سمفونی مردگان نوشته عباس معروف، تهران: نشر ققنوس، ۱۳۸۰، ۳۷۵ ص
(چاپ اول این رمان را نشر گردون سال ۱۳۶۸ چاپ کرده است)
داستان طرح: زندگی یک خانواده ششنفره سنتی با پدری مقتدر به تصویر کشیده شده که سه پسر و یک دختر دارد. خانواده اورخانی. یوسف پسر بزرگ کمهوش است و پس از پریدن با چتر زمینگیر میشود. آیدا و آیدین دوقلوهایی که باب میل پدر رفتار نمیکنند. یکی شاعر مسلک و روشنفکر است و دیگری به خاطر خواستگار عاشقش در مقابل پدر میایستد. اورهان پسر کوچک پیرو پدر و تنگنظر است. او آیدین را میکشد و درنهایت خود دست به خودکشی میزند. علت خودسوزی آیدا بهرغم داشتن شوهری که ظاهراً خاطرخواه او هم بود، مشخص نیست. نحوه مرگ سورمه همسر آیدین هم دارای ابهام است. بازمانده های این خانواده سهراب پسر آیداست که همراه پدر به امریکا رفته و المیرا که فرزند سورمه و آیدین است. در رمان بعضی از نکات مبهم است؛ که در مدرنهای ذهنی در نمونه های غیر ایرانی هم عادی است.
ژانر داستان: مدرن ذهنی. رمانهای مدرن ذهنی معمولا سخت خوان اند. راوی های مرکب نویسنده در فصل اول و آخر جایی که مرکز آن اورهان است استفاده کرده، رمان را سخت خوان تر کرده.
مضمون داستان در لایه اول شاید برادرکشی به نظر برسد؛ اما داستان چندلایه است و دربرگیرنده مضامین بسیاری است؛ یکی از مهمترین آنها در پس این لایه ظاهری برادرکشی، روایت تاریخ تکراری جامعه ایران و مناسبات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است که تا همین امروز هم ادامه دارد.
به نظرم این رمان را باید فقط نمادین خواند. داستانی تاریخی اجتماعی که هر شخصیتش نماد یکی از طبقات اجتماعی ایران در حال گذار است. جامعهای که از وضعیت مکانیکی و سنتی بهسوی جامعه ارگانیکی و نو در حال تغییر و تحول است. جامعهای که هنوز با تفکر اقتدارگرایی اداره میشود و تحول و تفاوت و اظهار وجود را برنمیتابد. راهحلهایش هم مثل تمان نظامهای اقتدارگرا و تمامیتخواه حذف و ساکت کردن و خاموش کردن و نادیده انگاری و به انزوا راندن است.
پدر نماد خدا و حاکمیت اقتدارگرا و تمامیتخواه است. نویسنده به شیطنت در اسطوره هابیل و قابیل نقش خدا را هم یادآور شده که شاید همو تخم نفاق و حسادت را میان دو برادر کاشت؛ اما درعینحال مدام یادآور میشود که هم خدا و هم حاکمیت اقتدارگرا در کنار لج و لجبازیهایشان حسن نیست داشتهاند. در پس این جباریت عشقی نهفته است که در رابطه با حاکمیت اینگونه میتوان تعبیر کرد که با تصور زندگی بهتر دارد این قوانین مقتدرانه و بیرحمانه اجرا میشود (اشاره به دیکتاتور با حسن نیت؛ که میتواند نمادش رضا خان باشد؛ چون لزوما همه دیکتاتورها با حسن نیت تلقی نمیشوند).
مادر میتواند نماد گروه اپوزیسیون همراه حاکمیت باشد که تلاش دارند در عین حفظ نظام، اقدامات آن را تعدیل کنند. مادر خیلی چیزها را میفهمد اما به روی خود نمیآورد. چشمان دوقلوها، شبیه چشمان مادر است. مادر مدام به خاطر دوقلوها با پدر بحث میکند و در برابر او میایستد بیآنکه تماماً حاکمیت و اقتدار او را زیر سؤال ببرد. نماد اصلاحگرانی که در قالب دانشگاهیان و هنرمندان و سایر گروههای روشنفکرتر اما وابسته به حاکمیت در جامعه تلاش میکنند نقش تعدیل و آشتی و ساز بر عهده بگیرند.
دو فرزند دوقلو آیدا و آیدین نماد دوطبقه جدید در جامعه سنتیاند که برای حاکمیت دردسر ایجاد میکنند. زنانی که تفاوتهای جنسیتی را میبینند و در برابر آن بهرغم تمام اختناقی که وجود دارد ابراز وجود میکنند. آیدین نماد روشنفکران و طبقه اهل کتاب و اندیشه است که از تعلقات مادی بریده. به همین سبب همصدا و قدرتی ندارد تا به نقش بیدارگری خود دست بزند. او نیز چون آیدا راه انزوا در پیش میگیرد. آقای آبادانی وارد خانه میشود و اولین چیزی که در معماری خانه توجهش را جلب میکند تلفیق معماری انگلیسی و روسی است. بازهم شیطنت نویسنده در بیان واقعیتهای تاریخی جامعه ایران. خود آقای آبادانی تهرانی است. تعارضی که اکثر نقاط ایران به آن دچارند. هویت بومی خود را به هویت پایتخت باختهاند؛ اما او هم نمادی از طبقه جدیدی از مردان است که خود دچار تعارضاند. از طرفی پیرو رسم و رسوم مدرن کشورهای غربیاند اما درنهایت زن را برای زیباییاش میخواهند!
کارخانه انگلیسی لرد، مرگ لرد انگلیسی و سمپاشی شهر با برندی آمریکایی به نام بایکوت کاملاً یادآور مفاهیمی سیاسی اجتماعی در تاریخ ایران است. حضور روسها و سربازها چتربازهای روسی؛ همگی اشارات عمیق به تاریخ سیاسی ایران دارند.
اسامی هم همه کارکرد نمادین دارند. صابر و جابر (آنها هم در روابطشان مشکلدارند)
مکان اردبیل
زمان: کل رمان در ۲۴ ساعت میگذرد. حرکت اورهان از قهوه خانه به سمت اصطبل و بعد مردنش در شورابی. در همین فاصله کل رمان به کمک چند راوی روایت شده است. از اندکی پیش از روی کار آمدن رضاخان تا سالها بعد (اگر روایت مربوط به پدربزرگ و طلبش از دولت را هم در نظر بگیریم).
زمان مندی: داستان مدام از عناصر شکست زمان استفاده میکند. داستان بر زمان پریشی بخصوص بازگشت به گذشته استوار است.
تغییر راوی از اول شخص به سوم شخص ناشی از نام و فرم روایت داستان است که گویی سولونوازی و همنوازی را یادآور میشود. موومان بخشی از یک موسیقی کامل است مثلا بخشی از یک سمفونی سونات یا کنسرتو؛ اسم گذاری موومان به جای فصل ظاهرا ناشی از آن است که نویسنده این رمان را یک سمفونی به حساب آورده که صداهای مختلفی در آن هست که از چهار موومان تشکیل شده و باید آن را مانند یک ارکستر به حساب آوریم. میلان کوندرا هم از شگرد ارکستر استفاده کرده.
راوی در کل رمان ترکیبی است. حجم اصلی رمان را دو فصل یا دو موومان تشکیل میدهد. در این دو موومان اطلاعاتی از کل شخصیت و داستان داده میشود. موومان اول در دو بخش ۷۵ صفحه ای اول و آخر کتاب آمده.
- راوی موومان اول ترکیبی از سوم شخص محدود به ذهن و اول شخص اورهان است. موومان چهارم هم همین است. دلیل آن هم میتواند توجیه متنی است: ازآن خانواده فقط اورهان با ذهن خودآگاه باقی مانده که میتواند رمان را روایت کند تا خواننده آن را درک کند. تاحدی مشابه خشم و هیاهوی فاکنر از راوی مرکب استفاده کرده. البته فاکنر از اول شخص استفاده میکند گاهی هم دانای کل دارد.
- موومان دوم: دانای کل: ۱۴۸ ص.
- موومان سوم: محدود به ذهن سورمیلینا: چون به شکلی محو و گنگ است که میتوان آن را شگفت راوی دانست؛ چون روح سورمیلینا دارد روایت میکند. این راوی توانایی درک خیالات و اعماق ذهن آیدین را هم دارد. حتی گذشته آیدین را. توجیه پنهان یا تمهید این توانایی سورمیلینا میتواند عشق او به آیدین باشد و قدرتی که روح بعد از مرگ در این داستان دارد.
- موومان چهارم: ذهن آیدین. ارزش زیباشناختی دارد: سیلان ذهن آیدین؛ ارزش اطلاعات داستانی ندارد و صرفا روایت ذهن آشفته آیدین است.
تعلیق: رمان با تعلیقِ «کشتن آیدین» شروع میشود. در کنار این تعلیق، تعلیق های کاذب هم هست. ارائه اطلاعات داستانی بی دلیل به تعویق می افتد. درباره زنجیر کردن آیدین به شکل روشن در فصل چهار می آید. در باره چگونگی روانپریش شدن آیدین هم از قول مادر در داستان ذکر میشود؛ که بعد متوجه میشویم اورهان به آیدین مغز چلچله داده. دیر دادن اطلاعات، مبهم دادن و پنهان کردن اطلاعات نقدی است که به نویسنده وارد است. به تدریج اطلاعات دادن تا عمدا مبهم گذاشتن یا پنهان کردن اطلاعات مناسب نیست؛ مثلا اطلاعات مربوط به کشته شدن یوسف خیلی دیر داده میشود.
مهمترین مفهوم در روایت شناسی زمان است. از دید ژنت زمان به کمک ۳ عنصر ترتیب؛ دیرش یا طول زمان؛ و تکرار زمان به کمک زبان مفهوم می کند و زمان مندی ایجاد میکند.
ترتیب: ترتیب به هم ریخته؛ از کودکی تا اکنون اورهان مدام از وضعیتی زمانی به وضعیت دیگر میرود. چون رمان ذهنی است و در ذهن این ترتیب به هم میخورد.
رمان بر فلش بک استوار است. بر سه گذشته دور، نزدیک و میانه. فلش بک ها غالبا به صورت تداعی صورت گرفته اند. استفاده از تداعی به نحوه درست در رمان عمل شده و به آن بحث از فلش بک در روایت شناسی که اذعان میدارد فلش بک نباید از عمل داستانی قابل تفکیک باشد و باید به آنچه در زمان حال میگذرد رابطه مشخص داشته باشد؛ وفادار است.
دیرش یا طول زمان: رخداد چقدر از نظر زمانی طول کشیده: ۲۴ ساعت؛ اما روایت ۳۶۰ ص طول کشیده است. سرعت کند است. وقتی رمان به رخدادی اشاره میکند حرکت رمان تند میشود؛ اما وقتی به عنصر تکرار میرسد، رمان کند میشود. بعضی از حذفیات باعث شده رمان کند شود.
تکرار: در روایت شناسی آمده که تکرار هر یک از صحنه را بیش از یک بار بیان میکند اما قصد خاصی پشت آن هست. ویژگی های خاص هر رخداد از آن جدا میشود. ویژگیهای مشترک حفظ میشود. تکرار اشاره به کسوف در رمان بی آنکه از این اصل روایت شناسانه پیروی کند، بخصوص که راوی بار دوم آن دانای کل است، هیچ اطلاعات تازه ای به خواننده نمی دهد. تکرار های عینی دیگر در راوی های متفاوت موجب اطناب شده.
یکی از کارکردهای مهم تکرار و راوی مرکب این است که دیدگاه های متفاوت شخصیت ها در باره یک رخداد بیان شود. رخداد یکسان است. راوی ها متفاوتند. تا از این طریق خواننده بتواند تفاوت دیدگاه های افراد را متوجه شود. در سمفونی مردگان این نکته دقیق انجام نشده.
در زمان پریشی اورهان یک علت مندی ای رعایت شده. چون او تنها به قهوه خانه اصطبل رفته. طبیعی است که ذهن کاری جز پرداختن به گذشته ندارد.
متن آمیختگی یا بینامتنیت:
- با اسطوره هابیل و قابیل.
- باباگوریو (تلاقی سرنوشت انسانهای خوب و بد؛ روایت چندین اتفاق تاریخی که نظم اجتماعی فرانسه را دگرگون میکند، اشاره به خیزش ناپلئون و سقوط و بازگشت خاندان بوربون دارد)؛
- با اودیسه (سرگذشت بازگشت ادیسیوس از سفری که ده سال به درازا میکشد و وقتی همه فکر میکند مرده به وطن خود بازمیگردد و متجاوزان را از سرزمین خود میراند)؛
- باغ اپیکور (نوشته آناتول فرانس که در آن فرانتس فلسفه اپیکور را ادامه میدهد؛ فرانتس در این کتاب از یکسو سبکسری و بلندپروازی و غرور بشر را مورد ریشخند قرار میدهد از طرف دیگر عقاید و ایمانهای بیاساس آنها را و از سوی دیگر به بدبختی و رنج بشر به دیده رحم و شفقت نگاه میکند و ناامیدی خود را از اینکه آدمی بتواند به جزئیترین اسرار طبیعت آگاه شود بیان میکند. او آدمی را بازیچه طبعت میداند که بیرحمانه و با جهالت تفریح میکند؛ از طرفی حملات او متوجه علوم ماورالطبیعه است؛ او درجایی از کتاب مینویسد عذر الم را بپذیریم و آگاه باشیم که تصور خوشبختی بالاتر از حدی که در این زندگانی تلخ و شیرین و خوب و بد و حقیقی و مجاز را دارا هستیم غیرممکن است. این زندگی باغ ماست که باید آن را با حرارت تمام بیل بزنیم) از ترجمه کاظم عمادی؛
- با داستان لوط؛
- با جنایت و مکافات؛
تقابلها: علم و جهل؛ خرافات و عقل؛ سنت و مدرنیته؛ روشنفکری و تعصب؛ فلسفه خیامی و اپیکوری و فلسفه مادیگرای غافل از مرگ که دنیا را زیادی جدی گرفته و حاضر است به خاطر پول، مقام، جاه جلال یا هر چیز دیگری دست به هر کاری بزند؛ تقابل علم و خرافه؛ ارتباط دادن کسوف به اعمال ما به کتابهای ضاله؛ تقابل زنانگی و مردانگی؛ فرهنگ زنستیز و مردسالار که هویت دخترها را در هم میشکند و از آنها گوسفندی آرام و مطیع میسازد.
شباهت شورهزار و دریا یادآور این بیت فرخی یزدی است:
- دلم از این خرابیها بود خوش؛ زان که میدانم
- خرابی چو از حد بگذرد آباد گردد!
جالب که در صفحات جلوتر آیدین به اورهان میگوید: اخوی دیگر باید باروبنه را بست. خرابی ازحدگذشته:
- ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
- بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش
شباهت نیزار به پرچم سازمان ملل جالب بود. شاید دارد اشاره به بی عملی سازمان ملل میکند در برابر جنگ.
بعد از خواندن سرود پرچم شب بود بیابان بود زمستان بود فرخزاد را میخوانند. تضاد جالبی است. اشارات جالبی هم به دیکتاتوری و اختناق دارد. بلافاصله پسازآن دیدن پیرمردی که آتشگرفته … بار قبل هم در آن آتشسوزی بزرگ هیچکس نتوانست سرسوزنی از بار آتش کم کند: اشاره به خیزشهای اجتماعی برای مبارزه با دیکتاتوری که راه بهجایی نمیبرد و فقط خرابی به بار میآورد. مردم حیرتزدهای که به دود نگاه میکنند و نمیتوانند کاری بکنند.
راست میگفت همه آتشها با آن شعله و دود خو به خود فرومینشست؛ اما همه آنها در خرابی فرومینشست. اشاره به خیزشهای اجتماعی …
رمان در سطوح مختلف چندصدایی است؛ نگاهها و تفسیرهای مختلف به موضوعات واحد را نشان میدهد و در آن میان نگاه و دیدگاه آیدین را برجسته میکند. آیدین باید صدای نویسنده باشد.
اشاره به رنگ آبی سربازهایی که با چتر میآیند پایین اشاره به طبقه آبیها دارد که همیشه تحت بهرهکشی طبقه سفیدها قرار دارد. جنگی که تاوانش را یقه آبی میدهند و منافعش نصیب یقهسفیدها میشود
دخترها اولین تلفات ناامنی: فرارشان، تجاوز به آنها؛ ناپدیدشدهشان؛ پدر پیش از واقعه خیالات انفعالی آزارش میداد: به مادر گفت: کاش آیدا را نزاییده بودی؛
شخصیتهای اصلی:
- اورهان اوراخانی: ادامهدهنده راه پدر و ترکیبی از او و ایاز پاسبان؛ ترکیب جهل و فساد و راست نمایی کاذب؛ نماد بازوانِ اجرایی مغزهای پوسیده؛ پدر حریف او نمیشود چون از جنس خودش است. آنها که از جنس اینها نیستند تا فرار میکنند یا خود را پایان میدهند، مثل آیدا یا آیدین؛ منفعتطلب؛ خودخواه؛ بیتفاوت به هم نوع؛ حسود؛ رقابتطلب؛ حریص؛ اورهان موردعلاقه پدر؛ شیرینی زبانی میکرد و نیاز خود را به پدر و مادر نشان میداد و همین پدر راضی میکرد. حرفشنو نشاندهنده شهروند فاقد فکر که به هر قانونی تن در میدهد؛ ولو ظالمانه؛ همه فکرش این بود که روی زانوان پدر بنشیند و پسته جویده بخورد! پدر میجوید و دردهانش میگذاشت و این کار برای جفتشان یک عادت شده بود: اشاره دارد به همین تن دادن به قوانین بدون فکر! پدر دستهای مشت کرده اورهان را نشان میدهد و میگوید: به این دستها نگاه کنید؛ این پسر مال جمع کن میشود و زندگی مرا توی مشتش میگیرد. از دید جرمشناسی از ابتدای داستان نشانههای دارا بودن هسته جنایی برای ارتکاب قتل را داراست. بیتفاوتی به مرگ جمشید رفیقش و فقدان هرگونه احساس همدردی با او و موارد مشابه.
- ایاز پاسبان: درشتهیکل؛ صورت گوشتالو و بزرگ؛ سری کوچک و سالک روی گونه چپ با صورتی چروکخورده؛ پاسبان قدیمی شهر؛ محبوب پدر راوی؛ نماد فساد و قانون؛ قانون فاسد؛ مجری فاسد؛ نقش شیطان را هم بازی میکند. آبزیرکاه، جاسوس مسلک و نماد آدمهایی که دوروبرمان زیاد داریم. بخصوص در محیط های رسمی کار همیشه چند تا از این آدمها را میتوان دید.
- مادر راوی: نماد عشق و خرافه؛ مهر و استیصال! نماد اپوزویسیون همراه حاکمیت؛ اپوزوسیون اصلاحطلب (در معنای عام؛ نه در معنای آنچه در ادبیات سیاسی ایران امروز رایج است) اما بی عرضه که خط فکریش یک چیز است و اقدامات و سیاستهایش چیز دیگر. همیشه هم ناچار است!
- پدر در کنار نماد راوی نماد تحجر و جهل و درعینحال دیکتاتوری: جابر: صاحب حجرهای در کارونسرای آجیلفروشها؛ ضد زن؛ باتفکرات مرد سالاری؛ خون خودش را بخاطر آیدا کثیف نمیکرد؛ دهن بین؛ میگوید با دو دسته بحث نکن؛ آنها زیاد میدانند و آنها که هیچی نمیدانند؛
- آیدا: خودش را آتش زده: نماد زنانِ به بنبست رسیده؛ زنان خشمگین از دنیای بیرون و درون! دوقلو با آیدین؛ نمادی از زن و مرد متفاوت در جامعه متحجر و سرنوشتشان؛ آیدا آموخت که چشم بدوزد به این و ان و از تمامی محبتی که بین برادرها بخش میشود ذرهای مهر نبرد. آیدا تای آیدین بود. بی هیچ کم و کاست. خوش خنده و شیطان و پر و سرو صدا. برادرها را مطیع خود میساخت: نماد زن یاغی؛ پدر میخواست آیدا دختری سنگین متین گنگ و حتی عقب مانده باشد! پدر آیدا را در طول زمان خرد میکند و از او دختری رام و آرام میسازد. از مادر برای این کار کمک میگیرد؛ و آیدا در آشپزخانه نم میکشید و با تنهایی وحشت بار خو می گرفت. رفه رفته از برادرها جدا افتاد و خوی غریبانه ای پیدا کرد که در هیچ یک از افراد خانواده دیده نمیشد. آن قدر بی حضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند. انگار به دنیا آمده که تنها باشد. کلفت غریبه ای را میمانست که مبتلا به جذام باشد: (جذام جنیست! در جامعه ای زن ستیز!) هیچ کس نمی پرسید آیدا کجاست مگر آیدین که پدر فریاد میزد: تو را سنه نه؟
- آیدین: نماد روشنفکرهای آرمان گرا: تحت تاثیر فلسفه اپیکور؛ آدم از مادیات دنیا بریده؛ اوراهان میپرسد مگر حقوقی نمیگیری؛ سخاوتمندانه دست به جیب میکند تا پولهایش را در بیاورد و به او قرض بدهد؛ وقتی جمشید و اورهان سر سکه پهلوی دعوا میکنند بدون آنکه چشم داشتی به سکه داشته باشد میگوید: سر پول که دعوا نمیکنند؛ نصف کنید؛ از بچگی کنجکاو و چرا جو: علت یابی هایش در اسباب بازی های کودکی؛ باهوش: بی انکه درس بخواند مرتب بیست میگرفت؛ پدر نمادحاکمیت با طبقه باهوش و چرا جو و سنت شکن و ساختار گریزی: پدر راه دیگری جز کتک نمیدانست؛ برای همین نمتوانست مهار ش کند.
- مارتا گدا: زن اسیری که از مسکو آورده اند؛ فاحشه از کار در آمده و ظاهرا یوگسلاو است
- یوسف: بعد از سقوط حالا به یک تکه گوشت تبدیل شده بود؛ یوسف پسر ارشد پدر است. ساده لوح و زودباور. بیش از احساساتی. نه قدرت اعترضا دارد نه تحمل مشقت. بی صدا و بینایز. رنگ پریده و افسرده: نماد طبقه ای که تن به تسلیم سپرده؛ منزوی و آیین گرا؛ به قول نظریه فشار مرتون همه چیز جامعه را پذیرفته و در برابر آن جنگی نمیکند، پدر میگفت یوسف و اورهان به من رفته اند؛ همان دوتایی که تسلیم اند یکی به شیوه بی تفاوتی دیگری به شیوه سرسپردگی
- مردی که با عرق گیر سفید جلو سکان ایستاده: قایق ران /قایق چی: اوهم زیر آب میمیرد
- جمشید دیلاق که سرباز بود و زیر آب پای اورهان را می کشیده که نجاتش دهد؛ اما اورهان کمربند را باز میکند و از دست او میرهد. بی آنکه نگران نجات نیافتنش باشد یا عذاب وجدان بگیرد.
- سورمه دختری ارمنی که آیدین عاشقش شده: دختر برادر آقای میرزاییان؛ زن ایدین. مادر بچه آیدین.
عبارات جالب:
- مردم پشت سر خدا هم حرف میزنند.
- کلاغها شهر را فتح کرده بودند، بر هر درختی چند کلاغ.
- آن پشت و پسلهها.
- آدمیزاد باید بگوید آب و بخورد بگوید نفس و بکشد وگرنه مرده است.
- هر که بود، بود. نه میشناختشان و نه احتیاجی به شناختنشان داشت.
- بعضی وقتها خیال میکردم دارد ورقهای کتاب را میخورد و آخر کتاب سرش را خورد.
- آسمان یکدست مخمل تیره ابر بود.
- و انعکاس صدای پای آدم بر مغز چکش میزند.
- فقط از آنهمه هیاهو و همهمه کلاغهای کاج ماندهاند که چاقتر و پیرتر روی شاخهها جابهجا میشوند و با صدای دریدهشان میگویند: برف برف.
- بدیاش این بود که آدمها فقط یکبار میمردند و همین یکبار چه فاجعه دردناکی بود.
- بعد با به صدا درآوردن زنگ کوکوی خوشآهنگ ساعت به همه ثابت میکند که آدمها هر کار بخواهند میتوانند بکنند به شرطی که طبیعت سر جنگ نداشته باشد.
- سکوت وحشتناک دم در بغلم میکند.
- چشمهایش از قعر فرورفتگی در سقف مانده بود، مثل لانه چلچلهها در تنه درختان پیر.
- مثل زنبوری که امشی خورده باشد.
- به چلچلهها نگاه کرد که بالای سرمان پر میزدند. چه میدانست که همین پرندههای کوچک قشنگ چه دماری از روزگار آدم درمیآورند.
- برای اینکه دندان پوسیده را باید کند و انداخت دور تا دندان سالم سالم بماند (اشاره به سنتهای جاهلیت! در دنیای امروز میگویند دندان را باید درست کرد! نباید کشید) جواب مادر: شب شگون ندارد! پاسخ جهل با خرافات!
- پدر چند تا از کتابهای آیدین را به حجره آورده بود. از صبح گاهوبیگاه میرفت سروقت کتابها و ورقورقشان میکرد؛ اما هرچه میخواند نمیفهمید.
- او در خشم پدر و پدر در خشم طبیعت
- به خاطر خودش این کار را کردیم. مبینی که روزگار روزگار نیست. سر هیچ و پوچ جوانها را میگیرند و میاندازند آن تو.
- پدر سراپا خشم و کینه و احترام شده بود
- رفتهرفته خلق و خوش شاد از وجودش جدا شد. انگار خوش سوخته بود.
- راست میگفت همه آتشها با آن شعله و دود خو به خود فرومینشست؛ اما همه آنها در خرابی فرومینشست.
- همدیگر را نمیدیدند. فقط دو گل آتش سیگار در هوا چرخ میزد و گاه گر میگرفت.
- هنوز آنقدر بیپولی نکشیده بودیم که دلمان برای یک سکه سیاه شده بلرزد.
- آیدین همچنان به آسمان نگاه میکرد. انگار که سقوط تدریجی یک چترباز را زیر نظر داشته باشد.
- آیدین گفت: توی این مملکت پیشازاین که به سیسالگی برسیم تباه میشویم. تو یکجور من یکجور آیدا هم یکجور دیگر.
- زندگی تله بود. زهر و تلخ. شبها تب میکردم و روزها زجر میکشیدم.
- پدر پرسید: دنبال چی میگردی؟ آیدین گفت: د بال خودم
- از آدمی که دنبال خودش میگردد و دیوانگی را پیدا میکند بیش از این هم انتظاری نمیرفت. دیوانهای که نه آزاری داشت و نه میشد تحملش کرد.
- تا برسیم به خانه با همه آدمها سلام و علیکی میکرد و چیزی میپرسید.
- تازگیها فهمیدم در مملکتی که جنگ باشد زلزله قریبالوقوع است (منظورش زلزله اجتماعی است؛ زلزله ارزشها)
- هیاهوی گنگ جماعت، پچپچهایی که درمیگرفت باد ناجوری که میوزید و این احساس ناامنی که روزها و روزها ادامه مییافت و قیمتها را بالا میبرد. (همچنان وصف ایران امروز)
- گرسنگی شروع شد. صفهای طولانی جلو دکانهای نانوایی، زدوخورد و حتی قتل نمیتوانست مانع حضور مردم در پشت درهای بسته نانوایی باشد (همچنان ایران امروز)
- مادر گفت: از آسمان هم آدم میبارد؛ این بدبختی نیست؛ آیدین گفت: نه که نیست، خیلی هم قشنگ است.
- پدر گفت: چهارتا بچه را نمیتوانم پیش ببرم؛ این مردکه دیوانه چه جوری میخواهد دنیا را بگرداند؟
- شهر لوط شده بود
- امروز چرچیل میگوید وقتیکه سلاح به میان میآید زبان قانون بسته میشود
- سیاست یعنی حرامزادگی؛ این را خودت به من گفتی ایاز
- یادت باشد که سبیلکلفتها را کجا دار زدند.
- یکزمان بود که بچه آدم جزو اموالش حساب میشد. نادرشاه داد جفت چشمهای پسرش را درآوردند.
- گفت آقا ساعت چند است؟ گفتم: هفته پیش ساعت پنج بود
- قانون توی این مملکت بیستوچهار ساعت است فوقش چهلوهشت ساعت
- دنیا هیچوقت بیحرکت نمیایستد.
- آدمها فقط یکنیمه از عمرشان را زندگی میکنند.
2 پاسخ
بارها تو کتاب فروشی ها این کتابو دیده بودم و اسمش توجهمو جلب کرده بود ولی هر بار کتاب های دیگه گرفته بودم اینو نگرفته بودم، الان که این مطلبتون رو خوندم کاملا در جریان قرار گرفتم و کرمم خوابید. خیلی کامل و روون و جامع و کامل بود 😻😻❤❤
اولش یه کم سخت خوانه ؛ اگر تحمل کنی رمان قشنگیه ❤❤ و ارزش خوندن داره.