«خب من به شما گفته بودم که درازای هر پاسخی که به سؤالتان میدهم، ده میلیون تومان میگیرم. شما بیست میلیون تومان به من دادید. سؤال اول شما این بود «آیا شوهرم به من خیانت میکند؟» پاسخ به این سؤال بله است؛ و سؤال دومتان این بود «آیا شوهرم با منشیاش به من خیانت میکند؟» که پاسخش، خیر است؛ اما… آه عجله نکنید … چون در اینجا سؤال سومی ظاهر میشود مبنی بر اینکه «شوهر من با چه فرد یا افرادی به من خیانت میکند؟» که اگر خواهان شنیدن پاسخ آن باشید باید شصت میلیون تومان دیگر به من بدهید.»
«چرا شصت میلیون تومان خانم دکتر؟» «چون شوهر شما با شش نفر رابطه دارد، بنابراین اگر مایل به شنیدن پاسخ هستید باید شصت میلیون تومان به حسابم واریز کنید تا تمام مستندات آن را در اختیارتان قرار دهم، اگر هم نه روزتان به خیر خانم، کار من تمام شد». چشمهایش دودو میزند. خانم تردید هم دارد برای ما! یکی نیست بگوید این پول، بهاندازه خرج عصبانی شدن و پرت کردن موبایلت روی زمین هم نیست! کم هم حساب کردم. با این نرخ دلار، اگر اینهمه سال بهجای دکترای جرمشناسی، متخصص چشم یا جراحی زیبایی شده بودم، از این بیشتر درمیآوردم. یا حتی اگر دکتر عمومی شده بودم که اغلب مردم پزشک عمومی را از من و امثال من دکترتر تلقی میکنند، میتوانستم مرکز زیبایی پوست بزنم و از این زنهای مدام در حال نارو زدن به یکدیگر تا میتوانستم پول بخراشم. درحالیکه ارزش مدرک دکترای عمومی از دکترای تخصصی پایینتر و معادل کارشناسی ارشد است، اما مردم مگر این چیزها را میدانند. باز خوشحالم که مثل خیلی از دوستان احمقم مفتون رؤیای هیئتعلمی شدن و کار کردن در دانشگاه نشدم و بهجای دریافت چندرغاز ماهانه و پاره کردن گلو و ترس از نظارت مداوم عناصر پنهانی که از تکتک کلمات این اساتید بیچاره توی پروندههای قطور آنچنانی مستندسازی میکنند، برای پاسخ دادن به هر سؤالی بهاندازه حقوق یک ماه آنها پول میگیرم و اینجا این منم که مستندسازی و پروندهسازی میکنم. به نظر من جرمشناسی اگر یک حسن داشته باشد، همین است که یکقدم از ذهن مرتکبان جرم جلوتری و شوهر این خانم، عجب کیسی بود. از آن روباههای باهوشی که از صمیم قلب برایشان احترام قائلم. از آن آدمهایی که به هوش و شعور اطرافیانشان توهین نمیکنند هر کاری را با دقت و ظرافت کافی انجام میدهند و برای ارتکاب جرم از قبل برنامهریزهای دقیق دارند. آدم اگر میخواهد مجرم هم باشد، بهتر است مجرمی خردگرا باشد که از پیش راجع به همهچیز اندیشیده. از این مجرمهای لمپن احمق سادهلوح که مثلاً برای زودتر گرفتن ارث پدرشان میروند او را میکشند حالم به میخورد. یکی نیست بهشان بگوید که خب ابله! اول تحقیق کن! قتل مانع ارث است! حتی اگر قصاص هم نشوی از ارث محروم میشوی، اما خب، جامعه همیشه ترکیب نامتناسبی از فراوانی تعداد احمقها و اندک بودگی تعداد باخردهاست که البته من هم خودم را جزوی از آن طبقه نادر تلقی میکنم. «کارت بکشم یا چک؟» «با عرض پوزش چک فقط تا زمانی پذیرفته میشود که من پاسخ شما را در اختیار ندارم؛ اما مستندات برای هر شش پاسخ سؤال شما حاضر و آماده است و ازآنجاییکه تردید ندارم شوک شدیدی به شما وارد خواهد کرد، احتمال اینکه بخواهید پول مرا ندهید و انتقام ناملایماتی که پس از شنیدن این پاسخ به شما وارد میشود از من، با ندادن حقالزحمهام بگیرید، بسیار بالاست، پس لطفاً کارت بکشید».
خیلی دلم میخواست با شوهرش دستبهیکی کنم و با دریافت مبلغی بسیار بالاتر به همسرش پاسخ منفی بدهم و او را از شر بلای خانمانسوزی که امروز در انتظارش خواهد بود به احترام هوش و ذکاوتش در ارتکاب جرم رهاییبخشم، اما خب قلقلکهای فمینیستی درونم اجازه نداد، تفکر سوداگرانه بر طریق هواداری زنانهام غلبه کند. خیلی دلم میخواهد صورت مردک را وقتی همسرش عکسها و مدارک را جلویش میگذارد ببینم. شاید بد نباشد به زن پیشنهاد کنم که اگر ویدیوی مواجهه شوهرش با مدارک را برایم بیاورد، پول دو تا از سؤالها را به او برمیگردانم؛ اما خب این ماه هزینههای زیادی دارم: بوتاکس پیشانیام، پاکسازی پوستم، بلیچ دندانهایم، تینتینگ ابروهایم، مانیکور و پدیکور و … آه آخر این ماه هم که لیزر و ماساژ شکلات دارم. فکر نمیکنم بتوانم بیست میلیون تومان صرف سرگرمی دیدن یک ویدئوی چنددقیقهای کنم، شاید اگر بتوانم جواب سوم و چهارمی برای پرونده خیانت آقای دکتر زنان پیدا کنم … «بفرمایید این هم رسید کارت به کارت».
هیچ وقت نمیتوانم به این رسیدها اعتماد کنم. برخلاف آن دوست احمقم که توی دانشگاه توی سر دانشجوهایش فرومیکند که جرمشناس شدن آدم را مهربانتر و نگاهش را انسانیتر میکند، من باور دارم، جرمشناس بودن یعنی شک گراییِ دکارتی در روابط میانفردی؛ یعنی وجود این اصل در زندگی واقعی که همه مجرماند مگر اینکه خلافش ثابت شود. همین اصل هم باعث شد تا بتوانم مچ شوهر زرنگ این خانم را بگیرم. اگر قرار بود به اصل برائت متکی باشم، اینقدر اعتبار و منزلت میان زنان و گاهی هم مردان شکاک و بدبینِ بیعرضه نداشتم. بهاینترتیب آنقدر آرام پرونده را از توی گاوصندوق بیرون میکشم، تا اساماس واریزی وجه روی صفحه موبایلم پدیدار شود و وقتی این اتفاق افتاد.
«خب خانم، همسر شما واقعاً مرد زرنگی است. باهوش و …» فکر کنم دارم زیادی مردک را ستایش میکنم. «و البته هیچکس نمیتواند دمش را از تله ریزبینی من نجات دهد … دفتر کار شوهر شما در این مجتمع ساختمانی قرار دارد. ازآنجاییکه این مجتمع ساختمانی سر سهنبش این خیابان قرارگرفته، پس سه تا ورودی مجزا دارد و آدم در نگاه اول فکر میکند، ساکنان بخش اداری که از این ورودی … ملاحظه بفرمایید … رفتوآمد میکنند نمیتوانند از داخل ساختمان به بخش مسکونی … یعنی این قسمت از مجتمع وارد شوند و برای این کار باید از ساختمان اداری خارج و بعد از ورودی دیگری که در قسمت پشتی و این کوچه باریک قرار دارد، استفاده کنند؛ اما شوهر باهوش شما آپارتمانی که درست پشت دفتر کارش قرار دارد، خریداری کرده و از داخل اتاق خودش، یعنی جایی که شما تصور میکنید یک کتابخانه زیباست، بدون اینکه از دفتر کارش خارج شود، به این واحد مسکونی رفتوآمد میکند. بهاینترتیب من هم روزهای اول مثل شما تصور میکردم که شوهرتان قطعاً با خانم منشی و یا در بدترین حالت با آقای حسابداری که واقعاً هم زیبا و جذاب بود، ارتباط دارد. آخر این اقامتهای طولانیمدت از هفت صبح تا یازده و گاهاً یک نیمهشب، اصلاً برایم قابل توجیه نبود. بخصوص که بر اساس این اسنادی که ملاحظه میکنید درآمد اصلی شوهر شما از دریافت مبالغ اجاره این مجتمع است و شرکت خودش درآمدزایی چندانی ندارد و اما این هم عکسها. مورد اول…»«خاکبرسر! نازی هم؟» عجله نکن عزیزم، شوکه کننده تر از خانم نازی هم داریم. «حقیقت این است که من میتوانستم با شوهر شما دستبهیکی کنم و درازای گرفتن مبلغ بسیار سنگینتری به هر دو سؤال شما جواب منفی بدهم، اما خب من اساساً این کار را نه برای پول که برای حمایت از حقوق زنان سادهای مثل شما انجام میدهم تا دست شوهران خوشقیافه و خیانتکارشان را که پشت القاب شیک اجتماعی کثافتکاریهای آنچنانی میکنند رو کنم!» صداقت همیشه بهترین ابزار است. «بله تردید ندارم که حتی حاضر بود ده برابر چیزی که من به شما دادم بدهد و من نفهمم، تمام آن مجتمع به نام من است، از ماه دیگر که اجازه ندادم حسابدار پدرم پول اجارههای ماهبهماه املاک من را به حسابش بریزد دستش میآید که نباید به من خیانت میکرد»
خوب شد با مردک رویهم نریختم. آرمانگرایی و وفاداری به اصول همیشه هم زیان آفرین نیست. این زن اگر بخواهد با این مردک هم بماند باید من را برای پایش ماهانه شوهرش استخدام کند، تجربه دهساله من در مچگیری زنان و شوهران خائن نشان میدهد که رشته پاره شدهی اعتماد میان آنها دیگر هیچوقت ترمیم نمیشود. آخر مهمترین دغدغه آدمیزاد در تمام طول تاریخ همین وفاداری نقطه خاصی از بدن و تک کاربره بودن مصرف آن در زمان واحد است. فکر میکنم اگر قتلها و جنگهای ناشی از تعرض به حس مالکیت گرایی بر این نقطه خاص از اندام آدمی را در تاریخ لحاظ کنیم درصدش چیزی بین شصت تا هفتاد شود، بخش دیگری از آن سی چهل درصد مانده را هم احتمالاً اضطراب ناشی از اختگی و سایر سرکوبهای جنسی در برمیگیرد و آدمی فقط اگر بیخیال این تملک میکرد، احتمالاً درصد خشونتهای اجتماعی اعم از قتل و مادون قتل به طرز قابلتوجهی پایین میآمد. خب اگر هم بخواهد با آدم تازهای وارد رابطه شود بازهم به من نیاز دارد، پس با طرف درست ماجرا معامله را ادامه دادم، هرچند در اول کار ممکن بود سود آنچنانی نکنم «خب مسئله اینجاست که من هم خودم را هم درد شما تلقی میکنم، بخصوص تردید ندارم بعد از شنیدن مورد ششم، شاید احساس خلائی که در شما به وجود میآید، باعث شود من را مثل دوست صمیمی خودتان بدانید و بنابراین در لذت رو کردن دست شوهرتان من را هم شریک کنید»«وای خانم دکتر خواهش میکنم … نفر ششم مگر کیست؟»«قول میدهید از لحظهای که این مدارک را توی صورت شوهرتان میزنید برایم فیلم بگیرید؟»«لایو میگیرم خانم دکتر. کاری میکنم این مرتیکه دوهزاری که همهچیزش را از صدقهسری ثروت پدرم دارد و نازی، خاکبرسرش … فکر میکردم صمیمیترین دوستم باشد… بعد از طلاقش خودم توی خانه زندگیام راهش دادم… چقدر جلوی من دعوای زرگری راه میانداختند که مثلاً از هم متنفرند و من باید بینشان را میگرفتم، این زنیکه را نمیشناسم…» «خب ایشان از همکلاسیهای قدیم همسرتان در دانشکده معماری هستند، البته چون این خودش پاسخ به یک سؤال تازه است، مبلغی جدا میطلبد اما شما برای من ارزش خاصی دارید»«ممنونم… بدون شما نمیتوانستم مچ این مارهای خوشخطوخال را بگیرم، جبران میکنم خانم دکتر، این را هم نمیشناسم» «ایشان هم یکی از کارمندان شهرداری است که البته با توجه به سر و ریخت و وضعیتش فکر میکنم روابط میانشان فقط جنبه کار راهاندازی داشته باشد، میدانید که منظورم از آن روابطی است که یکطرف تحمل میکند برای اینکه …» «… بله میفهمم… چقدر هم که اکبیری است مردهشور برده حمال»«بله خیلی اکبیری است، خیلی هم بوی بدی میدهد، من نمیدانم شوهرتان چطور میتواند این را در میان بقیه تحمل کند» « این زنیکه احمق… خاکبرسرش… دندانپزشکمان؟» «بله دندانپزشک محترمتان که البته جاهای دیگر باهم قرار میگذارند، فکر میکنم رابطه همسرتان با ایشان از بقیه جدیتر باشد» «خاکبرسرش، اینکه شوهر دارد» بهبه. پرونده جدید. «اگر خواسته باشید، میتوانم مدارکی در اختیارتان قرار دهم که …» «بیچاره اشان میکنم… رسوای دوعالمشان میکنم… این را هم نمیشناسم…» «ایشان از مهمانداران هواپیمایی قطرایرویز است، فکر کنم برای رد محمولههای خاص از مرز از ایشان استفاده میکنند، رابطهشان با این خانم هم چندان جدی نیست، نگران نباشید» «کاری میکنم که هیچکدامشان نتوانند دیگر توی این شهر زندگی کنند» حالا که اینقدر تشنه است شاید بشود تکنیک دیگری هم زد. ظاهراً توی این پرونده بذرهای سوددهی زیادی پنهان بوده «لایو خیلی خوب است…» این هم سرگرمی مجانی این ماه «خب پس حالا که این قول را دادید، نوبت رو کردن عکس نفر ششم است که البته درصورتیکه خواهان فیلم مستند رابطه او با همسرتان باشید که میتوانم درازای دریافت نصف کل مبلغی که تابهحال پرداخت کردهاید آن را هم در اختیارتان قرار دهم… آخر میدانید من خیلی در این پرونده با شما احساس همدردی کردم… مردها که همیشه خیانتکار بودهاند… اما ما زنها چرا باهم این کار را میکنیم… میدانید منظورم چیست؟ من معمولاً مستندهای ویدیویی را به این مفتی در اختیار کسی قرار نمیدهم» «بله میفهمم خانم دکتر… حتماً… فیلم رابطه هرکدامشان را هم که دارید میخواهم خانم دکتر. هر قیمتی که باشد» واو وَ جاست واو، عجیب پرونده شیرینی ، اولش همچین هم کم بازده نبود !«خب پس این هم عکس نفر ششم خانم. خواهر کوچکتان!»
6 پاسخ
چه خوببببببب بودددد😻😻😂😂😻😻🤩🤩🤩🤩 شغل خانم دکترم خیلییییی خوب بود😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂👏👏👏👏عاشق استدلال هاش شدممممم
فقط نفر ششم😲😕😔مگه داریم؟!
از اون داستان هایی بود که اگر ششصد صفحه هم می بود می خواستم یک نفس بخونمش و نمیتونستم رهاش کنم😍😍👌و این هنرِ قلمِ شماست👏😍
😍😍🙈🙈
😍😍😂😂
خیلی قشنگ بود ❤️❤️❤️
چرا ادامه نداشت ….
شاید بعدنا ادامه ش دادم🤣❤❤😍😍 تو اگه جرم شناس میشدی مثه این خانوم دکتره میشدی هدی🤣🤣