پیرمرد هرروز به بهانه آب دادن گلدانها به تراس میرفت و دختر جوان خانه روبهرویی را دید میزد. دختره پردهها رو کنار میزنه و صبح تا شب با لباسهای لُختی و رنگی میشینه پشت میزش. جز من که کسی اینجور دید نداره به اتاقش. شبها وقتی مادر بچهها سمعکهایش را درمیآورد و کنارش میخوابید، پیرمرد در عالم ِرؤیا با دختر خانه روبهرویی همبستر میشد. چند بار به سرش زده بود به دخترک پیشنهاد کند صیغهاش بشود؛ اما فرصتی پیش نیامده بود.
زن و شوهر جوانی بهتازگی به آپارتمان همکف رو به روی خانه پیرمرد نقلمکان کرده بودند. از همهچیز محله و خانهشان رضایت داشتند، الا سروصداهای روزانه دختر تنهای طبقه بالایی. همچین گرومپ و گرومپ و قژوقیژ میکنه رو سقف ما که انگار چارپای سُم دار نگه میداره تو خونه ش. بیانصاف نباش عزیزم، بیشتر وقتا سکوت محضه فقط. مرد جوان یکبار دخترک تنهای طبقه بالایی را دم در ورودی دیده بود. به نظرش شخصیت کنجکاو برانگیزی رسیده بود. زن جوان اما اصلاً از او خوشش نیامده بود. دخترک به سردی جواب سلامشان را داده و بدون آنکه نگاهشان کند راهش را کشیده و رفته بود. دخترک بعد از سقوط هواپیما و از دست دادن خانوادهاش، دیگر حوصله رفتوآمد نداشت. خارج از دنیای کتابهای تخیلی یا پرسه زدن در سِکِند لایف[۱]، فقط یک چیز دیگر بود که حالش خوب را میکرد: حرف زدن با درخت اقاقیای پشت پنجره؛ اما خیلی وقتها از دست پیرمرد فضول همسایه روبهرویی که با پیژامهی راه دارش روی تراس ظاهر میشد و برای او که صبح تا شب پشت کامپیوترش سنجاق شده بود، به تأسف سر تکان میداد، مجبور میشد پرده را بکشد. عضویت در سِکِند لایف اولش برایش یک شوخی بود، اما بعد از مدتی تبدیل شد به بهانهای برای تحمل تنهایی. آواتارش سِنتور بود، موجودی افسانهای اساطیر یونان، نیم اسب و نیم انسان.
پسربچه توی راهپلهها با هیجان برای دوستش از دیدن ستارههای قنطورس حرف میزد. واسه اینکه ببینیش باید بری جنوب. یعنی واقعاً شکل اسبه؟ پسربچه کتابی را که از داییاش هدیه گرفته بود باز کرد. ببین، اینا پاهاشه، اینا سر و شونه اش دیدی؟ دوستش شانههایش بالا انداخت. نه من هیچوقت نمیتونم این چیزا رو ببینم. حالا تو اسب دیدی یا ستاره؟ بابا باید تصور کنی. اسب واقعی که نیست توی آسمون. پس چرا اینقدر خوشحالی؟ اینا رو که میشد همینجام دید، تازه تلسکوپ هم نمیخواست. پسربچه کتاب بزرگ و سنگینش را توی بغل گرفت. به نظرم این دفعه سرت کلاه رفت. نخیرم کلاه نرفت. خیلی با داییم و بابام بهم خوش گذشت. داییم میگه اگه از یه جا قرار باشه موجود فضایی در بیاد، همین قنطورسه. دوستش از نردهها سر خورد. حالا که هنوز در نیومده، دفعه بعد اگه بابات توی معامله اش سود کنه میخواد واست چی بخره؟ پهباد مویک ۲ پرو کمبو. این خیلی گرونه امکان نداره بخره.
چند روزی بود که دخترک پرده پنجرهاش را کشیده بود. پیرمرد دلواپس شده بود. مرد! بس کن! اون گلای بیچاره خفه شدند بس که آبشون دادی. ساقههای گلهای حنا از آب زیاد زرد شده بودند. مرد پردهها رو چرا باز میکنی؟ مشرف داریم نامحرم میبینه توی خونه رو. حالا که توجه حاجخانم را جلب کرده بود، مجبور بود صبر کند تا او برود دستشویی و بعد به گلها سر بزند. هنوز میشد از بوتههای سالم گل حنا قلمه گرفت؛ یعنی کجاست؟ یک روز وقتی دید همسایه طبقه پایینی دختر دارد پیاده میرود بهطرف سر کوچه، لباس تنش کرد و با هر بدبختیای بود خودش را به مرد جوان رساند. دیدم یک هفته ای هست اومدید این محله، خواستم خوشامدی بگم. بله تشکر، چند بار عرض ادب کردم خدمتتون وقتی پشت پنجره بودید. مزاحم که نیستم؟ نه دارم میرم نونوایی این بغل نون بگیرم. خوبه، منم داشتم میرفتم همونجا. با هزار مکافات صحبت را کشاند به دختر همسایه و بالاخره فهمید، دخترک هنوز همان بالاست و تازگی زیاد سروصدا راه می اندازد؛ یعنی ازدواج کرده؟ رویش نشد بپرسد چه جور سرو صدایی و فکرش از جفاکاری معشوق به هزار راه رفت.
دخترک چند روزی بود میترسید سِکِند لایف بازی کند. این بازی باعث میشه توهم بزنم. حالم داره روز به روز بدتر میشه. دلش برای درخت اقاقیا و روشنایی روز تنگ شده بود؛ اما احساس میکرد پاهایش سنگین شده. اینا همه ش توهمه. شاید از نشستن زیاده. مطمئنم توهمه. شایدم نباید دیگه کافکا و هدایت بخونم. بهسختی از جایش بلند شد و بااحتیاط بهطرف پنجره رفت. بار آخری که بهقصد باز کردن پنجره از جا بلند شده بود، میز کامپیوترش را واژگون کرده و کلی مصیبت کشیده بود تا همهچیز را برگرداند سر جای اولش. همسایههای طبقه پایینی هم خیلی بی اعصاب بودند. به کوچکترین صدایی، زن همسایه میآمد توی راهرو و داد میزد چه خبره اون بالا. این یه جور پریشون پنداریه، همه اینا فقط توی تصوراتمه. هیچی وجود نداره. زن همسایه زیادی بی اعصابه. من سروصدا نمیکنم. شایدم اصلا با من نیست.
پدر به قولش وفا کرد. پسربچه هم قول داد که فقط توی سفر و بیرون شهر از پهبادش استفاده کند، اما گاهی شیطنت میکرد و یواشکی روی پشتبام از خانه مردم عکس و فیلم میگرفت.
پنجره خانه دخترک بازشده و پردههایش کنار رفته بود، اما از خودش خبری نبود. از آبیاری مداوم روزهای گذشته فقط گلهای زبان در قفا جان سالم به دربرده بودند. ظهر توی چای نبات حاجخانم قرص خواب ریخته بود تا راحت بتواند به گلها سر بزند؛ اما فقط پنجره باز بود و باد با پرده قایم باشک بازی میکرد. آنقدر پشت پنجره نشست تا خوابش برد. دخترک را دید که توی تن جن اسیرشده. از خواب پرید. سیاهی مبهم و بزرگی پشت پنجره دید. چشمهایش را مالید. صورت دخترک روی تن موجودی عجیب سوار بود. حاجخانم از خواب بیدار شد. تنم کوفته شده. نمیتونم از جا بلند شم. بیا کمکم کن، آقا. پیرمرد کورمالکورمال بهطرف تخت خواب زنش رفت. دستش را گرفت و به دستشویی برد. برگشت پشت پنجره خبری از دختر نبود. پنجره بستهشده بود. چراغ اتاق خاموش بود.
دختر به روانپزشک زنگ زد. الکل یا مواد مخدر مصرف میکنید؟ گاهی. روانپزشک به او گفت مصرف هر دو را قطع کند و اگر توهماتش را بهصورت ادراک واقعی احساس میکند و در دنیای بیرون میتواند آنها را ببیند، برای بررسی بیشتر حضوری مراجعه کند. دختر رفت سراغ کمد لباسهایش. شلواری برداشت تا بپوشد. پاهایش را پیدا نمیکرد. پایین تنش چند تا پا میدید. چشمهایش را مالید، اما حتی دستهایش یاری نمیکرد تا شلوارش را بپوشد. باید زنگ میزد اورژانس. خودش بهتنهایی از پس خودش برنمیآمد.
پیرمرد دوباره آن موجود عجیبوغریب را دید. ماجرا را به مادربچهها گفت. مرد! اصلاً تو چرا چشمت توی خونه دختر مردم باشه که این چیزا رو ببینی. از این فاصله با این چشمای کور تو، چه حرفا میزنی. اگه جن باشه چی؟ من خوابشو دیدم. پناه بر خدا، پس پردههای ما برای اینکه شما زاغ سیاه دختر همسایه رو چوب بزنی، طاق تا طاق، باز میگرده؟ پیرمرده سه باره صورت دختر را در آن موجود عجیب و غریب دید.
زن جوان باز رفت توی راهپله و فریاد کشید. خانوم خوب نیست بخدا اینطور صداتو میندازی رو سرت. همین روزاست که همسایه طبقه سوم و چهارم برای من و تو هوار بکشن. من موندم این چی کار میکنه؟ بابا اصلا روزی چند بار توی خونه اش نجاری میکنه! تو چی کار داری.
پلیس آمده بود دم خانهشان. فهمیده بودند پهباد مال اوست. ببین چه پسر بدی هستی! دفعه بعدی پهبادتو میگیرن میبرن دیگه پس نمیدنا! خود دانی. پدر قول داد آخر هفته او را ببرد سفر طرف غرب. حالا فقط باید دو روز صبر میکرد.
دختر با خودش کلنجار میرفت. باید به اورژانس زنگ میزد. باید کسی میآمد به کمکش. من واقعاً دارم اینا رو میبینم. یکبار وقتی پنجره باز بود، پیرمرد را دید. اگر توهماتش واقعی بود پیرمرد باید کاری میکرد؛ اما پیرمرد بلافاصله از پشت پنجره رفت کنار. پس من هیچیم نیست. اگه چیزیم بود باید تعجب میکرد. نه؟ این روزها پیرمرد مدام پشت پنجره بود. بار آخر که پیرمرد را دید برایش دست تکان داد. شاید نباید براش دست تکون میدادم. واسه همین چشاش گشاد شده بود. من همیشه پنجره رو روش میبندم. اگه کسی یه موجود عجیبوغریب ببینه ازپشت پنجره فرار نمیکنه، داد میزنه هوار میزنه، بقیه رو صدا میکنه، نه؟
دیگر نمیتوانست به زنش چیزی بگوید. عصبانی میشد. دوباره به سراغ همسایه تازه رفت. صداهاش که خیلی مشکوکه. انگار شرق و شرق میکوبه روی کف. به ولله قسم جنی چیزی این دختره رو تسخیر کرده. زنم هم میگه این خونه پر انرژی منفیه، من میگم زنگ بزنیم به پلیس. پلیس باور نکرد. پیرمرد ول کن نبود. جوان نمیدانست جدی بگیرد یا نه. خودش هم کنجکاو شده بود. شاید یه حیوونی چیزی نگه میداره اون بالا. خب شمام چشاتون ضعیفه حتماً. به زنش گفت. همسایه بالایی خانومه، من خودم حواسم بهش هست. تو سرت به کار خودت باشه. خوشم نمیاد آیندهات بشه مثه این مرتیکه پیری هیز که یه بند پشت پنجره است. خدا به زنش صبر بده. چه دلی داشته اینهمه سال. مرد جوان روی صداها حساس شده بود. گویی صدای پای اسب باشد که توی خانه راه میرود. آرام و محتاط. آخه مگه یه آدم روزی چند بار وسیله جا به جا میکنه؟
پیرمرد جوان را راضی کرد که بروند سراغ دخترک. جوان زنش را فرستاد دنبال تفریح موردعلاقهاش: خرید. پیرمرد هم قرص بیشتری ریخت توی نباتداغ پیرزن. چوب برای چی برداشتین حاج آقا؟ اگه جن باشه چی؟ خب قران هم بر میداشتین، قشنگ میشدیم جنگیر. پیرمرد قرآن کوچک توی مشتش را به جوان نشان داد. جوان زنگ در را فشرد. بار دوم فشرد. کیه؟ همسایه هاتون خانم، نذری آوردیم و به چوب پیرمرد نگاه کرد و نخودی خندید. صدای مهیب تق و تق حرکت اسب روی سنگفرش آپارتمان. حالا جوان هم ترسیده بود. مچ قران به دست پیرمرد را محکم چسبید.
وقتی به هوش آمدند، زن جوان و همسایههای طبقه بالا داشتند نگاهشان میکردند. دختره کو؟ خانه از اسباب و وسیله خالی بود. مرد جوان شلوار به پا نداشت و شلوار پیرمرد تا سر زانوهایش پایین بود. زن جوان مانتویش را روی نیمه عریان شوهرش انداخت. از چشمهایش ماده مذاب بیرون میریخت. شما بپوش بریم دختره رو توی خونه خودمون بهت نشون میدم. پیرمرد خودش را جمع و جور کرد. همسایهها سرشان را به تأسف تکان میدادند و مستقیم به آنها نگاه نمیکردند. کنار پیرمرد روی زمین چیزی شبیه به شیر غلیظ شده ریخته بود. بخدا یه موجود عجیب غریب اینجا بود. این دختره جنی چیزی بود. تمام این دیوارا کتابخونه بود. تمام اینجاها پر از نقاشی های عجیب و غریب بود. بنده خدا داشت اسباب کشی میکرد، لعنت به آدم مریض احوال.
پسربچه پهبادش را از میان دیوارهای تنگه شیرز بالا و پایین میکرد. روز قبل یک گله اسب وحشی را دیده بود که مثل بز کوهی از صخرهها بالا و پایین میرفتند و توی فرورفتگیها و غارهای کوه پنهان میشدند. دایی گفته بود اسب وحشی از صخره بالا و پایین نمیرود. پدر گفته بود بزها گلهای حرکت نمیکنند؛ اما او آنها را دیده بود. حالا هم پیدایشان کرد. فقط یکی بود. پهباد را تا میتوانست پایین برد و روی آن زوم کرد. اسب به دوربین نگاه کرد. صورت یک دختر بود. پسربچه از جا پرید. کنترل پهباد از دستش خارج شد و تا توانست آن را به تعادل برگرداند، قلبش به سینه کوبید. لعنتی، آنقدر هیجانزده بود که بازهم دکمه ضبط را فشار نداده بود. حالا بازهم میگن خیالاتی شدم!
[۱] https://secondlife.com/
زندگی دوم، یک دنیای مجازی است که در آن کاربران کامپیوتر میتوانند یک شخصیت مجازی بسازند و زندگی مجازی را تجربه کنند.
12 پاسخ
چه خوببببب که ادامه اش دادین😻😻😻❤❤❤🤩🤩🤩 خیلی خوب بود دوسش داشتم😻😻 از تصویر سازی هاتون لذت می برم همیشه❤❤یک غلط تایپی دیدم اما چون خیالم از سارا و ملیحه راحت بود دخالت نکردم تو اون حوزه😂🙈
💓💓💓
👌👌😍😍
😍😍مرسی که میخونی
😍😍😍
عاااالی بود😍😍لینک قسمت اولشم بذارید❤
.
“ماجرا را به ماربچه ها گفت” مادر بچه ها.
.
“من همیشه پنجره رو روش مبیندم” میبندم.
.
دختر وقتی به روانپزشک زنگ می زنه، روانپزشک میپرسه الکل مصرف “می کنید”؟ که ظاهرا منظورش با خود دختره اما بعد میگه مصرف الکل رو قطع “کنه” که ظاهرا ی سوم شخصی منظورشه…
اینطوری نباید باشه: الکل مصرف می کنید؟مصرف الکل را قطع کنید. یا اینطوری: الکل مصرف می کند؟ مصرف الکل را قطع کند، یا من دارم اشتباه می کنم😅
😍😍😍
خیلی خوب بود عالی بود – ( قلب قلب قلب )
چقدر من عقلم از داستانات ( دست روی چشم از خجالت )
I like this one so much
🧡🧡
نيگا خب… من اصلا ازينا هيچي نميفهمم. الان اصلا خود قنطورس يعني چي؟ نميشه زيرنويس كنين حداقل؟ خب ما خنگيم🤣🙈عادت كرديم توضيح بدين برامون
😂😂😂