زنی توی آشپزخانه مشغول درست کردن شام است. مردی روی کاناپه بچهای را در آغوش گرفته و به اخبار گوش میدهد:
…گزارشهای ضدونقیض حاکی از آن است که دولت ترامپ و دولتهای پیش از آن، از وجود بیگانهها آگاه بودهاند و تصویر بیگانگانی با قدهای بلند، دستوپاهای لاغر و کشیده، پوست رنگپریده و بدون مو، چشمان درشت و دهانی کوچک و دندانهایی ریز، تصویری کاملاً تخیلی و زاییده ذهن نویسندگان و فیملسازان نبوده است. از دو روز پیش که یک ژنرال اسبق آمریکایی به مردم در خصوص بیگانهها و افزایش ساخت فیلمهای فضایی در سالهای گذشته برای ایجاد آمادگی ذهنی مردم هشدار داده، هیچیک از مقامات این کشور واکنشی نشان ندادهاند. گزارشگر ما که هماکنون در مقابل کاخ سفید…
- عزیزم شام آماده است.
مرد میخواهد از جا بلند شود؛ اما بچه توی بغلش خوابش برده. جوابی نمیدهد. زن نگران میشود. کف گیر به دست میدود توی حال و با صدای بلندتری میگوید:
- عزیزم؟
- هیشششش…
زن هم صدایش را پایین میآورد.
- خوابید؟
کف گیر را میگذارد روی میز عسلی جلوی مبل تا بچه را از آغوش مرد بگیرد؛ اما مرد که از جایش بلند شده، پلکهایش را آرام میبندد و چانهاش را بالا میبرد؛ یعنی خودم میبرمش. وقتی از اتاق بچه، برمیگردد، از زن میپرسد:
- شام خورده بود؟
- نیم ساعت قبل از اینکه تو بیایی یک بشقاب بزرگ سیبزمینی سرخکرده، خورده بود… نوشیدنی چه میخوری؟
- دوغ داریم؟
زن دو تا شیشه دوغ آبعلی روی میز میگذارد و مقابل شوهرش مینشیند و هر دو به غذا خوردن مشغول میشوند. تلویزیون همچنان در حال پخش اخبار است:
… گروهی از دانشمندان بر این باورند که این بیماری از آثار جانبی واکسنِ کرونا بوده و موجب میشود تا پوست بدن انسان مثل شمعی که در اثر حرارت آب میشود، از هم فروبپاشد. گروهی دیگر از پژوهشگران این ادعا را رد کرده و اذعان داشتهاند که این بیماری، یک بیماری همهگیر جدید است و عامل پخش آن نیز ویروسی است که بر اینفندویبولوم یعنی بخش فوقانی فولیکولهای مو مینشیند و سپس در سطح اپیدرم گسترشیافته، پیوندهای سلولی را سست میکند. این دانشمندان با آزمایشهای جدید خود نشان دادهاند درصورتیکه …
- یعنی هنوز از شر کرونا خلاص نشدیم یک مرض دیگر هم آمد؟
- کار خودشان است بابا… بگذار شبکه را عوض کنم…
در جایی شبیه به مدرسه، تعداد زیادی موجودات دو پا با سرهای کشیده بدون مو، چشمان درشت، دستها و پاهای لاغر و بدون مو، لبهایی بدون رنگ، پشت مانیتورهای بزرگی که ظاهراً وجود فیزیکی ندارند و فقط از رنگهای مختلف نور تشکیلشدهاند، نشستهاند. اندکی دقت برای فهمیدن اینکه این موجودات حتی در کنار هم حضور فیزیکی ندارند، کافی است. فقط طرحی از اندام آنها در قالب نوری متراکمتر از مانیتورها در آن فضا وجود دارد. در میانه فضا موجود دوپای دیگری شبیه به همانها اما در قالب یک فرد بزرگسال در حال حرف زدن است. تراکم نور اندام او از بچهها کمتر است و به رنگ بژ میزند:
- جلسه گذشته راجع به سیر تغییر انسان از نئاندرتال تا انسان خردمند صحبت کردیم. اگر یادتان باشد انسان خردمند در دو مرحله دچار تحولاتی در اندازه مغز خود شد. کسی میتواند بگوید چه زمانی؟
- استاد چرا وقتی چیپ تمام این اطلاعات را توی مغزهایمان داریم، باید اطلاعات آنها را غیرفعال کنیم و اینها را بهزور حفظ کنیم؟
- اگر تا پایان همین کلاس صبر میکردی دلیلش را میفهمیدی، جانم؛ اما برای اینکه حواست را به درست بدهی، چون هنوز هم تکنولوژی کاشت میکرو تراشهها دچار نقایصی است و ما نیاز داریم تا دانش آموزان نابغه و آیکیو بالایی مثل شماها، این اطلاعات را در مغزشان هم ذخیره داشته باشند.
- اما استاد این خیلی مسخره است که هنوز شیوه آموزش ما مثل دویست و پنجاه سال قبل است.
- بله مسخره است. من هم خودم به این شیوه نقد دارم؛ اما شیوه آموزش همین است و شما هم بهجای بحث کردن با من میتوانی به سؤالی که اول پرسیدم پاسخ بدهی، یا اینکه دوباره این درس را با خودم بگذرانی.
دانشآموز دیگری شروع میکند به توضیح دادن:
- استاد یکبار وقتی خوردن غذای پخته را یاد گرفت، معده انسان اولیه کوچک شد و موجب افزایش حجم مغز او شد؛ یکبار هم وقتی فعالیت انسان خردمند با پیشرفت تکنولوژی کاهش پیدا کرد، حجم ماهیچههای اندام او کم شد، همزمان با همهگیر شدن ویروسهای آزمایشگاهی، انسانها مجبور به از بین بردن موهای بدنشان شده بهاینترتیب افزایش مجددی در حجم مغز ایجاد شد، بهگونهای که آیکیوی انسان را از متوسط ۱۰۰ به متوسط ۲۰۰ افزایش داد.
- ممنونم عزیزم. این مغز جدید بهمرور قادر شد تا فرکانسهای متنوع اطراف خود را درک کند. انسانهای خردمند صدسال پیش، قادر نبودند تا صور مادیای که به شکل صدا و انرژی در اطرافشان زندگی میکردند، ادراک کنند. آنها حتی قدرت تله پورت یا حضور همزمان در دو زمان را نداشتند. محدودیتهای مغزی انسان خردمند موجب شده بود تا او بتواند فقط در یک نقطه از زمان حضور خود را درک کند. برای جلسه آینده چند فیلم تاریخی از زندگی انسانهایی که در ابتدا، میانه و اواخر قرن بیست و یکم زیست میکردهاند برایتان ارسال میکنم تا مطالعه و تفاوتهای آنها را انسان امروز بیان کنید. اگر سؤالی ندارید، کلاس بعدی نیم ساعت دیگر تشکیل خواهد شد. ضمناً یکبار دیگر ببینم همزمان با تدریس من در زمانها یا مکانهای دیگری سیر میکنید مجبور میشوم به مدیر اطلاع بدهم تا محدودکننده فرکانس برایتان نصب کند. پس لطفاً خودتان احترام خودتان را داشته باشید. روزبهخیر.
حضور استاد مثل لامپی که خاموش شود، از کلاس قطع میشود.
- خیلی استاد بیسواد و احمقی است. اصلاً حوصلهاش را ندارم.
- تا بوده همین بوده. ظاهراً نظام آموزشی قرار نیست هیچوقت تغییر کند.
- پدرم میگفت نقطه شروع جنگ ویروسی را کشف کردهاند. اگر اینطور باشد، برمیگردند به گذشته و اصلاحش میکنند. آنوقت دوباره میتوانیم روی زمین زندگی کنیم. تازه معلوم نیست که دیگر مجبور باشیم سال دیگر هم این احمق خرفت و این خزعبلات را تحملکنیم.
یکی از بچهها روی صفحه مانیتور بقیه بچهها فیلم کوتاهی از یک زن و مرد برهنه در حال نزدیکی ارسال میکند. بچهها میخندند. یکی از بچه میپرسد:
- این چیست که بهش آویزان است؟
صدای خندهها بلندتر میشود.
- احمق یعنی تو هیچوقت از اینها ندیدی؟
- نه … آدمها مثل گربهها جلویشان دم داشتهاند؟
دوباره صدای غشغش خنده توی کلاس میپیچد. یکی از بچهها از فرط خنده خودش و مانیتورش را خاموش میکند و از فضا حذف میشود. فرستنده فیلم برای بچه دیگر توضیح میدهد:
- آن زمانها آدمها جنسیت داشتند؛ یعنی مثلاً ممکن بود تو دختر باشی من پسر. بعد پسرها از اینها داشتند. دخترها از آن گردها با سوراخ.
صدای خندهها بالا میگیرد:
- بعد اینطوری بچهدار میشدند. توی یکی از کتابهای تاریخی خواندم که این کار را برای لذت بردن هم انجام میدادند.
- یعنی چه جور لذتی؟
- شاید شبیه پرواز کردن، نمیدانم. من که امتحان نکردهام.
- چرا دیگر از اینها نداریم؟
- چون وقتی آمدیم مریخ زندگی کنیم، باز یک ویروس لعنتی توی دستگاههای تناسلیمان فعال شد و روزبهروز آدمها را کشت. ببینید تاریخی که من درس میدهم چقدر جذاب است. اصلاً خودم باید معلم تاریخ بشر شوم.
یکی از بچهها سر بزرگ و بیمویش را بهطرف مانیتور خم میکند و بهدقت به تصویر نگاه میکند:
- این دو تا سوراخ ریزها چشمهایشان بوده؟
- آره بابا. چشمهای آدمها خیلی کوچک بوده و یکی از نقطهضعفهای جدیشان. طفلکیها خیلی چیزها را نمیدیدند. فکر کن! چقدر زندگی سخت بوده.
- اما اگر پدر احمق تو و آن دانشمندان بیشعورش برگردند و گذشته را تغییر دهند، ممکن است باز چشمهای ما ریز شود.
بچه فیلم قدیمی دیگر از نزدیکی دو تا آدم دیگر را روی مانیتورها پخش میکند و با شیطنت میگوید:
- بهجایش میتوانیم از این کارها بکنیم.
با طنز و شیطنت در حال تقلید صدای آهواوه فیلم است که معلم در کلاس ظاهر میشود:
- خب عزیزم! مثلاینکه جز سؤالات احمقانه، هنرهای دیگری هم بلدی! آنهم سرقت از آرشیوهای محرمانه.
معلم به ساعدش نگاه میکند و چیزی را روی دستش لمس میکند. حصاری دور بچه و مانیتورش ظاهر میشود.
- استاد شوخی میکردم. استاد این فیلمش توی دارک مَتِرز پخش شده. من از جایی سرقت اطلاعات نکردهام.
- این توضیحات را به اداره امور رسیدگی به اطلاعات شهروندان میدهی.
معلم چیز دیگری را روی دستش لمس میکند و بچه و مانیتورش هر دو ناپدید میشوند.
- خب برویم سراغ ادامه بحثمان.
6 پاسخ
ایول! خیلی خوب توی یه داستان خیلی کوتاه قضیه رو نشون دادی، 😍😍
ولی از اونجایی که من همون اول عاشق این ایده ت شده بودم دست داشتم داستانش طولانی تر باشه و به جای اینکه اطلاعات مربوط به اتفاقاتی که در طی دوره طولانی از طریق یک کلاس بازگو بشه (که البته این هم جذاب بود) از طریق رویداد های هیجان انگیزتر گفته بشه تو مایه های یه رمان سایفای طور.😍💗😍
🧡💚💛💜💙🤎🖤🤍
❤🧡💛💚💙💜🤎
خیلی خوب بودددد❤️❤️😻😻یکی از موضوعاتی که همیشه منو جذب و هیجان زده میکنه پیشرفت تکنولوژی و یا زندگی و موجودات در سیارات دیگه هست🤩🤩😻😻 عالی بود
🧡💚💛💜💙🤎🖤🤍
❤🧡💛💚💙💜🤎