English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

پس از تاریکی

۱۴۰۰-۰۲-۲۲

 

پس از تاریکی، نوشته هاروکی موراکامی، ترجمه مهدی غبرایی، انتشارات کتاب سرای نیک، ۱۳۸۸، ۱۹۶ صفحه.

  • داستان طرح: دختری نوزده ساله به نام مری آسایی،یک شب تا صبح را از خانه بیرون میماند و افراد مختلفی را ملاقات میکند.
  • شخصیتها:
    • ماری آسایی (با توجه به توضیحی که تاکاهشی میدهد، به نظرم باید اسمش مِری ترجمه میشد تا با اِری هم آوا باشد و یک حرف با هم متفاوت باشد)؛ ۱۹ ساله، در دانشگاه مطالعات خارجی، زبان چینی میخواند، چند روز آینده برای ادامه تحصیل به چین میرود، لباسها و ظاهری پسرانه دارد، زیبا نیست، ظریف است اما در نهایت دختر خانواده دار و محترمی به نظر میرسد. از باب انتخاب رنگ هم اشاره زرد بودن به کفشهای کتانی مری، آن هم سه بار، به نظرم باید عمدا باشد. یعنی احتمالا رنگ ها هم در این رمان به طور معناداری انتخاب شده اند.
    • اری آسایی : خواهر بزرگتر مری، دو سال بزرگتر است پس الان ۲۱ ساله است؛ خیلی زیباست؛ در مجلات مد مدل بوده و الان دو ماه است که خوابیده؛ تمام فضایی که مری در آن توصیف میشود سیاه و سفید است؛ خودش هم به سفید برفی با موهای سیاه توصیف میشود؛ پیژامای آبی به تن دارد؛ باز هم به نظرم عمد وجود دارد در انتخاب رنگها .
    • تتسویا تاکاهشی، ترومبون میزند، میخواهد به زودی موسیقی را رها کند و حقوق بخواند (ما میخوایم حقوق رو رها کنیم بیاییم سراغ هنر، این بچه جاده رو داره برعکس میره 😂 وسط رمان چند بار بهش گفتم داداچ داری اشتب میزنی! بمون سر همون ترومبونت به ابرفرض، ولی خب به قول موراکامی صدا نمیرسه تلاش نکن)؛ همکلاسی و هم سن اری آسایی است یعنی دو سال از مری بزرگتر است. دو سال پیش مری و اری را توی یک پول پارتی یا مهمانی استخری چیزی دیده. به نظرم رنگهای سبز و نارنجی هم در شخصیت پردازی تاکاهشی عمدا انتخاب شده. به طور پاره وقت در هتل عشق برای کائورو کار میکند.
    • کائورو : مدیر هتل عشق؛ زنی تنومند و درشت، با شخصیتی با ثبات و مقتدر؛ شلوار نارنجی و تاتوی عقرب قرمز روی شانه اش معانی نمادین دارد. اشتراک نارنجی در شخصیت پردازی او و تاکاهشی هم به نظرم تصادفی و بدون فکر نباید باشد.
    • کوموگی در هتل آلفاویل کار میکند. سه سال است از چیزی در حال فرار است. موهای قرمز رنگ کرده دارد.
    • کوروگی
    • مرد بی چهره
    • مرد چینی قواد زن تن فروش
    • تن فروش چینی؛ ۱۹ ساله.
    • شیراکاوا و زنش: در یک شرکت آی تی کار میکند؛ تن فروش چینی را او کتک زده؛ رنگ نقره ای و خاکستری، در شخصیت پردازی او با فیلم آلفاویل رابطه بینامتنیت پیدا میکند. همه چیز او سیاه و سفید است. بی احساس بودنش و تخصصش در کامپیوتر هم تداعی کننده فضای و صحنه پردازیهای فیلم آلفاویل است.
  • راوی: دانای کل خاصی که به شیوه اول شخص جمع روایت میکرد.
  • زمان: از ساعت ۱۱:۵۶ شب تا ۶:۵۲ صبح ؛ تاریخ نامشخص اما با توجه به اشاره کوروگی به زلزله کوبه که سال ۱۹۹۵ رخ داده و زمان انتشار خود کتاب سال ۲۰۰۴، باید چیزی بین سال ۹۸ تا ۲۰۰۳ باشد. تاریکی هوا حوالی ساعت ۶ صبح و اشاره به زمان خرید کریسمس، هم بیانگر این است که احتمالا در پاییز حوالی دسامبر داستان رخ میدهد.
  • زمان مندی: خطی
  • مکان: پایین شهر توکیو
  • ژانر: (اگر بخش اری را خواب در نظر بگیریم، و تمام اشارات مربوط به آن جهان دیگر را استعاره: واقع گرا؛ اگر آن را همانطور که کتاب هم گفته شده سیاه چاله ها یا حفره ای در نظر بگیریم که گاهی ما را به درون دنیاهای موازی میکشد، فانتزی) .
  • پایان باز.
  • آسان نویس.
  • فضای داستان شبیه به داستانهای آخرالزمانی بود؛ اما چون این فضا فقط به سبب رخ دادن اتفاقها در شب ایجاد شده بود، به نظرم کلیت ماجرا را باید داستانی تلقی کرد که با جهان تجربی برابر است.
  • مدرن عینی است. به نظرم رگه هایی از پست مدرن هم داشت.
  • حتی فکر میکنم تمثیل مدرن هم بود؛ چون با پیچ و خم زیاد بین دریافت استعاری و دریافت واقعی ما را به پیش و پس می لغزاند.غلبه استعاره و مجاز در بیان رخدادها و توصیف شخصیتها. تقریبا هر چیزی در رمان از موسیقی، اشاره به فیلمها، نقاشیها، رنگها، اعداد و ظاهرا حتی اسامی (دوستی میگفت که معنای اسم شیراکاوا سفید آب سفید یا رودخانه سفید همچنین چیزی است، من تایید نمیکنم، نقل قول میکنم) کارکرد استعاری دارد یا میتوان از آن خوانش نمادین داشت. دغدغه شناخت شناسی داشت. پرسشی.
  • تقابلها: خواب و بیداری از هم بارزتر بود آن هم در معنای استعاری و نمادین. زن و مرد. تابعان و ناقضان قانون. ثروتمند و فقیر.
  • رابطه بیامتنیت/متن آمیختگی :
    • با تولیدات ادبی و رسانه ای دهه ۶۰ میلادی تا ۸۰ میلادی
      • موسیقی: پنج نقطه پس از تاریکی، آهنگهای گروه تاور آو پاور، مور از مارتین دنی، بانوی آراسته از دوک الینگتن، حسادت از پت شاپ بویز، نمیتوانم پی اش بروم، هل و اوتز، ایوو پوگورلیچ ( که در ترجمه فارسی به غلط تایپ شده بود)، لاوی استوریِ فرانسیس له که مترجم به اشتباه نوشته لای! کانتاتای اسکارلاتی : براین آساوا؛ ساوثرن ال استارز، سانی مون برای دو نفر، سانی رولینز،
      • فیلم: آلفاویل؛ مهمترین بعد متن آمیختگی داستان با فیلم آلفاویل است که فیلمی راجع به جوامع تکنولوژی زده آینده است. جامعه ای که داشتن احساسات و مجرمانه تلقی میشود و تماما توسط ابرکامپیوترهایی به نام آلفا سیکستی اداره میشود، تصویر پردازیها بخصوص تصاویری که مربوط به صحنه های اری آسایی بود به شدت به صحنه های این فیلم شباهت داشت.  فیلمهای ژان لوگدار، بلید رانر از ریدلی اسکات، لاو استوری آرتور هیلر.
      • کتاب: ماشین زمان ازج هر ولز.
      • نقاشی، آثار ادوارد هاپر که از دهه هشتاد به این سو توجه منتقدان را به خود جلب کرد.
    • با نیومرولوژی، نظریه های ارتعاش اعداد، اعداد مربوط به ماجرای اتاق دختر چینی معنادار به کار رفته شماره اتاق ۴۰۴ مجموع آن میشود ۸؛ ساعت دریافت کلید ۱۰۵۲ ، مجموع اعداد میشود ۸ ، عدد ۸ با سترن یا زحل مرتعش میگردد و دنیای جالب و مفصلی دارد. ساعت ۱۰٫۴۸ دقیقه که جمع آن میشود ۴ با اورانوس مرتعش میشود و نماد واقیع ناگهانی و رفتارهای غیرمحافظه کارانه است. دوباره در فصل ۱۴ عقربه های ساعت آپزخانه شیراکاوا ساعت ۴:۳۱ دقیقه را نشان میدهند؛ مجموع اعداد ۸ (برای مثال تسلا از ارتعاش اعداد ۴ و ۸ و ۲ گریزان بود و در عوض علاقه عجیبی به اعداد ۳، ۶ و ۹ داشت و باور داشت این سه عدد اخیر، یک کلید مخفی برای انرژی آزاد است شاگردان تسلا مثل رندی پاول و مارکو رودین و شاگرادان آنها همچنان روی ارتعاش اعداد و رموز آن در حال کارند) زوج جوان ساعت ۱۰٫۵۰ می آیند تو، مجموع عدد میشود ۶ ، با سیاره ونوس یا زهره مرتعش میشود و نشانه عشق و روابط پرشور عاشقانه است؛ در واقع من تصور میکنم موراکامی با اعداد به رفتارهای ساده زیرمتن داده و آنها را معنا دار کرده چون همین زوج که ساعت عشق در واقع وارد هتل میشوند، سرانجام اتاق ۳۰۲ را انتخاب میکنند، عدد ۵ با مرکوری یا عطارد مرتعض میگردد و نشانه ارتباط و تحرک و قابلیت تغییر پذیری اند، به طور ضمنی به زودگذر بودن رابطه عاشقانه دو جوان اشاره کرده. عدد ساعت شروع داستان و پایان داستان هم ۴ است. از ساعت ۱۱:۵۶ شب تا ۶:۵۲ صبح. هجده فصل بودن خود رمان  هم باز ناظر به همین فرضیه است که موراکامی به نیومرولوژی نظر داشته. چون ظاهرا ا زبین تمامی اعداد مرکب( در ادبیات عددشناسی یا علم تفسیر اعدا) ۱۸ سخت ترین نشانه برای تفسیر کردن است. ۱۸ سمبل تضاد مادی و روحانی است. این عدد اغلب دعوا و ستیزها و کشمکشهای تلخ خانوادگی را نشان میدهد ( برای اطلاعات بیشتر برای مثال بنگرید به علائم ستاره ای، لیندا گودمن، ترجمه فریده مهدوی دامغانی، نشر ذهن اویز)
    • با ودیک و جیوتیش و دائو و هندو بودا و جینیسم و سیکیسم و این حوزه ها( بخاطر اشاره تناسخ و زندگی بعدی در فصل ۱۵) به این ترتیب قطعا استفاده موراکامی از اعداد معنادار است.
  • تاویلها: جرم شناختی ( بخصوص جرم شناسی انتقادی و نقد جرم شناسی جریان غالب / نقد دیوارکشی میان ما تابعان قانون و آنها مجرمان؛ ) جامعه شناختی، فرهنگی، روانشناختی، فلسفی و حتی تاویلی فمینیستی. بعد فمینَن(زنانه) شخصیت های داستان بر بعد مَسکولن(مردانه) آن غلبه دارد. زنهای داستان هر یک طبقه ای از زنان ژاپن و بلکه جهان را نمایندگی میکند و به ظن من خواب مانده ترینشان همان طبقه یا گروهی است که بنابر انتظارات نظام آموزشی /فلسفی مردسالار و سرمایه داری نو معاصر رفتار میکند. از منظر زنان رمان تنوع صدایی خوبی داشت.
    • نقد ضمنی نظام آموزشی ژاپن و مقایسه آن با چین
    • نقد لایه های پنهان زندگی گروه های مجرمانه ، قوادان و تن فروشان
    • پرداختن به تفاوتهای ناشی از دو تا خواهر که در یک خانه و یک بستر بزرگ شده اند و فاصله ای که میانشان وجود دارد و دو دختر نوزده ساله که در کشورهای مختلفی با زبان و تحت شرایط خانوادگی متفاوتی بزرگ شده اند اما به هم احساس نزدیکی میکنند.
    • از خواب بودن اری میتوان تفسیرهای متنوعی به دست داد؛ نشناختن خودش، سردردگمی؛ فرو رفتن در پیله خودشناسی؛ عروسک دست بازیهای زیباشناختی نئولیبرالیسم شدن؛ مری نماینده زنان و بلکه انسانهایی که بنابر انتظارات جامعه زندگی میکنند و در صورتی که پس از رسیدن به قوه تمیز همچنان به این کار ادامه دهند در واقع با تصمیم خود به خواب فرو رفته اند. بیدار شدن ها و خواب رفتنهای او میتواند نشانگر کشمکشهایی باشد که مری با خودش دارد.
  • تعبیرهای جالب:
    • چشم ها شکل شهر را مشخص میکنند.
    • دریای رنگهای نئون، به این جا میگویند محله سرگرمی.
    • یک تراموای مشکی پرنور از خیابان رد میشود، انگار که با پنجره های مشکی ماتش دارد محله را دید میزند.
    • انگار هر سطر را گاز میزند و میجود.
    • عموم استاد دانشگاه اما بود اما یه جورایی عیاش هم بود. 😂احساس کردم راجع به خودم حرف میزنه.
    • خواهرم فرق بین ترومبون و توستر را نمیداند اما میتواند در یک نگاه فرق بین گوچی و پرادا را بگوید.
    • اما شعور یا فقدان آن تا آنجا که کارکردهای اصلی حیات باقی باشند، چندان مهم نیست.
    • در آلفا ویل داشتن احساسات عمیق مجاز نیست. پس چیزی مثل عشق هم نیست. نه مخالفتی نه طنزی همه کار را طبق فرمولهای قابل محاسبه انجام میهند.
    • طنز: یعنی در نظر گرفتن منظر واقعی یا وارونه کسی یا چیزی متعلق به کسی و کشف غرابت در آن.
    • نیمه شبها زمان به صورت خاص خودش میگذرد.
    • ماشین نویسی است با سرعتی سرسام اور، با این حال انگشتهایش کمتر میتواند به پای سرعت افکارش برسد.
    • نور تلویزیون روشن مثل نور بدر ماه که بر علفزار متروکی بتابد، اتاق را روشن کرده است.
    • همه چیز در اتاق بدون استثنا کمابیش تحت تاثیر نیروی مغناطینسی است که تلویزیون میپراکند.
    • نور کور کننده لامپهای مهتابی سقف به ته گودال دریایی که در آن به خواب رفته، رخنه نمیکند.
    • مثل جانوران در حال استتار از نفسهای خود کاسته، دمای تن خود را کم کرده … و درهای آگاهی را به روی خود بسته.
    • سه بعد از نیمه شب، این تاریک ترین قسمت شب است و سختترین قسمتش…
    • بین خوب زدن و با خلاقیت زدن خیلی فرق است.
    • برای همین ازش دل میکنم. میخواهم در ایستگاه بعدی قطار عوض کنم.
    • بیشتر مردم از بابت رعایت ادب سوال میکنند .
    • دادگاه مثل یک مجتمع سینمایی است.
    • اما در مورد جنایتهای (باید ترجمه میکرد جرائم) با انگیزه اقتصادی یا ایدئولوژیکی باید با پس زمینه آشنا شوی،موضوع در اینجا پیچیده تر هم میشود.
    • اتفاقهایی که درباره اش داوری میشد     (در دادگاه جنایی مترجم باید از لفظ قضاوت یا دادرسی استفاده میکرد)
    • … این نظامی که شاهدش بودم، این محاکمه خودش رفته رفته ظاهر یک جور موجود خاص و عجیب را به خود گرفت. مثل هشت پا. هشت پای غول پیکری که در اعماق اقیانوس به سر میبرد. این جانور نیروی زندگی عظیمی دارد و یک دسته پای دراز و پرپیچ و تاب و در تاریکی اقیانوس پیش میرود و عازم جایی است. من آنجا نشسته ام و به این محاکمات گوش میدهم و تنها این موجود را در خیال میبینم. این موجود ده ها شکل به خود میگیرد؛ گاهی ملت است و گاهی قانون و گاهی هم شکلهایی خیلی مشکلتر و خطرناک تر از این پیدا میکند. میشود سعی کرد و پاهایش را برید، اما باز جای آنها پاهای تازه سبز یمشود. هیچ س نمیتواند آن را بکشد. خیلی قوی است و ته اقیانوس زندگی میکند. هیچ کس از جای قلبش خبر ندارد.آن وقت ترس شدیدی احساس کردم و یک جور نا امیدی ، احساس اینکه هر قدر دور بروم از چنگش گریزی نیست و این موجود، این شیء عین خیالش نیست که من منم و توتو. در حضور او هیچ آدمیزادی نه نامی دارد و نه چهره ای همه بدل به نشانه میشویم. به شماره .

(به نظرم درخشانترین بخش کل رمان همین قسمت بود. چقدر زیبا نظام عدالت کیفری را که به نمایندگی از جامعه، مجازات میکند و اعمال مجرمانه را ساده سازی و از بستر اجتماعی اش جدا میکند زیبا توصیف کرد. چقدر تعبیر هشت پا برای این نظام مناسب و  به جا بود. موجودی که در تاریکی نشسته و به تمام ابعاد زندگی آدمی دست می اندازد… ساعتها میتوان در باب این تشبیه نوشت. شاید واقعا بشود در قالب لوایتان توماس هابز، کتابی نوشت به نام «هشت پای عظیم در اعماق اقیانوس» و در آن به فلسفه، کارکرد، مداخلات و پیامدهای ناشی از مداخلات نظام عدالت کیفری نوشت! بی نظیر بود!)

  • هر یک از افراد انسان ( ترجمه بد) فرقی ندارد چه جور آدمی باشد و با چه جنسیتی، در میان بازوهای این جانور شبیه هشت پایی غول آسا گیر افتاده که او را به سوی تاریکی میمکد. میتوانی هر جور بخواهی پیچ و تابش بدهی اما در نهایت با همان چشم انداز تحمل ناپذیر رو به رو میشوی.
  • برای من فقر فقر است؛ شاید حتی نتوانم برف را هم آن جوری تلنبار کنم.
  • تنها ماندن هرگز برایم سخت نبوده
  • عزم خود را که جزم میکنیم چندان کار سختی نیست. تنها کار این است که از تن جدا شویم؛ هر آنچه ماده است جا بگذاریم و بدل به دیدگاهی مجرد عاری از جرم بشویم. با اینجام این کار میتوانیم از هر دیواری بگذریم و از افراز هر ورطه ای بجهیم. این دقیقا همان کاری است که میکنیم. به نقطه واحد نابی بدل میشویم و از صفحه تلویزیون که دو دنیا را از هم جدا میکند میگذریم و از این سمت به سمت دیگر میرویم. از دیوار که رد میشویم و از ورطه می جهیم دنیا از ریخت می افتد، شکاف بر میدارد و فرو میریزد و موقتا از بین میرود؛ همه چیز بدل به غبار ظریف خالصی میشود و در هر سو میپراکند. بعد از نو ساخته میشود. ماده تازه ای ما را در بر میگیرد. همه اینها بیش از چشم بر هم زدنی طول نمیکشد.
  • … یا خطای باصره. یا یک توهم بصری ناشی از میل ما به دیدن نوعی تغییر.
  • در کنج تاریک روشن شعورش پاره خردی بیصدا پاره خرد دیگری را فرا میخواند و موج گسترنده شان در هم می آمیزد.
  • آهنگ بیداری اش شاید کندی جنون آسایی داشته باشد اما هرگز به عقب بر نمیگردد. این نظام گهگاه دستخوش آشفتگی میشود اما گام به گام و یکنواخت پیش میرود.
  • انگار شعورش در برابر بیداری مقاومت میکند . میخواهد از دست اندازی دنیای واقعی معاف شود و تا ابد در تاریکی نرم و رازآلودی به خواب فرورود.
  • بارها و بارها میکوشد رد خاطره را بگیرد اما مثل سرنخ کوتاهی هر بار از دستش در میرود.
  • اما آن سوی پنجره چشم اندازی نیست، فقط فضای بیرنگی مثل یک فکر مجرد ناب هست.
  • اگر مردن این طور باشد که در اتاقی خالی در ساختمان اداری متروکی در به روی آدم ببندند پاک عاری از امید و رستگاری است(به نظرم از این هم ساده تر است؛ سیاهی مطلق).
  • نتیجه میگیرد این واقعیت است. بنا به دلیلی یک جور واقعیت متفاوت جای واقعیت عادی مرا گرفته است.
  • لحاف و بالش معمولی . نه نمادند و نه مفهوم. هر دو واقعی اند. به نظر نمیرسد هیچ کدام بخواهد محو شود.
  • تمنان کنان میگوید بگذار باز بخوابم. کاش به خواب عمیقی فرو میرفتمو در واقعیت قبلی خودم بیدار میشدم.
  • مردم خیال مکنند من نظرم بازم! (منظور احتمالا گِی بودن نبودنه ؟ از چه واژه بی مزه ای استفاده کرده!)
  • اما چیزی که از نظر یکی فاصله معقول است شاید برای دیگری خیلی دور به نظر برسد.
  • از نظر او من چیزی نبودم جز دیواری با خصوصیات انسان که هر وقت لازم میشد، گهگاه جوابی به او میداد.
  • از زمان بچگی کارش بازی کردن نقشی بود که برایش تعیین شده و جلب رضایت دیگران.
  • معنای خویشتن فیزیکی او در حال فرسایش است.
  • دنیا مدام و بی وقفه پیش میرود. فکر و عمل به همنوایی ادامه میدهند.
  • من با خیلی از مردها بوده ام اما به نظرم بیشترشان از ترس بود. میترسیدم کسی نباشد بغلم کند، بنابراین هیچ وقت نه نگفتم، همه اش همین. این جور همخوابی هیچ ارزشی ندارد، تنها کارش این است که هر دفعه تکه ای معنای زندگی را از بین ببرد.
  • به نظرم خاطره ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن میسوزانند. تا آنجا که به زندگی مربوط میشود ابدا مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوخت اند.
  • دو و برما علت و معلول دست به دست هم داده و ترکیب و تقسیم به تعادل رسیده. سرانجام همه چیز در جایی شبیه شکافی ژرف دسترس ناپذیر پدیدار شده ؛ چنین جایی در افصله بین نیمه شب و زمانی که آسمان رو به روشنایی میرود مدخل اسرار آمیزی به تاریکی میگشاید. هیچ یک از اصول ما در اینجا کارایی ندارد. هیچ کس نمیتواند پیش بینی کند چنین مغاکهایی کی و کجا آدمها را میبلعد یا کی و کجا آنها را به بیرون تف میکند .
  • این یکی از آن اعمال خشونت بار و خونینی است که در قسمت پنهان شهر اعمال میشود. چیزهایی از دنیایی دیگر که حالا وارد مدار دیگری شده .
  • این جور نیست که زندگی ما فقط به تاریکی و روشنایی تقسیم شده باشد، یک منطقه میانی سایه دار هم هست. کار عقل سالم تشخیص و فهم این سایه هاست.

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

نقد

قلعه‌ی سفید

نوشته‌ی اورهان پاموک، مترجم ارسلان فصیحی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۰، گوینده احسان چریکی،ناشر صوتی نوین کتاب، سال انتشار صوتی ۱۳۹۶، مدت زمان ۷ ساعت و ۱۷

ادامه مطلب »
نقد

فارنهایت ۴۵۱

نوشته ری بردبری، ترجمه معین محب علیان، انتشارات میلکان،۱۳۹۷، ۱۴۸ صفحه. نسخه اصلی کتاب ۱۹ اکتبر سال ۱۹۵۳ چاپ شده… داستان طرح: گای مونتگ آتش‌نشانی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستان کوتاه ِ صوتی

زردآلو

  متن داستان از داستان: …حتی درخت‌های این منطقه هم با درخت‌های پایین‌شهر فرق داشت… …زن آه عمیقی کشید. دیگر حتی نا نداشت که اشک

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

بازگشته

  بر پاهایش بزن. از میان شعله‌های آتش می‌نگریستم که چه خشنود و فریبکارند. و آن آهن گداخته در عمق نازک پاهای من جا می‌گرفت

ادامه مطلب »
داستان در آینه نویسندگان

هاتفی ندا در داد:

داستان دانه انسان است تا انسان هست این دانه سبز خواهد شد و سنگ را خواهد شکافت به‌سوی تو سر بر خواهید کشید. منبع: پیش

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

برنامه ریزی به روش بولت ژورنال

کارول رایدر، روش بولت ژورنال:ردیابی گذشته، ساماندهی حال، طراحی آینده،ترجمه زهرا نجاری، نشر کتاب کوله پشتی، ۱۳۹۸، ۳۱۲ صفحه. کتاب فوق العادیه برای کسایی که

ادامه مطلب »