English

داستان کوتاه

مونس دوتار

  یک سفرِ دوروزه با او تمام زندگی من را تغییر داد. بار اولی که دیدمش، احتمالاً هم‌سن‌وسال الآن من بود. دیروز مُرد. روز اولی

ادامه مطلب »

سایه

  وقتی راهنمای محلی، پیشنهاد پیاده‌روی تا مقصد بعدی را داد. فکر نمی‌کردم در آن جنگل ماندگار شوم. شاید اگر آن‌قدر به خاطر زن بودنم

ادامه مطلب »

زردچوبه

مردی خوش‌قیافه و بلندبالا که فقط بخش راست صورتش به‌طرف ماست، توی آشپزخانه روی میز کار کابینت دارد با دقت پیاز خرد می‌کند. نیم‌رخ خوش‌تراش

ادامه مطلب »

آنیا

بازم خواب این دختره رو دیدم… اسمش آنیاست. خواب همونی که همه‌اش صورتشو نقاشی می‌کنی؟ «اوهوم» می‌کنم و هم‌زمان سرم را چند بار به نشانه

ادامه مطلب »

آن سه نفر…!

  هیچ شباهتی به من نداشت. اما تصور می‌کردم که در مقابل آینه ایستاده‌ام. او در قامت انسانی پیر با موهایی بلند و سپید، پوستی

ادامه مطلب »

جوجه‌ات مرده

  از رفتن به تشییع‌جنازه و مراسم کفن‌ودفن متنفرم. همه فکر می‌کنند آدم بی‌احساسی‌ام. چون حتی دوست ندارم راجع به این چیزها حرف بزنم. مرگ

ادامه مطلب »

چند تا زردآلو

  زن برگشت و به ته کوچه پهن و بزرگ نگاه کرد. حتی درخت‌های این منطقه هم با درخت‌های پایین‌شهر فرق داشت. گفت «نوزدهمی» و

ادامه مطلب »

محرمانه

زنی توی آشپزخانه مشغول درست کردن شام است. مردی روی کاناپه بچه‌ای را در آغوش گرفته و به اخبار گوش می‌دهد: …گزارش‌های ضدونقیض حاکی از

ادامه مطلب »

دره مرگ؟

  هشت‌ضلعی رنگارنگ که از وسط نافش تا هر گوشش، هشت‌تا خط سیاه مثل یک ستاره نازک هشت پر گذشته بود و روی صورتش هشت‌تا

ادامه مطلب »