خی خی: فرشته آرزوها (قسمت سی و چهارم)
آیسا شیشه نصفه جین و کاغذهایی را که از لای یکی از پوشههای مدارک گاوصندوق احد بیرون ریخته بود، برداشت و رفت روی تخت نشست.
آیسا شیشه نصفه جین و کاغذهایی را که از لای یکی از پوشههای مدارک گاوصندوق احد بیرون ریخته بود، برداشت و رفت روی تخت نشست.
سلام آره. چی شد؟ رو زمینی یا تو فضا؟ خوبم. میای بریم پیادهروی؟ الآن؟ «ساعت دوازده و نیم نصفهشب؟» تو همین کوچه خودتون چند بار
عطیه تمامروز گوشه ذهن آیسا نشست و در میان شلوغیِ کارهای او در خاطرات گذشته خود و حرفهای حمیدرضا غرق شد. آیسا که بهاندازه کافی
خی خی جونم؟ کجا بودی از صبح؟ چرا این قدر داغونی؟ چیزی شده؟ نه بچه جون. گرمازده شدهم… اما خیخی دروغ میگفت. واستا الآن درجه
حمیدرضا با تعجب به مادرش نگاه کرد. لباس گشاد قدیمی، بدون صندل روفرشی، موهایی که شلخته روی شانهاش جمع شده، بدون ماتیک، با ریملهایی که
آقا من همه ش فکر میکنم این آهنگه رو آرمان داره واسه عطیه میخونه … خیلی آهنگشو دوست دارم … جفت من جور شد
آیسا جواب داد: باشه. «یعنی چه سورپرایزی داره؟ مهم نیست. حالا یه چیزی داره دیگه… تولدت نیست؟ سالگردی مالگردی؟ هیچی؟ من بازم به این حافظه
حمیدرضا زنگ زد و گفت برای نهار نمیآید. آیسا هم از خدا خواست، گفت صفیه نهار را بیاورد توی اتاق بخورد. گویی هیچکدام از حرفهای
خیخی از آیسا پرسید: خانم آیسا ملهوف هنوز هم میخوای جای خانم عطیه سوخته دل زندگی کنی یا میخوای برای همیشه برگردی به زندگی خودت؟
آیسا و حمیدرضا کل راه برگشت از خانه عمید با هم حرف چندانی نزدند. عطیه منتظر بود تا حمیدرضا حرف آرمان و مارال را پیش
عطیه با تمام غرغرهای آیسا که هیچوقت به هیچکس بعد از اولین قرار، اول او پیام نمیدهد، به حمیدرضا اس ام اس داد: چه خبر؟
صدرالدین که علاقه عطیه را به راک ایرانی دیده بود، داشت راجع به چگونگی ترکیب شش مقام موسیقی سنتی فرارود و ایجاد هارمونی بین بربط