بسیار ساده ای است. اشتباهات سیاسی، زنا، جنایت، ضد یهود بودن- اما چه کسی است که جزئیات را درک میکند و دیگری را میبخشد؟
  • هرگز نباید به کار لحظات کاری داشت. هرگز نباید آن ها را تکرار کرد.
  • پرسید اصلا تو چطور انسانی هستی؟ گفتم من یک دلقکم که لحظات را جمع آوری میکند.
  • موقعیت مناسبی بود. یک حرفه ای هیچ کجا بهتر از میان آماتورها نمیتواند مخفی شود.
  • هیچ کس به من توجهی نمیکرد… بعد از یکی دو سه ساعت توجه آنها به من جلب شد…
  • سیگار را دوباره سرجایش گذاشتم و به آواز خواندن ادامه دادم.

 

 

 

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

نقد

قلعه‌ی سفید

نوشته‌ی اورهان پاموک، مترجم ارسلان فصیحی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۰، گوینده احسان چریکی،ناشر صوتی نوین کتاب، سال انتشار صوتی ۱۳۹۶، مدت زمان ۷ ساعت و ۱۷

ادامه مطلب »
نقد

فارنهایت ۴۵۱

نوشته ری بردبری، ترجمه معین محب علیان، انتشارات میلکان،۱۳۹۷، ۱۴۸ صفحه. نسخه اصلی کتاب ۱۹ اکتبر سال ۱۹۵۳ چاپ شده… داستان طرح: گای مونتگ آتش‌نشانی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

صوتی| جنس سرگردان: سایه

صوتی سایه: ۳۰

  قسمت قبلی  متن داستان  قسمت بعدی پ ن: نقاشی‌بازی… بیشتر تمرین تکنیک‌های آبستره کردنه🙈. ببینین می‌خوام چه بلاهایی سر نقاشیاتون بیارم…😁😁 اینم از نزدیک‌ترش

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

کارل مارکس

آیزیا برلین؛ کارل مارکس: زندگی و محیط؛ ترجمه رضا رضایی؛ نشر ماهی؛ ۱۳۸۶

ادامه مطلب »
نقد

یک گل سرخ برای امیلی

 نوشته ویلیام فاکنر، ترجمه نجف دریابندری    داستان طرح: دختری از زمان مرگ پدر تا مرگ خود گوشه انزوا اختیار میکند، پس از بازدید از

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

جهالت: شیلر

حتی تلاش خدایان هم برای مبارزه با جهالت بی اثر بوده است. شیلر

ادامه مطلب »