English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

غده

۱۳۹۹-۱۲-۲۳

 

زن روستایی دختر سیزده‌ساله‌اش را به کلینیک آورده بود.

  • خانم دکتر دخترم غده‌ای چیزی دارد توی شکمش؟ یک‌وقت چیز خطرناکی نباشد. یک‌وقت عیبی نکرده باشد؟ توی روستای ما زود اسم دختر سر زبان می‌افتد. دخترم مثل پنجه آفتاب است. از نجابت زبانزد است. تا کلاس پنجم خواند. دیگر نگذاشتیم برود ده بالا برای درس. هرروز با برادرهایش می‌رود سر مزرعه و برمی‌گردد خانه. فقط خانه و مزرعه. خانم دکتر چرا شکمش بادکرده؟ نفخ است؟ غده است؟
  • نه عزیزم دخترت باردار است.

(۸۴ کلمه)

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

2 پاسخ

  1. عالی بود کوتاه و کامل و جالب.. جاش میتونه مثلا تو اون کتابجه داستان کوتاه هایی که میخوندین باشه و جزو قوی هاش محسوب بشه😻😻😻

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستانک

می‌گن!

مي‌گن لخت مادرزاد توي اتاق خواب يك زن شوهردار سكته كرده… تا بخوان برسوننش به بيمارستان، جان به جان آفرين تسليم كرده… چه مرگ افتضاحي…

ادامه مطلب »
داستانک

در میانه‌ی پايان

  چشم‌های بازِ به سقف دوخته‌شده که آن را تار می‌بیند. هیچ‌چیز قطعي نيست! دمممممم، هیچ‌چیز واقعي نیست! بازدمممم، هیچ‌کس هميشگي نيست! دممممممم، هیچ‌چیز ابدي

ادامه مطلب »
داستانک

کات

  دخترک هفت یا هشت‌ساله بود. با موهای حنایی فرفری و گونه‌های کک‌مکی. موهایش را پشت سرش جمع کرده بود و آبشار آن را روی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه

قبرستان هم طبقه دارد

  سلام اینجا کجاست؟ تازه مُردی؟ آره معلومه تازه مُرده. هنوز گیج میزنه. مُردم؟ وسط یه دعوا بودم… توی خیابون…. باید برم… تولد بچمه. داداش

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

یک ظرف سُس

اولین باری که این واژه رو شنید فقط پنج سالش بود. با بچه‌های خاله و دایی، توی حیاط خونه خاله عفت بازی میکردند. بهار بود.

ادامه مطلب »