English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

شنا

۱۳۹۹-۱۲-۲۶

 

آخرش علی با هزار  بدبختی پدرش را راضی کرد تا تولدش را توی باغ بگیرد.  تمام باغشان یک استخر بزرگ و درخت میوه. علی گفت:

  • بچه‌ها مراقب باشید عمق این استخر چهار متر و نیم است. برای آبیاری از آن استفاده می‌کنیم. همه که شنا بلدید؟

همه بلند بودند. پسرها کنار استخر بساط کباب به پا کردند. آخرش سر شوخی، دست و پای رضا خالی‌بند را گرفتند و پرت کردند وسط آب. علی گفت:

  • قلب رضا مریض است.

(۸۱ کلمه)

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستانک

می‌گن!

مي‌گن لخت مادرزاد توي اتاق خواب يك زن شوهردار سكته كرده… تا بخوان برسوننش به بيمارستان، جان به جان آفرين تسليم كرده… چه مرگ افتضاحي…

ادامه مطلب »
داستانک

در میانه‌ی پايان

  چشم‌های بازِ به سقف دوخته‌شده که آن را تار می‌بیند. هیچ‌چیز قطعي نيست! دمممممم، هیچ‌چیز واقعي نیست! بازدمممم، هیچ‌کس هميشگي نيست! دممممممم، هیچ‌چیز ابدي

ادامه مطلب »
داستانک

کات

  دخترک هفت یا هشت‌ساله بود. با موهای حنایی فرفری و گونه‌های کک‌مکی. موهایش را پشت سرش جمع کرده بود و آبشار آن را روی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

جنس سرگردان: سایه

سایه: قسمت بیستم

  فکر شوهر اول مامی یک لحظه دست از سرم بر نمیداشت. انگار صفحه اول رمانی با عکس قهرمانان داستان شروع شده بود. احساس می‌کردم

ادامه مطلب »
داستان دنباله‌دار

بَرنِشین : قسمت چهارم

  نمی‌دانم چه مدت من و طرثوث و دهاک و بوراک توی آن دهلیز پیچ‌درپیچ سیاه در هم تاب خوردیم. زمان گسترده بود. نقطه‌ای بود

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

در ستایش بطالت

برتراند راسل، در ستایش بطالت، ترجمه محمدرضا خانی، نشر نیلوفر، ۱۳۹۳

ادامه مطلب »